یه چند باری چشمم خورده بود به کتاب چایت را من شیرین می کنم اما دست و دلم به خوندنش نمیرفت یه دلیلش شاید پیامایی بود که از کسایی که کتاب رو خونده بودن دریافت میکردم و زیاد ازش خوب نمیگفتن و از اون طرفم من چون از کتاب عاشقانه خوشم نمیومد دوست نداشتم بخونم. خبر نداشتم که این کتاب جلد اول یه مجموعه سه جلدیه و من باز رفتم جلد دوم رو برداشتم خوندم و اونجا متوجه شدم که باید اول این کتاب رو میخوندم بعد اونو. ناگزیر بلاخره اومدم سر وقت این کتاب.
کتاب در مورد دختریه که تو خانوادهی کمی از نظر اعتقادی شل و ول بزرگ میشه. مادرش معتقد بود و اهل نماز و روزه ولی از جانب پدر این بخش فشل بود چون باباهه جزو مجاهدین خلق بود و کاملا خودشو فدای اونا کرده بود و از اون طرف دختره از ضعف مادرشم تو یجاهایی بدش میومد. تنها آدمی که تو اون خونه بهش وابستگی داشت برادرش دانیال بود. دانیالی که مثل خودش بود. اما رفته رفته خواهر متوجه میشه که برادرش دچار یه تغییراتی شده. حس میکرد برادرشو داره از دست میده. برادری که براش همه چیز بود رو فاصله گرفته از خودش میدید. اما اون برادر با آدمایی آشنا شده بود که ...
بریده کتاب
- چایی تا وقتیکه داغه، میچسبه. همچین که سرد شد، از دهن میوفته. نمازم تا وقتی داغه، به بندبند روحت گره میخوره. بعدشم، اللّٰهاکبر اذون که بلند میشه؛ امام زمان اقامه میبنده. اونوقت کسایی که اولوقت نماز میخونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی!
سارا برادری کاملا ناشناخته رو پیش روی خودش میدید ولی آیا واقعا دانیال همینی بود که نشون میداد؟ سارا از هرکسی که باعث فاصله بین خودشو برادرش شده بود عصبانی بود.
بریده کتاب
آن روزها من یکساله بودم و برادرم دانیال پنجساله. مادرم همیشه نقطهی مقابل پدر قرار داشت، اما بیصدا و جنجال. او تنها برای حفظ من و برادرم بود که تن به دوری از وطن و زندگی با پدرم داد؛ مردی که از مبارزه، تنها بدمستی و شعارهایش نصیبمان شد. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای دوران نوجوانی من و دانیال را تباه کرد؛ و اگر نبود، زندگیمان شکل دیگری میشد. پدرم با اینکه توهم توطئه داشت اما زیرک بود، و پلهای بازگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد.
حسام مردی که در نهایت دانیال رو کشید سمت خودش و اهدافش و راهی که طی میکردن و این دختر حسام رو ندیده ازش بدش میومد اما داستان قراره یه داستان عاشقانه باشه پس ...
بنظرم اشتباهاتی که سارا در برداشت از دین و اعتقادات ما داشت یک دلیلش پدرش بود دومی ضعف مادرش و سومین دلیل تغییرات دانیال که فاحش بود و در جریان نبود که چرا دانیال اینجوری شده. خب سارا در آخر متوجه اشتباهاتش شد.
طلبیده شدن سارا توسط امام حسین قشنگ بود حالا شایدم فانتزی به نظر برسه ولی ما چه میدونیم شاید طلبیدن ها به همین راحتیه.
ولی فکر کنم دختر مثل سارا ما در واقعیت خیلی داریم، دخترایی که دچار بغض و کینه شدن اونم بخاطر کارهای اشتباهی که از سمت خانواده یا افراد نابلدی که با کارای غلطشون باعث میشن یه فرد نسبت به اون آرمان و اون نظامی که حالا طرف داره بدبین بشه و این کارهای غلط فرد رو کلهم بزاره پای نظام یا پای دین. برای درست کردن این تفکراتی که یواش یواش موجب کینه و سوءبرداشت شده باید آدم هایی باشن که با سعه صدر بالا براش توضیح بدن تا اون متوجه اشتباه کارش یا طرز فکرش بشه. و اینو از من که میشنوید با عمل فرد تاثیرش خیلی بیشتر از حرف زدن باهاشه ولی خب تکی هم نمیتونه زیاد موفق باشه بلکه باید دوتاش باهم باشه یعنی عمل و حرف. حرف زدنی که پشتش عمل نباشه میشه باد هوا و لحظه ای میتونه اثر بزاره ولی اون عمل اثرش شاید مادام العمر باشه. مثلا میبینی طرف حرف خدا و پیغمبر رو میزنه خب بهش عمل هم میکنه اثر این کجا و اثر کسی که فقط حرف اسلام رو میزنه اما ذره ای عمل نمیکنه بهش کجا.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.