تا به حال یک قدمی هور
خوابیده ای؟
یا
روی زمینی که متر به مترش بهترین بندگان خدا جان داده اند راه رفته ای؟
اصلا
به فردای مرگت
فکر کرده ای؟
یا تا به حال
برای جوان رشیدی که حالا جمع شده، کوچک شده و مثل یک نوزاد قنداقه بسته روبرویت آرام گرفته
گریه کرده ای؟
هرچند اینها نیازی به گریه من و شما ندارند و این گریه ها بیشتر بابت حال زار خودمان است.
راستش
آیا
هیچوقت
طعم تنهایی را چشیده ای؟
همواره در برابر لیلی جنون کم است
شیرین اگر تویی به خدا بیستون کم است
تنها دلیل کثرت شاعر تویی، ولی
هر قدر شعر گفته شده تا کنون، کم است
من آمدم که یک شبه شاعر شوم تو را
اما برای وصف تو، عمر قرون کم است
من آه می کشم که چه می خواهی از دلم
باور مکن کشیدن آه از درون کم است
کاری کن ای عزیز، زلیخا شود دلم
یوسف اگر تویی، جگر غرق خون کم است
سید حمید رضا برقعی