عشق... به راستی چیست این درد بی درمان و درمان تمامی درد ها ؟عشقی که مجنون را مجنون کرد وفرهاد را کوه کن
تنها نیرویی که قادر است آرامش و بی قراری را دریک قاب جا دهد نیرویی که مثال نقضی است برای تمامی قوانین واستدلال ها عشق است که خطوط موازی را به تلاقی می رساند وهرگز پذیرای هیچ قانونی در محدوده ی دل هایی جدا ناپذیر نیست
وقتی می آید ورود ممنوعی میزند بر تمامی ورود ممنوع های قلبت وبعد از آن این تویی که تسلیم امپراطوری معشوقه ات می شوی واز تو برای تو هیچ می ماند اما اگر بتوانی هیچ راهم با او تقسیم می کنی آن زمان که خیره ی دو گوی چشمانش می شوی نه گذشته ای را میبینی ونه آینده ای را زندگی دقیقا همان لحظه است لحظه ای که گرمای دستانش آتش درونت را شعله ور می کند ولبخند هایش بهانه ای می شود برای بی قراری دلت
فقط یک عاشق می تواند حتی زمانی که غرق در چشمان معشوق است هم دلتنگش باشد گاهی اوقات انگار هرچه بیشتر به او نگاه می کنی بیشتر احساس دلتنگی می کنی با بودن درکنارش می توانی حس امنیت را با تک تک سلول های بدنت احساس کنی گاهی دلت می خواهد از فرط شادی جیغ بکشی و گاهی خواهان آرامش وجودش می شوی و دوست داری چشمانت را ببندی و در هوایش نفس بکشی آری این است قدرتمند ترین وناشناخته ترین نیروی جهان