Fateme Sadat Mousavi
Fateme Sadat Mousavi
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

وقتی مظلومیت، محبوبیت میاره.


از یه شب دیگه؛ که یادم نیست کی؟! ولی حتما قصه‌ای پشتش بوده که عکسش‌و دارم.
از یه شب دیگه؛ که یادم نیست کی؟! ولی حتما قصه‌ای پشتش بوده که عکسش‌و دارم.


سه تا صندلی اون‌ورتر داره بلند بلند با تلفن حرف میزنه؛ اهمیتی نمیدم. هندزفری جواب نیست و میرم طاقچه ساقه‌ی بامبو رو بخونم. عیسی از فیلیپین اومده کشور پدریش تا مادربزرگ بپذیرتش. هنوز موفق نشده. خوشحالم که اتوبوس مثل همیشه شلوغ نیست و می‌تونم کوله‌م رو بذارم رو صندلی بغلیم. ایستگاه اتوبوس بعدی خانمی که سوار میشه میره کل اتوبوس رو می‌چرخه و کنار من وایمیسه! می‌خوام نگاهش نکنم تا چشم تو چشم نشیم که مثلا ندیدمش و برای همین کیفم رو برنداشتم. اما به زبون میاد: خانم کیفت‌و برمیداری؟ دلم می‌خواست مثل همیشه نگم آره و باشه و هرچی شما بگی و بذار یه‌کم به راحتی الآنم دلخوش باشم. بهش گفتم صندلیای عقب خالیه که...! گفت: من عقب نمی‌شینم. با اکراه و ناراحتی کوله رو گذاشتم رو پاهام و نشست کنارم. از معدود دفعاتیه که حوصله‌ی حرف زدن با آدمیزاد جماعت ندارم. ولی حرف میزنه: آدم دیگه هیچ‌جا امنیت نداره. یه لحظه فکر کردم داره زیرلب حرف میزنه و می‌خواد یه تیکه‌ای به افغانی بودن و حضورم تو اتوبوس بزنه. ولی نه ... از تاکسی‌ای که راننده‌ش خل‌وچل (به زعم اون خانم) بوده و کل مسیر رو حرف زده گفت و از بقیه‌ی مسافرا که ... همه‌ی جهان هستی رو مخش بود. الآنم اشاره‌ش به خانمی بود که هنوز داشت با زبون عربی تلفنی حرف می‌زد. گفت چقدرم با لهجه حرف میزنه؛ واه واه. باشه فهمیدیم عربی بلدی. گفتم خوب حتما عرب‎‌زبانه دیگه. گفت آره ولی دلیل نمیشه بیاد بلند بلند حرف بزنه. صبرش درعرض یک دقیقه سراومد و به خانوم پشت سری گفت آروم حرف بزن. اونم با یه فارسی سلیس گفت ناراحتی با تاکسی برو. خانم بغل‌دستیم جری‌تر شد و باز جوابشو داد. یه خانم دیگه هم همراهیش کرد. اتفاق خاصی نیفتاد و در رویه‌ی خانم تلفنی تغییری حاصل نشد. خانم بغل‌دستیم باز شروع کرد و گفت که عربا چقدر زیاد شدن و پاکستانیا و ... و «حالا بهشون بگی کجایی هستی میگن عرب خوزستان؛ یکی ندونه فکر می‌کنه اینام ایرانی‌ان.» کلی غر دیگه‌ی این مدلی زد که نه حواسم بود که یادم بمونه، نه چیزی بود که جواب داشته باشه. بعدش گفت به‌خدا که این افغانیا بهتر از اینان. سرشون به کار خودشونه، آرومن و ...! سروصدا ندارن. منی که تو مغزم دارم قضاوت می‌کنم و میگم حتما اگه من بغل دستش نبودم از تعداد زیاد افغانیا و بدیاشون می‌گفت طاقت نمیارم و ازش می‌پرسم: اگه خانومه با زبان فارسی با صدای بلند حرف میزدم مشکل داشتین؟ که بهش برخورد و گفت چرا مغلطه می‌کنی دختر و بله که مشکل داشت و بحث اصلا زبان و گویش و ... نیست. باز شروع کرد به حرف زدن و وسطاشم باز از افغانیا تعریف کرد و مظلومیتشون، به لهجه‌ی من گیر داد که داره فلان جور میشه و اینکه خودش اصالتا قمی نیست و واسه اونجاییه که پادشاهی صفویه بوده و ...؛ ایستگاه بعدی پیاده میشم و به این فکر می‌کنم که واقعا با حرف زدن بدون وقفه‌ی راننده مشکل داشته؟!

من نبودم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید