Fateme.bakhshi
Fateme.bakhshi
خواندن ۱۴ دقیقه·۱ سال پیش

دغدغه‌های یک زن شاغل

انگار همین دیروز بود که بعد از بارها مصاحبه و ناکامی‌های متعدد که اینجا داستانش را گفتم بالاخره توانستم شغل دلخواهم را پیدا کنم. آن روز آنقدر خوشحال بودم که سر از پا نمی شناختم. یادم هست آخرین پرسش کارفرما در آخرین مصاحبه کاری‌ام این بود که «از کی میتونی کارتو شروع کنی؟» و من با اعتماد بنفس و اشتیاق زایدالوصفی سرم را بالا گرفتم و گفتم «از همین الان، حتی روپوشمم آوردم!» کارفرما وقتی با چنین پاسخی از من مواجه شد انگار به انتخابش مطمئن شده باشد لبخند رضایتمندانه‌ای بر چهره‌اش نشست و بی‌درنگ گفت «فردا منتظرت هستم».
حالا امروز با گذشت چند سال از آن روز و کسب تجارب مختلف در صنایع گوناگون آرایشی و بهداشتی، تجهیزات پزشکی و دارویی و طی کردن فراز و فرودهای بسیار به این فکر میکنم آیا مسیری که پیموده‌ام بهترین مسیری بوده که میتوانستم بپیمایم؟ آیا شاغل بودن تمام انتظاراتم را برآورده کرده است؟ آیا من یک زن موفق محسوب میشوم که برای جامعه ارزش‌آفرینی می‌کند؟ شاغل بودن چه دستاوردهایی برایم داشته و چه چیزهایی را از من گرفته؟ شاغل بودن بهتر است یا خانه‌دار بودن؟ اگر روزی ازدواج کنم و مادر شوم آیا بر سر دو راهی قرار می گیرم و مجبور میشوم بین شغل و همسر و فرزندم یکی را انتخاب کنم؟ و مهمتر از همه اینکه اگر به گذشته برگردم آیا باز هم همین مسیری را که آمده ام طی میکنم؟ و سوالاتی از این دست که من را بر آن داشت که به دنبال پاسخی برایشان باشم.

قبل از آنکه شاغل شوم فکر میکردم زنان شاغل خوشبخت‌ترین زنان عالم هستند. یقین داشتم آنها با داشتن استقلال مالی و برخورداری از جایگاه اجتماعی و نقش آفرینی در صنایع مختلف و مفید بودن برای جامعه به زنان خانه‌دار ارجحیت دارند. فکر میکردم زنان با شاغل شدنشان می توانند به خودشان و به مردها ثابت کنند که چیزی از آنها کم ندارند و به نوعی شاغل شدن را سلاحی برای مبارزه با مردانِ مردسالار جامعه میدانستم. تصورم این بود محیط کار، فضایی سالم است که تمام هم و غم کارمندان به کارگیری نهایت توان و انرژی‌شان برای ایفای مسئولیتی است که به عهده دارند. گمان میکردم صِرفِ استقلال مالی کافی است تا شخص بتواند به تمام علایقش دست پیدا کند؛ لباس‌ و کیف و کفش و اکسسوری‌های دلخواهش را بخرد، کلاس‌ها و فعالیت‌های مورد علاقه‌اش را دنبال کند، سفرهای مورد نظرش را برود بی‌آنکه کسی او را به ولخرجی متهم کند و یا برای گرفتن پول جلوی کسی گردن خم کند. متأسفانه من پیش از آنکه رسماً وارد بازار کار شوم سرسوزنی به معایب و پیامدهای منفی شاغل بودن و بخصوص کارمند بودن فکر نکرده بودم و اما برای چندمین بار زندگی به من ثابت کرد آواز دهل شنیدن از دور خوش است!

در این سالهای فعالیتم که در پوزیشن‌های شغلی تخصصی و آزمایشگاهی فعالیت کرده‌ام، هیچگاه از اینکه دانشگاه رفته‌ام پشیمان نشدم و نه تنها از رشته‌ای که انتخاب کرده‌ام احساس پشیمانی نکردم بلکه حتی شغلم را کاملا متناسب با شخصیتم میدانستم. برای یک دختر درونگرا چه شغلی بهتر از کار در آزمایشگاه که ساعاتی از روز را در سکوت و آرامش حاکم بر آزمایشگاه از کار کردن لذت ببرد و با مطالعه و تحلیل و تفکر، دانش خود را به روز کند. من در محیط کار یاد گرفتم چگونه با افراد مختلف بیشترین تعامل را داشته باشم و چگونه اختلافها را مدیریت کنم تا تنش ها به حداقل ممکن برسد. اینکه چه مواقعی باید مهربانی و نرمش به خرج بدهم و چه مواقعی صلابت و قاطعیت. آموختم چگونه روابطم را با همکاران ذکور تنظیم کنم و برایشان مرز مشخصی تعیین کنم که لحظه‌ای خیال خام در سر نپرورانند. من یاد گرفتم از نظر پوشش و آرایش باید بسیار ساده‌تر از آنچه باشم که در مهمانی‌ها هستم وگرنه باید خود را آماده پیامدهای حاصله کنم.

من یاد گرفتم چگونه قویتر باشم، چگونه مسئولیت پذیرتر باشم، یاد گرفتم اشتباهاتم را بپذیرم و برای جبران آن تلاش کنم. در واقع من اغلب مهارتهای اجتماعی‌ام را افزون بر مهارتهای تخصصی، مدیون شغلم هستم.
اما با تمام اینها نمیتوانم درد و رنج های تجربه شغلی‌ام را نادیده بگیرم. گاهی آن قدر ساعات کاری طولانی و قوانین سختگیرانه محیط کار را متحمل شده‌ام که احساس میکنم از سایر ابعاد زندگی‌ام جا مانده‌ام. از تجربه ترک منزل در ساعت ۴/۳۰ دقیقه صبح و وحشت سکوت و تاریکی کوچه و خیابان گرفته (ساعتی که به دلیل نبودن تاکسی خطی ناچار به استفاده از تاکسی تلفنی در قسمتی از مسیر بودم) تا تجربه ایامی که وقتی حوالی ساعت ۱۰ شب به خانه میرسیدم دیگر حتی رمقی برای شام خوردن نداشتم و یکراست به رختخواب میرفتم. از سختی روزانه ۱۲ساعت کاری، از مرخصی‌هایی که باوجود آنکه حق مسلمم بود اما بدلیل نداشتن جایگزین در اکثر مواقع از آن محروم بودم. از گریه‌های یواشکی در رختکن که از تنش‌های محیط کار نشأت میگرفت.از سختی استرس و فشار کاری در شرایط قاعدگی، از سختی تجربه ملال‌آور شیفت شب کارخانه که نمیتوانستم در مقابل خواب‌آلودگی مقاومت کنم و حوالی ساعت ۴صبح که میشد از شدت خواب‌آلودگی آرزو میکردم که ای کاش میمردم ولی شاغل نبودم. شاید مضحک بنظر برسد ولی در آن لحظات بیشتر از همه حسرت خواب راحت آن دوستانم را میخوردم که به دانشگاه نرفته بودند و در اوایل جوانی ازدواج کرده بودند و حالا در حالیکه من در ساعت ۴صبح باید جذب نوری فلان نمونه را میگرفتم یا گشتی در خط تولید میزدم که ببینم همه چیز روبراه است یا نه، آنها بی‌هیچ دغدغه‌ای در کنار همسرشان خواب هفت پادشاه میدیدند! شاید در آن لحظات تنها چیزی که آرامم میکرد این بود که آنها هم بارها اقرار کرده بودند که آرزو داشتند جای من باشند و من را یک دختر مستقل و مجرد سرخوش میدانستند که دارد در خوشبختی غلت میزند!

ماه‌هایی بود که آن‌قدر فشار کاری زیاد میشد که برای مدت زیادی از خود غافل میشدم و اصلا فراموش میکردم یک زن هستم. دلم برای آن روزهایی تنگ میشد که انقدر فرصت داشتم که خودم را در خانه بزک کنم و دستی به موها و سر و صورتم بکشم به آینه نگاه کنم و زیبایی خودم را تحسین کنم و با صدای بلند بگویم «فتبارک الله احسن الخالقین» و خواهرم با شیطنت همیشگی‌اش بگوید «مگه اینکه خودت خودتو بپسندی:)))» اما حالا گاهی حتی به خاطر نمی‌آوردم آخرین باری که سمت لوازم آرایشی رفته بودم و یا آخرین باری که در خلوت برای خودم با پلی کردن آهنگی رقصیده بودم کی بوده. بله، درست همین روزهای کذایی بود که فهمیدم لزوماً شاغل بودن باعث نمیشود با استقلال مالی بتوانم کارهای دلخواهم را انجام دهم. گاهی این استقلال‌طلبی به قیمت از دست رفتن تمام ساعات مفید روز و هزینه کردن تمام انرژی بدست می‌آید.

در این سالها تصاویر زشت و زیبای بسیاری از زنان شاغل در ذهنم حک شده است. تصویر مادری که روزهایی با چشمانی بارانی به محل کار می آمد چرا که نتوانسته بود صدای گریه و التماس کودک ۵ساله‌اش را تاب بیاورد که ملتمسانه از او میخواست‌ تنهایش نگذارد. تصویر زنانی که فرزند شیرخوار یا طفل نوپایشان را در تمام سال، در سرمای پرسوز زمستان و در گرمای ملتهب تابستان به مهد کودک میسپردند عجیب آنکه بعضی از آنها همسرانی با تمکن مالی مناسب داشتند و من هیچوقت نفهمیدم چه ضرورتی دارد که وقتی یک مادر نیاز مالی ندارد باز هم اصرار به کار کردن آن هم با وجود طفل شیرخوار داشته باشد!

تصویر زنی را بخاطر میاورم که گاهی صورت کبودش را پشت ماسک و کلاه قایم میکرد که مبادا کسی بداند همسرش برای هزینه اعتیادش از او اخاذی میکند. من در این سالها زنانی را دیدم که باردارشدنشان را تا پیش از برآمدن شکم از همه پنهان میکردند تا مبادا خبر به گوش کارفرما برسد و اخراج شوند. زنانی هم بودند که از ترس از دست دادن شغل، بارداری را حتی یک دهه بعد از ازدواج، باز هم به تاخیر می‌انداختند. زنانی را دیدم که به محض ورود به محیط کار و مواجهه با فضای مختلط، تمام تلاش خود را برای جلوه‌‌گری و سواستفاده از زنانگی‌شان برای ارتقای موقعیت شغلی‌شان و یا هوسرانی و برقراری روابط موازی به کار میبردند. زنانی که وقتی چشمشان به مردانی بهتر از همسرشان می‌افتاد زیر تمام قول و قرارهایشان میزدند و تعهد را زیر پا میگذاشتند. در این میان دختران و پسران جوانی هم بودند که نیمه گمشده‌شان را در بین همکارانشان جستجو میکردند و یکی از بهترین خاطرات من تجربه وساطت میان آنها برای ازدواج بود. البته که این دلدادگان و دلبرکان بخوبی میدانستند که من برای دوستی‌ها و روابط گذرا اعتبارم را هزینه نمیکنم و بنابراین هیچوقت چنین مواردی را با من مطرح نمیکردند.
من در این سالها زنانی را دیدم که در نگاه برخی از همکارانِ مرد همچون طعمه‌ای لذیذ بودند، بخصوص دختران جوانی که از شهرستانها به کرج و تهران مهاجرت کرده بودند و به تنهایی زندگی میکردند. متاسفانه این دختران جسور، گاهی از سوی همکاران و همسایگان مورد تعرض کلامی قرار میگرفتند و به لحاظ روحی لطمات شدیدی میدیدند.

بالاجمال اگر بخواهم ماحصل تجربیات و مشاهداتم را از این سالها بگویم این است که از دیدگاه من زنان شاغل به دو دسته تقسیم می شوند؛

۱_زنان شاغل حقیقی

این دسته از زنان برای انتخاب شغل خود چارچوب و ملاک مشخصی دارند که هیچگاه از آن خارج نمیشوند؛

آنها شغل خود را بر اساس علاقه و یا توانایی‌شان انتخاب میکنند، باحقوقی متناسب با آنچه که به فراخور مهارت و توانمندی‌هایشان لایقش هستند جذب بازار کار میشوند. برای آنکه در شغلشان ارتقا پیدا کنند همواره در حال مطالعه و یادگیری مهارت‌ها و تخصص‌های مورد نیاز هستند. آنها محور اصلی زندگی را خانواده قرار میدهند و کار را موتور محرک چرخ زندگی‌شان میدانند بنابراین اجازه نمیدهند فعالیت اجتماعی‌شان کوچکترین خللی در سلامت اخلاقی خود و خانواده‌شان ایجاد کند. آنها در راستای ارتقاء رفاه مالی خود و خانواده تلاش میکنند و هرگز دیواری بین درآمد خود و درآمد همسرشان‌ نمیکشند. به دلیل تجربه فشارها و تنش‌های محیط کار بهتر میتوانند دغدغه ها و اضطراب‌های همسرشان در محل کار را درک کنند و با جلسات کاری و اضافه کاری‌ها و تأخیرهای غیرمنتظره همسرشان راحت‌تر کنار بیایند. در صورتی که حتی موقعیت شغلی و درآمد بالاتری نسبت به همسرشان پیدا کنند هیچگاه آن را دستاویزی برای مقایسه و سرکوفت زدن به همسر خود قرار نمیدهند. ممکن است بدلیل چالش‌هایی که در محیط کار با آن روبرو میشوند مهارت حل مسئله بیشتری داشته باشند و به همین دلیل بتوانند همفکری بیشتری با همسرشان در مواجهه با بحرانهای مختلف زندگی داشته باشند. آنها با مدیریت بهینه زمان در حداقل زمان ممکن حداکثر فعالیت‌های منزل را انجام میدهند بنابراین کمتر وقت خود را هدر میدهند. این زنان به دلیل داشتن استقلال مالی، در ازدواجشان عمدتا عشق را ملاک انتخاب همسر قرار میدهند و در طول زندگی‌ مشترکشان هم روابط عاطفی بر مسائل مالی ارجحیت دارد. فارغ از اینکه این زنان چه شغلی دارند از زنان دستفروش کنار خیابان گرفته تا زنان کارگر، پزشک، مهندس، خلبان و... از دیدگاه من چنین زنانی فوق العاده ارزشمند هستند و برای خودشان، خانواده‌شان و جامعه ارزش افزوده ایجاد میکنند.

نرگس آبیار (نویسنده و کارگردان مطرح سینما)
نرگس آبیار (نویسنده و کارگردان مطرح سینما)


۲_زنان شاغل بدلی
این زنان در شغلشان افراط و تفریط دارند بعضی‌شان با انتخاب مشاغل مردانه، ضمن به خطر انداختن سلامت جسمانی خود، حداقلِ زنانگی‌هایشان را از یاد میبرند مثل خانم‌هایی که مشاغلی مانند رانندگی ماشین‌های سنگین، بنّایی، مکانیکی و امثالهم را انجام میدهند. اینها خواسته یا ناخواسته به مرور زمان شبیه مردان میشوند. از این لحاظ آنها را بدلی میدانم چون بسیار از زن بودن و صفات زنانه فاصله میگیرند. خودم یک راننده اتوبوس خانم را میشناختم که طرز نشستن، کرایه گرفتن و صحبت کردنش کاملا شبیه آقایان شده بود. من نمیدانم زن بودن چه عیبی دارد که بعضی‌هامان اصرار داریم شبیه مردها شویم و تن به مشاغلی بدهیم که کاملا مغایر با فیزیک، شأن و روحیاتمان است! نقطه مقابل آنها هم زنانی هستند که تمام زنانگی و عشوه‌گری و بدن‌نمایی و آنچه که مربوط به چارچوب و حریم زناشویی است را در محل کار مورد استفاده قرار میدهند و از کوچکترین تا بزرگترین چالش‌های زندگی‌شان را با اتکا به زنانگی‌شان حل و فصل میکنند. به اتاق مدیر عامل نمیروند مگرآنکه خود را با انواع لوازم آرایش و ادکلن خفه کرده باشند! به هر حال بعضی کارفرماها سست‌عنصرتر از آن هستند که به نیروهایشان برحسب شایستگی‌شان بها بدهند!

در این‌گروه، زنانی قرار میگیرند که شغلشان را نه برحسب استعداد و توانایی، بلکه برحسب القائات جامعه انتخاب میکنند. آنها گرافیست‌هایی هستند که سرسوزنی استعداد طراحی ندارند و یا پزشکانی که آپاندیس بیماری را جراحی میکنند که تهوعش ناشی از عفونت گوش میانی است!
این زنان در دریافت حقوق هم اعتدال ندارند بعضی‌شان به حقوق های حتی کمتر از نرخ وزارت کار هم تن میدهند و همین‌ها هستند که باعث میشوند کارفرماها طمع کرده و به جای نیروی آقا از نیروی خانم به عنوان نیروی کار ارزان و به صرفه استفاده کنند. در واقع همین گروه از زنان هستند که هم به بیکاری آقایان و هم به کاهش دستمزد خانم‌ها دامن میزنند. در مقابل آنها عده‌ای از زنان هم بدون آنکه تخصص و مهارت خاصی داشته باشند توقع حقوق نجومی دارند!
علاوه بر اینها زنانی در این گروه قرار میگیرند که هرگز رضایت و آسایش خانواده را در تدوین اهدافشان لحاظ نمیکنند. آنها از همسرشان صرفا به عنوان نردبانی برای ترقی خود استفاده میکنند. برای آنکه اهداف شخصی‌شان را دنبال کنند حاضرند همه چیز را زیر پا بگذارند از نجابت و اخلاقیات گرفته تا منافع همسر و فرزندانشان. در واقع آنها به راحتی خوشبختی‌ خود و خانواده‌شان را قربانی اهدافشان میکنند! و اگرچه به زعم خودشان زنان موفقی هستند اما در حقیقت به قول دکتر هلاکویی «اینان موفق نیستند بلکه افرادی برنده و پیروز هستند و آدم برنده و پیروز همیشه بدبخت است.»



آنچه که گفتم تجارب عینی من از سالها فعالیت اجتماعی بود. امروز من دیگر آن دختر خام و بی‌تجربه گذشته نیستم و با کوهی از تجربه شغلی و حضور اجتماعی فعال و دست و پنجه نرم کردن با اشخاص و کارفرماها و فضاهای کاری مختلف به این نتیجه رسیده‌ام صرف شاغل بودن یا نبودن اهمیت ندارد. مهم این است ما بر روی خود و خانواده و جامعه تاثیر مثبت داشته باشیم. این تاثیر مثبت میتواند کاملا مستقل از شاغل بودن باشد. به عنوان یک زن شاغل خودم را به هیچ وجه با ارزش‌تر از یک زن خانه‌دار نمیدانم. چرا که ممکن است یک زن خانه دار با زمانی که در اختیار دارد ضمن تلاش برای توسعه فردی خود، با تربیت فرزندانی کارآمد، ارزش‌آفرینی بیشتری نسبت به یک زن شاغل داشته باشد. از دیدگاه من آنچه که حائز اهمیت است این است که ما به عنوان زن در نقش همسری و مادری موفق عمل کنیم و اینها را قربانی نقش اجتماعی نکنیم که اگر کردیم روزی پشیمان خواهیم شد آن روز شاید در سی سالگی، شاید در هفتاد سالگی و شاید لحظاتی پیش از مرگمان باشد.

سکانسی زیبا از فیلم زن بدلی

https://www.aparat.com/v/sDtOW

در هر شغلی که هستیم شرافتمندانه و مسئولانه کار کنیم. به ندای درون خود گوش دهیم. مشاغلی را انتخاب کنیم که کاملا متناسب با علایق و توانایی‌مان باشد. نسبت به القائات جامعه بی‌توجه باشیم. شاید من یا شما میتوانستیم یک موزیسین معروف شویم که با القائات جامعه و اطرافیان به یک مهندس عمران ناموفق تبدیل شده‌ایم. به دنبال علایقمان برویم. چنانچه شرایطش را داریم بجای کارمندی، عمر خود را بر روی خوداشتغالی سرمایه‌گذاری کنیم. خوداشتغالی با وجود همه ریسک‌هایی که دارد به ما فرصت میدهد بیشتر به استعدادها و توانمندی‌هایمان پی ببریم، خوداشتغالی به ما آزادی عمل بیشتری میدهد و پتانسیل ثروت‌آفرینی و ارزش‌آفرینی بیشتری دارد. هدف از شاغل بودن را به کسب درآمد تقلیل ندهیم. شاغل بودن باید اهداف بسیار بزرگتری را در بر گیرد، اهداف ارزشمندی چون خدمت به وطن و در حد اعلی آن خدمت به بشریت.



در هر حرفه ای که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی‌های بی‌حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی  لحظات تأسف بار که برای هر ملتی پیش می‌آید شما را به یأس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید و نخست از خود بپرسید من برای یادگیری خود چه کرده‌ام؟ سپس همچنان که پيشتر می‌رويد، بپرسید من برای کشورم چه کرده‌ام؟ و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس هیجان‌انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در اعتلای بشریت داشته اید. اما صرف‌نظر از هر پاداشی که زندگی به تلاشهايمان بدهد يا ندهد، هنگامی که به پایان راه نزدیک می‌شویم هر کدام از ما باید حق آن را داشته باشیم که با صدای بلند بگوييم:

من هر آنچه که در توان داشته‌ام انجام داده‌ام.
«لویی پاستور»





زنان شاغلزنان خانه دارکارمندیانتخاب رشتههر چیزی که در این پست نوشتم مربوط به گذشته شغلی من بوده
علاقمند به دیجیتال مارکتینگ و استارتاپ، علاقمند به روانشناسی و مسائل اجتماعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید