کتاب یادت باشد... که خیلی ترند شد در مورد شهید مدافع حرم سیاهکالی مرادیه. یه شهیدی که دوقلو بودن و یه قل شهید شد
داستان این کتاب از اوناییه که به دل میشینه. حجب و حیایی که وقتی میبینه اینقدر دلدادهی خانومشه و میخواد بهش بگه دوستت دارم ولی توی وضعیتی بوده که نمیتونسته به این صراحت بگه پس قرار رمزی میزارن که بگن یادت باشه (که دوستت دارم)
بعضاً دیدیم که تو جامعه خیلیا ابراز علاقه های واضحی دارن که خب چندان جالب نیست و بنظرم جای اینکارا تو خونه و خلوت خودشون باید باشه چون مال دو نفره. جالب نیست که دو نفر ابراز علاقه کنن بهم و جماعتی فیلم بگیرن یا نگاه کنن بهشون.
بریده کتاب
سوار موتور راهی فدک شدیم. کنار مزار شهدای گمنام نشستیم. کمی گریه کردم تا آرام بشوم. حمید بدون اینکه من را سؤالپیچ کند، کنارم نشست. گفت:«تورو به صبر دعوت نمیکنم، بلکه به رشد دعوتت میکنم. نمیشه که کسی مؤمن رو اذیت نکنه. اگر هم توی این ناراحتی حق با خودته سعی کن از ته دل و بیمنت ببخشی تا نگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه و احساس بدی بهشون نداشته باشی. اگه تونستی این مدلی ببخشی، باعث میشه رشد کنی.» بعد هم با همان صدای دلنشینش شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. حال و هوایم که عوض شد دوری زدیم، بستنی خوردیم، کلی شوخی کردیم و بعد به خانه برگشتیم.
این شهید و خانومش فامیل بودن با هم. خانومش خودشو برای کنکور آماده میکنه که زمزمه خواستگار به گوشش میرسه. هدفش کنکور بوده و موکول میکنن به بعد. وقتی تموم میشه جریانات مربوط به کنکور اینبار قرار و مدار میزارن و ازدواج میکنن. ازدواجی که ۳ سال بعدش آقا حمید شهید میشه
یسری از شهدا رو که حالا من مطالبی ازشون خوندم وقتی یکاری که خیلی توش ثواب داره رو خودشون انجام میدن دوست دارن بقیه هم ازش فیض ببرن (و به معنی خودمونی تک خور نباشن). سفره ثواب جَمعه و هرکی به سهم خودش برمیداره اونی که باید حساب کنه خداست. یکی از اینکارا وضو گرفتن قبل خواب بوده
بریده کتاب
ساعت یک نصفشب بود که همۀ کتلت ها را سرخ کردم و ساک را هم آماده، کنار در پذیرایی گذاشتم. از خستگی همانجا دراز کشیدم. حمید وضو گرفته بود و مشغول خواندن قرآنش بود. تا دید من داخل پذیرایی خوابم گرفته، گفت: «تنبل نشو. پاشو وضو بگیر برو راحت بخواب.» شدید خوابم گرفته بود. چشمهایم نیمه باز بود. قرآنش را خواند و آن را روی طاقچه گذاشت. در حالی که بالای سرم ایستاده بود، گفت: «حدیث داریم کسی که بدون وضو میخوابه چون مرداریه که بسترش قبرستانش میشه، ولی کسی که وضو میگیره بسترش مثل مسجدش میشه که تا صبح براش حسنه مینویسن.»...
یه برخورد قشنگی من از شهید تو کتاب خوندم که گفتنش خوبه. یادمه شهید وقتی صبح زود میخواسته بره سرکار موتورشو خاموش میبرده تا سر کوچه و از اونجا روشن میکرده که اگه احیانا سروصدا کرد همسایه ای بیدار نشه. (تاکیدش به رعایت حق همسایه و حق الناس ستودنیه)
یا مثلا دادن پولی که برای خونه داشتن رو به کسی که محتاج بود دادن و خودشون رفتن یه چند محله پایینتر خونه گرفتن.
و بازهم باید بگم نباید اینجوری بشه که ما این کتاب های شهدایی رو که میخونیم مخصوصا وقتی مجرد هستیم یهو دچار فانتزی های ذهنی بشیم که خطرناکه. فانتزی هایی که مثلا تو امر خواستگاری شاید یهو روند ازدواج رو عوض کنه.
یه نکتهی دیگه تو کتاب دوباره عروسی با آهنگ و رقص نداشتن نمود داشت که اینا ارزش داره برای من چون منم زیاد با بزن و برقص میونه خوبی ندارم. جشن نباید توش گناه شکل بگیره.
این پست را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.