ویرگول
ورودثبت نام
فرزانه داداشی
فرزانه داداشی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

دلنوشته ای برای آنای عزیزم

گفتم: “بالاخره که فراموشش میکنی؛اینجوری نمی مونه”


نفس عمیقی کشید و گفت:


“یادِ بعضی آدما هیچوقت تمومی نداره؛


با اینکه نیستن، با اینکه رفتن، ولی هیچ وقت خاطراتشون از یاد نمیره”


گفتم: ولی همین که نیستش، کم کم همه چی تموم میشه.


گفت: بودنِ بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه.

ماجرا از جایی شروع میشه، که هر روز بیشتر از روز دیگه دلتنگش میشی، و چیزی که فکرشو نمیکنی اتفاق می‌افته، و این در حالیه که امید به زندگی رو بیشتر از هر کسی دیگه ای ازش یاد میگیری میگن: به هر چی که فک کنی و بدت بیاد سرت میاد یا اینطور هم میشه گفت از هر چی بترسی سرت میاد .

می‌خوام از شخصی صحبت کنم که وقتی برای بار اول وارد طایفه شوهر شدم بهم حس آرامش داد ،حس هم زبون بودن، حس یه رفیق خوب جدید داشتن، برای روز اول که وارد این خانواده شدم غریبه بودم ولی از ساعتی که دیدمش بهم حس خوبی داد ، به همین دلیل سعی کردم بهش بیشتر نزدیک بشم.

هر وقت که میدیدمش سعی میکردم بیشتر کنارش باشم و باهاش هم کلام بشم، بعد مدتی دیدم اینجور که می‌گفتن و می‌شنیدم هم نیست انسان ها با همدیگه خیلی بیشتر فرق دارن ،میخوام از عزیزی بنویسم که دیگه نیست ، از جاری قشنگم که دومین نفری بود که بعد از اینکه وارد خانواده همسرم شدم بهم حس آرامش داد ، حس یه خواهر بزرگتر داشتن ، الان که این متن می‌نویسم دقیقا ۲۰ روز هست که آسمونی شده و هنوز هم نبودنش رو باور ندارم ؛ نمی‌خواستم اولین پستم رو با دلنوشته یا خاطرات غمگین شروع کنم، چون خودم آدم پرانرژی شلوغ شادی هستم و اعتقادم اینه تا هستیم باید شاد باشیم و از لحظه به لحظه زندگی که خدا بهمون هدیه داده لذت ببریم و پر انرژی و شاد باشیم تا این حس به دیگران هم بتونیم منتقل کنیم ، میخواستم اولین پستم رو با خاطرات معرفی موزیک های عقد عروسی بزارم ولی بعد از اتفاق افتادن این مسئله از دست دادن جاری عزیزم دلم خواستم اولین پستم رو با این موضوع شروع کنم وفاتحه ای هدیه کنیم برای شادی روح عزیز از دست رفته مون.

۹ اردیبهشت روز جمعه سال ۱۴۰۱ که آخرین جمعه ماه رمضون بود بدجور بی قرار بودم،هوا ابری گرفته بارونی بود بچه ها رو گذاشتم پیش همسرم و به دیدار مادربزرگ و خاله عزیزم رفتم بعد از مدتی گپ گفت بعد از ۲ساعت به سمت خونه حرکت کردم وقتی اومدم خونه باز این بی قراری منو رها نکرد و از همسرم خواستم به خاطر این بی تابی بی قراری من به بیرون از خونه بریم به اصطلاح خودمون دور بزنیم هوایی تازه کنیم ، بارون شدت گرفته بود همین که از در خونه بیرون اومدیم دلشوره ای عجیب منو گرفت وبا توجه به اتفاقی که جلوی در خونمون رخ داد من بیشتر پریشون شدم ولی با خوندن آیه هایی از قرآن خودمو سعی کردم آروم کنم، بعد از اینکه از بیرون اومدیم خونه همسرم برای کاری به بیرون از خونه رفت منم با توجه به دلشوره ای که داشتم بهش گفتم میشه نری حال دلم خوب نیست ولی ایشون گفتن میرن کارشونو انجام میدن زودتر برمی‌گردن خونه ساعت نزدیک اومدن همسرم بود یکدفعه تلفن همراه من زنگ خورد و من جواب تلفن دادم از پشت تلفن صدای لرزون گریون همسرم رو شنیدم که فرزااااااانه ،همین که همسرم منم اینجور با این حالت صدا کرد مخاطب خودش قرار داد تن بدن من به لرزه در اومد گفتم جانم چی شده چرا اینجور صدا میزنی تا همسرم بخواد جواب سوال منو بده من پیش خودم هزار تا چیز فک کردم اول گفتم نکنه خدایی نکرده اتفاقی برای همسرم افتاده به خاطر بیماری که دارن بعد به خاطر اتفاق بدی که جلوی خونمون رخ داد فکرم رفت که نکنه اتفاقی که فکر شو نمی‌کردم افتاده.

بعد همسرم گفت من در خونه بابام اینام(منزل پدرشوهرم)گفتم چی شده بابا یا مامان براشون اتفاقی افتاده باز با همون حالت گریه گفت ،آنا تصادف کرده فوت کرده،با شنیدن این خبر حالم بدتر شد عرق سردی ریختم باور کردنش برام خیلی خیلی سخت بود نمی‌خواستم باور کنم گفتم چرا اینجور میگی اصلا متوجه هستی چی میگی، آروم قرار نداشتم هر چه زودتر خودمو رسوندم خونه ی پدرشوهرم دیدم صدای گریه میاد ، با دیدن عکسش قلبم پاره شد کنترل خودمو از دست دادم فقط گریه کردم کم کم خبر به کل فامیل رسید همه از شهرستان خودشون رسوندن به قم ،آنای عزیز ما هم آسمانی شد???????? باور کردنی نبود چون آنا یه دختر پر انرژی و شاد و همیشه خندون پر از امید به زندگی بود و هدف های زیادی داشت خیلی خیلی آدم فعالی بود آخه آنای ما جوون بود و سنی نداشت ۳۶سال بیشتر نداشت ، آنای ما مادر یه گل پسر بود و بعد ۸سال باز مادر شده بود چه آرزو و امید هایی برای دوتا بچه هاش داشت ؛ مرگ آنای عزیز ما باور نکردنی و خیلی سخت بود برا همه ،هر کی که میشنید باور نمی‌کرد همه با اخلاق خوبش میشناختنش با خنده های معروفش ،ولی در کمال ناباوری آنای ما با بچه ی۶ماهه داخل شکمش بر اثر سانحه تصادف که از ترس فشاری که بهش وارد شده بود دچار ایست قلبی شد و از دنیا رفت و آسمانی شد ???????? روحش شاد یادش گرامی.لطفا برای شادی روح آنای عزیزمون فاتحه صلوات قرائت بشه .????


#دلتنگی

#زود_رفتی

#آنای_عزیز

#جاری

#خداحافظی

#رفیق

#فاتحه


آنایشروعاتفاقی همسرمامید زندگیانرژی شاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید