شب روز (تخس دیوونه قدیمی!)
شب روز (تخس دیوونه قدیمی!)
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

پسر کوچولو

پسر کوچولو از جادوگر خواسته بود که کاری کند تمام خاطرات بدش را فراموش کند، جادوگر همین کار را کرد .

وقتی پسرک بعد از چند سال برگشت به سوی جادوگر از او پرسید:( چرا دیگر نمی‌خندم؟) جادوگر گفت:( چون ادم هایی که احساس پشیمانی میکنند،غم گذشته را فراموش نکرده اند ،فقط انها هستند که می‌توانند لبخند بزنند....)

:)





مسابقه دست‌اندازحال خوبتو با من تقسیم کنحال خوبهنوزم تگارو میخونی ؟
دانشجوی تاریخ . farnazshabrooz@gmail.com ENTP_A
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید