فرزاد
فرزاد
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

مکتوب ۳

از صف هایشان خارج نمی شوند و از شنیدن آوای دهشتناک آغازین فیلم های کوروساوا به خود‌ نمی لرزند، ترسی از فروپاشی روانشان ندارند، طعم روزها بی خوابی بعد از وقوع یک حادثه را نچشیده اند و عذاب وجدانی ندارند، تصمیم ندارند برای روح در هم کوفته انسانی که انسانیتش را در کودکی از کف می داد تا در بزرگسالی تاج بر سر نهد اشک بریزند یا تاسف بخورند، نمی دانند مرگ در دستکش های چرم کهنه خانه کرده است و نمی فهمند زانوی راست تا کجا می تواند درد بگیرد و از هم نپاشد.

آن ها نچشیده اند، ندیده اند و حتی شاید نشنیده اند، از آن لعنتی که ویران می کند در حالی که هیچ اثری از تخریب بر جای نمانده است. آن ها نه سزارند، نه هوراس، نه تیمورند و نه اسکندر، و نه در هنگام مرگ لبخند خواهند زد و با مرگشان خواهند مرد. آن ها شاعران فراموش شده سطح پایین، جنگاوران صفوف آخر نبرد و پدران و مادران اتوکشیده و مقرراتی آینده خواهند بود. آن ها نه برق را اختراع کرده اند و نه قرار است درمانی برای ایدز و بدخیم ترین انواع سرطان ارائه دهند. آن ها بسیارند و چه بسیار کم اند، از یکدیگر بزرگترند و از یکدیگر کوچکتر و نمی دانند هر لحظه سلطان محمد فاتح پشت دیوارهای کنتستانتینوپول چگونه گذشت.

دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان، متاهل، دنبال کننده غیر تخصصی سینما و ادبیات و طرفدار دو آتیشه تیم فوتبال اینترمیلان ایتالیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید