بسمربالحسین(ع). از طرف فرزند به پدر:
درگیر هیچ و پوچ دنیایم، مبتلای راهیام برای نجات. گاهی یادم میرود که تو برای من همان کشتی نجاتی، همان سفیرالله، همان سرّالله و همان درمان دردها. لبهی پرتگاهم اما خوب میدانم که نجاتم میدهی. دستانم را گرفتهای، امنی، پناهی، امامی. حسین، دنیا همان ضحكةالمستعبر، همان هیچ اندر هیچ و من در همین هیچ غرق شدهام. اما حالا زیرلب زمزمه میکنم: يا ملجأ كلّ مطرود. تو دستت را به زیر چانهام بگذار و بگو: إرفع رأسك. شرمندگی چهرهام، چشمهای بارانیام و شانههای لرزانم را ببین و آغوشت را باز کن. تو سرم را بالا بگیر ای پناه هر دلِ بیپناه. من اطمینان دارم که تو هرچند میان گودال، هرچند تیر و نیزه خورده، هرچند سربریده و هرچند نگران شهید شده، آغوشت را باز میکنی. شرمندهام بابت تمام گناهانی که مرا از تو محروم کرد. محرم به محرم، سال به سال باز این تویی که با تمام بدیهایم دعوتم میکنی و معرفت به خرج میدهی. حالِ دل ما خراب است و تو به خرابهها سر میزنی. دستی به دلم بکش و آبادش کن. ششگوشهاش کن. بگذار تا ابد برای تو بتپد. روی قلبم حک شده: رفيقي حسين و نعم الرفيق، نگذاری محو شود. عشقِ تو در گوشه گوشهی قلبم جا خوش کرده. گوشههایی که نمیگذارم خاک بخورد. فقط کمی ترک فراق دارد. در همان گوشهها نوحهی " من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی چه فراقی" پخش میشود. تا که وصال میدهی مابین ترکها، قلبم جوانه میزند. تا که وصال میدهی روحم به معراج میرود. تا که وصال میدهی آباد میشوم حسین... غمِ تو ما را رشد میدهد، پناه میدهد، قرار میدهد، آبادی میدهد. نیاید روزی که بیپناه و بیقرار شویم. بگذار تا عمر داریم غلام و نوکرت باشیم. ما را ببخش که آهی در بساط نداریم اما معرفتِ تو به رفاقتمان سمت و سو میدهد. ما را با غمِ خود به اوج برسان که ما جز تو چیزی نداریم.
-حي علي عزاي حسينع-