Farvah
Farvah
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

غصه‌های نخوردنی

این روزها منتظرم ناگهان چیزی در من به کار بیفتد،

یا در اخبار بگویند: دانشمندان اندامی جدید در بدن انسان کشف کردند.

همان اندامی که قرار است به دردِ این‌همه غم بخورد.

درست نیست، چیزی سر جایش نیست،

این تن، این روح، این ذهن نمی‌توانند‌ ساخته شده باشند برای این حجم از درد و اندوه. این موجودی که “من” است برای این روزها چیزی کم دارد، قطعه‌ای از او گم شده انگار، قطعه‌ای که مسئول “دوام آوردن” باشد، مسئول “بروز غم‌های نامتناهی”

یک چیزی که گم شده و قرار بوده سنگینی تمام رنگین‌کمان‌های باران‌های آمده و نیامده را از روی سینه‌ام بردارد.

نمی‌شود که، اشک هم برای غم‌های پیش‌از‌این باشد هم برای احوال این روزها؟

نه. حتماً یک راه برون‌ریزی دیگر هست که هنوز پیدایش نکرده‌ایم. حتماً جور دیگری باید این غصه‌ها را بیرون بیاوریم از تن و روح رنجورمان.

این غصه‌هایی که کم‌کم دارند جا خوش می‌کنند و می‌چسبند به سلول‌ به سلولمان.

این گریه‌هایی که با اشک نمی‌ریزند و دارند خودمان را در درونمان غرق می‌کنند.

تا دیر نشده،

تا تبدیل نشده‌ایم به مدفن غصه‌های ته‌گرفته و

در خودمان خفه نشده‌ایم

یکی بیاید بگوید چطور می‌شود این غصه‌ها را خورد؟

چطور باید این دردها را کشید؟

در ستایش لحظه‌های “همیشه در هرگز”
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید