آبان.
آبان.
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

در نمی‌دانم‌ترین حالت ممکن.


امروز نشستم کلی فکر کردم که بعد از تعطیلات حتما میرم آموزشگاه و استعفا میدم. بعد یه حسی بهم دست داد که ممکنه تا ابد دلم برای شاگردهام تنگ بشه‌.😭 انقدر دوست‌داشتنی و خوبن، انقدر حس دوست داشته‌شدن ازشون می‌گیرم که اصلا قابل توصیف نیست. اصلا هیچوقت فکر نمی‌کردم معلمی انقدر جذاب و حال‌خوب‌کن باشه و همچنین درکنارش سخت و اعصاب‌خورد‌کن. بخوام حقیقتش رو بگم، معلمی مزه‌ی ته‌دیگ پرچرب ماکارونی، بوی کتاب نو، حس خنکی اون‌طرف بالش، چایی مراکشی بعد از کلی خستگی و کلی چیزای خوب دیگه‌ست. به یکی از خاطراتم بخوام اشاره کنم میگم:

از اونجایی که دخترداییِ ۲ ساله‌م عشق منه، عکسش رو بک‌گراند موبایلم بود. سرکلاس وقتی بچه‌ها دورم جمع بودن یه پیامک برای گوشیم اومد و عکس بک‌گراند رو بچه‌ها دیدن و استارت فوضولی رو زدن. تیچر این کیه؟ تیچر چه نسبتی باهاش دارید؟ تیچر چه بامزه‌س، کی‌تون می‌شه؟ منم گفتم وا، خب دخترمه دیگه. قیافه‌هاشون دیدنی بود. پرسیدن: مگه شوهر دارید؟ گفتم آره دیگه‌. نادیا پرسید پس حلقه‌تون کو؟ گفتم تو محل کار دستم نمی‌کنم. همونجا بود که زهرا با لب و لوچه‌‌ی آویزون گفت تییییچر، من می‌خواستم شما رو واسه داییم خواستگاری کنم‌. وقتی آخر کلاس گفتم شوخی کردم و اینا، خوشحال شدن دیوونه‌ها. همونه که مامان زهرا روز عید پیام تبریکی فرستاد و گفت انشالله امسال عروس بشید! کلاس بچه‌های بزرگتر یعنی حدود ۱۳ الی ۱۷ ساله‌ها هم خیلی حس خوبی داره‌. برام تولد گرفتن، امیرمهدی که گیتار می‌زنه و لقبش رو گذاشتم شادمهر عقیلی تو break time می‌زنه زیرآواز. هدیه‌های بی‌مناسبت‌شون قشنگ‌ترین قسمتشه‌. نقاشی‌های زشت و بانمک‌شون. خدای من، اگه یکم شعور به مدیر آموزشگاه می‌دادی شاید من برای استعفا دادن مصمم نمی‌شدم. نمی‌دونم رشد توی استعفا دادنه یا ندادن. خلاصه که این‌روزا تو "نمی‌دونم چه غلطی بخورم‌ترین حالت ممکنم." انقدر رشته‌ی تحصیلیم رو دوست ندارم که اصلا به این فکر نمی‌کنم که ۲ سال بعد از گرفتن لیسانس کجا کار کنم. تازه یه‌وقتایی هم فکر می‌کنم که از این رشته انصراف بدم. شاید یه‌روزی این کار رو کردم. چرا که آدم تو راهی که بهش علاقه‌ای نداشته باشه موفق نمی‌شه عزیزِ من. اصلا دعا می‌کنم دایی زهرا بیاد خواستگاری تموم شه و بره. No big deal. شدم مثل پستِ آخر چنل تلگرامم و بیوی صفحه‌ی توییترم. چه خوب شد اشاره کردم بهشون‌. لینک چنل تلگرامم رو می‌ذارم دوست داشتید بیاید اونور یه نون و غمکی هست با هم می‌خوریم. اما توییتر نه، دیگه خوشم نمیاد بشناسنم. خلاصه که، این چنل تلگرامیم‌. https://t.me/The_damn_lost

کاش به یه نتیجه‌ای از شغلم برسم گااااد. هیچی دیگه، همین.

۹ فروردین ۱۴۰۳. ساعت 6:22 غروب.

استعفاکاردوراهیمعلمی
رها کن بره، آبی بمون. https://t.me/The_damn_lost
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید