ویرگول
ورودثبت نام
Farshad vahed
Farshad vahed
Farshad vahed
Farshad vahed
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

"کوچه"



کوچه : مکانی میان دیده نشدن و فریاد خاموش

(نماد یک نسل گمشده در شلوغی شهر)

در این کوچه:

دیوار اول ، پر از یاداشتهای کوچک است؛ تکه‌هایی از درد دل جوانان که حرف‌شان شنیده نشد. یکی نوشته: «کاش پدرم یک بار می‌پرسید چه چیزی خوشحالم می‌کند» . دیگری:

«درس می‌خوانم، ولی نمی‌دانم برای چی» .

نیمکت زنگ‌زده‌ای که وسط کوچه هست و هیچکس رویش نمی‌نشیند.

نماد بی اعتمادی است؛

جایی که همه می‌ترسند مکث کنند و دیده شوند.

پنجره‌ای کوچک هست که پشتش هیچ‌کس نیست. همیشه بسته است. نماد ارتباط قطع شده خانه‌هایی که در آن گوشی‌ها روشن‌اند، ولی دل‌ها خاموش می‌شوند.

چراغی لرزان در انتهای کوچه هست که فقط وقتی کسی دلش شکست، روشن می‌شود. کسی نمی‌فهمد چرا. فقط روشن می شود،مثل اشک بی هوا

درِ آبی‌رنگی هست که هیچ‌وقت باز نمی‌شود، اما همه درباره‌اش کنجکاوند.

نماد آرزویی که همیشه هست ولی دست‌نیافتنی. شاید سفر، شاید عشق، شاید فقط یک لحظه آزادی.

و جوانانی که گاهی از این کوچه عبور می‌کنند، نه می‌فهمند، نه. بازمی‌گردند، نه‌می‌نویسند، فقط نگاه می‌کنند... و می‌روند.

اما آن‌هایی که ماندند، کوچه را زنده کردند. تبدیلش کردند به یک دیوار اعترافات بی‌قضاوت . به یک جایگاه برای حرفهای نگفته . به پناهگاهی ساده، که نه نیاز به مجوز دارد، نه سانسور.

کوچه حالا دیگر فقط یک کوچه نیست. صدای نسلی‌ست که به جای فریاد، دیوار را انتخاب کرده است... اما هنوز امید دارد کسی، روزی، بخواند.

دختری که بین ادامه تحصیل و درخواست‌های خانواده‌اش گیر کرده ":

پدرش می‌خواهد پزشک شود، مادرش فقط به فکر ازدواجش بود . و او، در میان این همه فشار، فقط می‌خواهد نویسنده شود. اما کسی او را نمی‌فهمد.

پسری که دنبال شغل می‌گردد و از بی هویتی خسته‌ست ":

هر روز از کنار کوچه می‌گذرد و چشمانش به درخت‌های خشک شده حاشیه‌ی کوچه می‌افتد. درختهایی که قبلاً سرسبز بودند، حالا خشک و بی‌حالند. انگار خود او هم در حال خشک شدن است. ماه‌هاست که به دنبال شغل می‌گردد، اما هیچ‌جایگاهی برای او پیدا نمی‌شود. هرجا می‌رود، تنها پاسخی که می‌گیرد این است: «باید تجربه داشته باشی .

جوان هنرمندی که کسی کارش را جدی نمی‌گیرد.

. او هنرمندی است که دنیای اطرافش بی‌صداست. هیچ‌کس باور نمی‌کند که او می‌تواند نقاشی‌هایش را در گالری‌های معتبر به نمایش بگذارد. دوستانش او را دست می‌اندازند، خانواده‌اش هیچ حمایتی از او نمی‌کند.

وقتی از کنار چراغ لرزان کوچه می‌گذرد، به یادداشت کوچکی می‌رسد که بر روی دیوار نوشته شده:

«اگر چیزی برای گفتن داری، به دیوار بگو، شاید بشنود.»

او با خود می‌گوید: شاید روزی کسی بیاید و من را بشنود.

: جوانی که در جستجوی هویت ، گم شده است .

او هر روز به دنبال چیزی بود که خود را در آن پیدا کند، ولی هیچ وقت نتواسته بود. . دوستانش او را «پسر معمولی» می‌دانستند. نه چهره‌ای خاص داشت، نه استعداد خارق‌العاده‌ای. هرگز در چشم دیگران دیده نشد

✍🏿✍✍✍✍✍✍

ادامه تحصیلکوچه
۲
۰
Farshad vahed
Farshad vahed
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید