ویرگول
ورودثبت نام
مریم ترابی
مریم ترابی
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

درباره کتاب کمی دیرتر

تاریخ شروع: ۲۱ مهر

تاریخ پایان: ۲۲ مهر

امتیاز: ۵

بریده کتاب
تو دنیای بی‌رحم امروز، هزاران عامل هست که آدمو زمین‌گیر می‌کنه و از کمترین و کوچکترین تحرّکی باز می‌داره. کاش آدم بتونه از اوّل زیر بار تعلّقات نره که سر بزنگاه کم نیاره.
اگر امروز آمدن آقا راه‌دستت نیست، دلیلش یقیناً تعلّقات و تعهّدات نفس‌گیریه که از دیروز پای‌بندشون شدی!

حس های متفاوت و برداشت های مختلفی از این کتاب دارم. آدمایی مثال زد که آدمو به فکر میبره

یادِ حرف امام زمان افتادم که شیعیان ما اندازه جرعه آبی ما را نمیخواهند که اگر بخواهند دعا میکنند و فرج ما میرسد، خیلی توش حرفه که گفتن جرعه آبی.

غریب بودن امام زمان مثل همون غریب بودن امام حسینه

تو این کتاب کمی‌ دیرتر یجا بود که میگفت:

زمانی که علامه مجلسی از دنیا میره پسرش خیلی دوست داشته از حال و روز پدرش خبردار بشه با دعا و استغاثه بلاخره پدرو تو خواب میبینه ازشون در مورد اخبار بعد مرگ میپرسن پدر جواب میدن ماجرا خیلی سخت تر از اون چیزیه که تو تصور بگنجه. پسر جواب میده شما که علامه مجلسی هستید نباید براتون سخت باشه پدر جواب میدن این دشواری تجربه منه که علامه مجلسی هستم نه کس دیگ.

علامه مجلسی گفتن در بدو ورود از من پرسیدن چه آورده‌ای گفتم اینهمه کتاب نوشتم گفتن اجر و منزلتشونو تو دنیا گرفتی. گفت کدوم اجر و منزلت گفتن یک عمر تجلیل و تکریم مگه روی همه تألیفاتت نام مجلسی ننوشتی و بهره شهرتشو نبردی. یکم دیگه فکر کرد گفت کتابی انتشار دادم بدون نام و نشان. گفتن این اگر نوشته کس دیگری هم بود برای تو علی السویه بود؟ گفت نمیتونم انکار بکنم اون لذتی رو که نفسم از انجام آن کار میبره.

پرسیدن دیگه؟

یکم دیگ فکر کرد دید یه زمانی که در حال برگشت به خانه بوده و یک پاکت سیب سرخ درختی دستش بوده یه بچه ای ۳_۴ساله ای که مادر کولی یا کارگرش اونو به پشتش بسته بود جوری که پشت بچه به مادر بود و روی بچه به پشت سر رو میبینه از نگاه بچه میفهمه که گرسنه است یکی از این سیبارو داده به بچه و رد شده و نه مادر فهمید و نه بچه تو سنی بوده که بتونه کلامی از تقدیر و تشکر بگه

از بین اونهمه کار علامه، خلوص این کارش تایید شد

تو #کتاب‌کمی‌دیرتر یجایی هست که تعریف میکرد آیت‌الله فخار خیلی چله نشینی و علوم غریبه و ... برای دیدن روی امام زمان انجام میدادن ولی هیچی به هیچی تا اینکه بلاخره ایشون به خواب این فرد میرن و یچزایی میگن و یه فرد دیگرو مثال میزنن

ایت الله فخار بیدار که میشه میگرده تا این آدمی که امام زمان مثال زده رو پیدا کنه

یه پیرمرد بین ۵۵ تا ۶۰ سال که بهش میگن کربلایی محمد (کربلا نرفته به اون صورتی که خیلیا میرن چون از مادرشون مواظبت میکنن ولی کربلا ندیده هم نیست به خاطر خود امام زمان) سواد چندانی هم نداره فقط در حد قرآن خواندن و گذراندن امور. یه مغازه قفل سازی دارن که توش ایستاده به کار مشغوله. چرا ایستاده؟ چون میترسه ساداتی رد بشه یا وارد مغازه بشه و ایشون نشسته باشه و یجورایی بی احترامی کرده باشه به اونا. هر چند وقت امام زمان شخصا به مغازه این فرد میان و به قول خود کربلایی محمد چایی خوردنو از ایشون مضایغه نمیکنن. این کربلایی محمد میدونن ایشون امام زمان هستنا. قائل به شناخت ایشون هست.

یبار که امام زمان میان به مغازه این آدم مشتری میاد به مغازه که قفلی رو بفروشه، کربلایی محمد این به دلش گذشته که با عذرخواهی مشتری رو بفرسته بره تا بشینه با اقا امام زمان حرف بزنه ولی امام که به نیات آگاهان میگن کربلایی محمّد! کار مردم رو راه بنداز. من نشسته‌ام. و حرفی میزنن که کربلایی محمد اینجور برداشت میکنن (دوست دارم کاسبی تورو تماشا کنم یا این شکلی که تو کاسبی میکنی دوست‌داشتنیه ...)

امام زمان سفارش هایی هم میکنن که کربلایی محمد به مثلا فلانی حواسش باشه و رسیدگی کنن و این آدم میگه چشم...

کتاب رو حتماااااااااااا بخونید. از نون شب بر شما واجبه.

آیدی کانال تلگرامی kakaooeet@

این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته‌ام

کتاب کمی دیرتر
کتاب کمی دیرتر


کتابچالش مرور نویسی فراکتابفراکتابامام مهدیظهور
عاشق کتاب خوندن و هدیه گرفتن آیدی کانال در تلگرام @kakaooeet
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید