هو النور
سلام از سال سوم دانشگاه به همراهانی که شاید آشناییمون به روزهای کنکوری بودنم برگرده.
ویرگول هنوز هم برای من خانهی رویاهاست، خانهای که شاید دیگه ساکنش نباشم یا هیچ وقت برای اسکان دائم بهش برنگردم اما برام یادآور روزهای خوشه💫💫💫
یادآور رفقای عزیز، روزهای سخت، کتابهایی که میخوندم، شروع مرور نویسی، نوجوانی و...
امروز پست مدام آورد و من یکم پیش از زور گریه بستمش. مدام یک دوماهنامست که تازه داره به چاپ دوم میرسه. آرشیو که چه عرض کنم من حتی یک تک شماره هم همشهری داستان ندارم، وقتی مجله دانستنیها رو شروع کردم که شمارهی آخر منتشر شده بود، از سان و ناداستان و سفید هم هر کدوم یک تک شماره دارم، خلاصه که هیج وقت نشریهی محبوبی پیدا نکردم که مشترک دائمش بشم، اما حس میکنم مدام شاید فرق داشته باشه. 💫💫💫
این ترم نشد آزمایشگاه بردارم، آز ژنتیک پایه و فیزیک توی چارتم بود که به خاطر تداخل زمانی و پر شدن کلاس و... از خیرشون گذشتم. روپوشم رو آویزون کردم توی کمد و به این فکر میکنم که چقدر دلم برای میکروسکوپ تنگ شده 🔬💔
نیمهی پر لیوان: حداقل این ترم دیگه لازم نیست هر هفته گزارشکار تحویل بدم :) 👩🏻🔬
این روزها ریدینگ اسلامپ شدم یعنی نمیتونم کتاب بخونم. انگار از جهانم تبعیدم کردن، انگار ستارهایم که به خاطر طلسم نمیتونم به جادوگر نزدیک بشه، انگار دوروتیم که جادهی زرد رو گم کرده... امیدوارم که زودتر برگردم، زندگی من وابسته به جهانمه📚
۲۶ شهریور ماه ۴۰۳
دل تنگ دوستهای اینجامم، اگر این پست رو میخونید به شما از این نقطهی دورِ نزدیک سلااااامممم، خوب و خوش و زردید؟ 🌻💛