فرمانده قبل اعزام به جنوب لبنان گفته بود: برادرانی که پلاک ندارند بگویند تا بگیرند. کسی گفته بود: گروه خونم در پلاکم خطا است و باید اصلاح شود. حسین گفته بود: نیازی به گروه خون نیست، همه تکهتکه خواهیم شد. حسین و آن سیزده نفر از کمین در مسیر مارونرأس به بنتجبیل برنگشتند...
دوست حسین دو چشمش را در انفجار پیجوها از دست داده بود و در ایران در درمان بود. حسین پی آن بود که از لبنان به ایران برود و یک چشمش را به او اهداء کند و نشد. حسین وقتی در بنتجبیل شهید شد چشمش تیر خورده بود...
پسر حسین نزدیک یک ماه پس از شهادت او در جنوب لبنان، در بیروت به دنیا آمد. پدر به حسین گفته بود: تو میروی و شهید میشوی و بگزار نام پسرت را حسین بگزاریم. گفته بود: پسر اولم علی است و پسر دومم محمد علی باشد و سومی هم اگر میشد باز علی بود...
رزمندهها در جنوب لبنان بیرون از سنگرها در سایهی درختهای زیتون میجنگیدند تا پهپادها آنها را از بالا نگیرند. حسین در چالهی پای زیتون، در سرپایینی مارونالرأس به بنتجبیل، همآن طور نشسته به شهادت رسیده بود و خون صورت تیر خوردهاش پای درخت رفته بود، و سه روز همآن جا مانده بود...
حسین بسیجی رستهی پیاده در حرکت حزبالله لبنان بود، و نانوا بود. گفته بود که نمیگزاریم پای ارتش اسرائیل به خاکمان برسد و پای یکان نخبهی گولانی را در آن کمین در شیب مارونرأس به بنتجبیل قلم کرده بودند. در جنگ ۳۳ روزه بنتجبیل سقوط کرد اما در این جنگ پس ۶۶ روز سقوط نکرد...
شهدای لبنانی جنگ با اسرائیل هم مانند شهدای ایرانی جنگ با عراق اهل نماز اول وقتند و وصیت به حجاب میکنند. شاخصهی تازهی اینها اما بیادهی اربعین است...