
بیکاری واضح ترین تصویر کل فیلم بود، از راننده ی تاکسی وپسرای آهن خواه گرفته تا نمونه ی پررنگش در آقای سبزیان. به سبزیان حق نمیدم اما سبزیان هارو درک میکنم. سبزیان ها محصول جامعه ی پر درد ما هستند جامعه ای که باعث بشه آدم ها کل زندگیشون رو جای اشتباهی باشن نتیجه اش میشه اون تصویر دگرگون کننده ی دادگاه که سبزیان در جواب قاضی که پرسید: انگیزه ات از اینکه خودتو جای آقای مخملباف معرفی کردی چی بود؟ با حسرت بگه: دوست داشتم جای ایشون باشم... مردی که استعداد بازیگری و مطالعه ی سینمایی داره چون جای اشتباهیه و فرصتی برای نشون دادن خودش نداره بعد از تجربه ی بیکاری وطلاق بدنبال ذره ای احترام و توجه، نقش یکی دیگه رو بازی میکنه واینقدر از این نقش لذت میبره از اینکه بگه این کمد رو جابه جا کنید و فورا به حرفش گوش بدن لذت میبره که حتی باوجود اینکه میدونه دستگیر میشه دست از یکی دیگه بودنی که محترم و محبوبه بر نمیداره خودش رو دلداری میده ودلش میخواد تاجایی که امکان داره این شخصیت آرمانی ورویاییش رو داشته باشه. هرچند من با این موضوع که آدم صرفا محصول شرایط اجتماعیه مخالفم. پ.ن:فیلم متفاوتی بود،شاید هم چون نزدیک به دغدغه ی این روزای منه اینقدر تحت تاثیرش قرار گرفتم.
احتمالا خیلی دیره اما به نوبه ی خودم دعوت میکنم تماشاش کنید :))