من سلطان دقیقه های نودم.
نمیخوام بگم بی برنامه ام
یا تنبل یا سست عنصر یا بیشعور یا...
الله واکبر!!
بلکه (سلطان دقیقه های نود ) دقیقا اسمیه که میخوام به خودم بدم. و وقتی میگم دقیقه ی نود، منظورم واقعا دقیقه ی نوده.
برای مثال حتما شنیدین که خیلی ها میگن ما شب امتحانی هستیم، میخوام بگم که من صبح امتحانی ام! یعنی یک ساعت قبل از شروع امتحان فقط میتونم درس بخونم.
یادمه ساعت ده صبح امتحان داشتم و هشت بیدار شده بودم صبحانه بخورم که خواهرم ازم پرسید خوندی؟ بهش گفتم:(نه نمیدونم چرا تا حس نکنم دارم بدبخت میشم نمیتونم بخونم.)
فقط هم وقتی که مطئنم کرد کاملا بدبخت شدم و یکم مونده به خاک سیاه بشینم تونستم پا شم یکی دو ساعت درس بخونم.
برای همینه که به زور میتونم سر ساعت به قرارهام برسم. اگر کسی ساعت ۶ باهام قرار داشته باشه به طرز عجیبی اوضاع بدتر هم میشه، و کلا از دقیقه نودی به دقیقه صدی تبدیل میشم.
یعنی شاید بتونم وقتی ساعت ۴ با کسی قرار دارم نیم ساعت بعدش برسم اما محاله قرار ساعت ۶ رو زیر ۸برسم.

ساعت شش بیشترین ساعتیه که دقیقه نودی بودنم رو تحریک میکنه، چون تا ساعت پنج و پنجاه و هشت دقیقه هم این حس رو دارم که:
_هنوز زوده
_هنوز هوا روشنه
_من که میتونم ربع ساعته برسم
_این ساعت که ترافیک نیست.
و همینطور پیش میره که من وقتی بلیط میخرم و می بینم ساعت پرواز ۶ عصره ناخودآگاه با هواپیما هم مثل دوستای پر تحملی که باهام قرار میذارن برخورد میکنم.
هنوز که هنوزه تصویر آقایی که از سر لطف چمدونم رو گرفته بود بالا سرش،می دوید و من پشت سرش نفس زنان،تشکر کنان و معذرت خواهان! می دویدم تا به پرواز برسم یادم نرفته.
البته اینو بگم که من درس عبرت هم می گیرم منظورم اینه که چند وقته زودتر تصمیم میگیرم بلند شم آماده شم اما فعلا در حد تصمیم مونده و نتایج مشهود خاصی نداشتم ولی خب به هرحال امیدم رو از دست نمیدم میشه گفت همچنان در حال تلاشم؛
ساعت ده و نیم منتشر کردن این متنی که تا ساعت دوازده شب وقت داشتم بنویسمش، گواه حرف و تلاش من اگر نیست پس چیه؟