امروز می خواهم به درون خودم سفر کنم و خودم یعنی رویاهایم، باورهایم ،رفتار و علایقم آری تمام من خلاصه می شود در علاقه هایم به راستی من عاشق چه هستم ؟ منی که برایم فرقی نمی کند دربرابرم خاری دربیابان یا مرواریدی در دل صدف باشد هر دو را با تمام وجود دوست دارم و برایم شگفت انگیز است من آن دختری هستم که با عشق ماه به تماشای چراغ های شهر می نشیند همان که غار غار کلاغ سیاه را هم نوای چهچه بلبل می داند و برایم فرقی نمی کند که در کلبه ای دور افتاده در دل جنگل باشم یا در قصری مجلل هرکجا که آفتاب بر بامش خودنمایی کند خانه ی امید من است همه چیز برای من جالب است حتی عبور وگذر ماشین های بزرگ و کوچک از دل خیابان که با زبان بی زبانی می گویند :زندگی هنوز هم جریان دارد
پس مرا نمی توان در یک کلام خلاصه کرد اما در یک دنیا چرا. دنیایی که در دل یک واژه جا می گیرد واژه ای به نام موسیقی. موسیقی که برای بعضی هنر اما برای من خود زندگیست انگار خیالاتم به طرز غیر باوری با موسیقی عجین شده اند زمانی که نوایش نوازشگر گوش هایم می شود به جرات می توانم بگویم روحم را از جسمم جدا می کند و به دور دست های ذهنم پرواز می دهد گاهی اوقات ساعت ها حرف نمی تواند حال آشفته ی مرا سامان دهد اما چند دقیقه موسیقی آبی می شود بر آتش دلم بیشتر آروزها و اهداف زندگیم وقتی شکل گرفت که هماهنگ آهنگ هایم بودم همیشه زندگیم را باریتم موسیقی به جلو برده ام و هرگز نمی توانم از آن جدا باشم.