?
فاجعه اسارت اهل بیت امام حسین (ع) پس از عاشورا و شهر به شهر گرداندن و در کوفه و شام به نمایش گذاشتن آنها، نقض آشکار قوانین اسلام بود؛ چرا که هم اسیر گرفتن مسلمان صحیح نیست و هم اسیر کردن زن مسلمان. آنگونه که علی (ع) نیز در جنگ جمل، اسیر کردن را روا نشمرد و عایشه را همراه عده ای زن به شهر خودش بازگرداند گرچه یزید، اهل بیت امام حسین (ع) را برای ترساندن مردم دیگر اسیر کرد و شهر به شهر با خفت و خواری گرداند، ولی این دودمان عزت و آزادگی، از «اسارت» هم بعنوان سلاحی در مبارزه با باطل و افشای چهره دشمن استفاده کردند و با خطبه ها و سخنرانیهای بیدارگرشان حیله دشمن را نقش برآب کردند. خطابه های زینب کبری و امام سجاد علیهما السلام و دختر امام حسین (ع) در کوفه و شام، نمونه ای از «مبارزه در اسارت» بود.
اسامی اسرای کربلا از اهل بیت و دیگران (طبق آنچه در منتخب التواریخ آمده است) چنین است: امام زین العابدین (ع)، امام محمد باقر (ع) (چهار ساله)، محمدبن حسین بن علی، عمربن حسین، حسن بن حسین، زیدبن الحسن المجتبی، عمربن الحسن المجتبی (مجروح شد و به کوفه بردند) محمدبن عمربن الحسن المجتبی.
اما از بانوان: زینب کبری علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه، رقیه، صفیه، ام هانی (این 6 نفر از دخترانِ علی (ع) بودند) فاطمه دختر امام حسین، سکینه دختر امام حسین، دختری که می گویند در خرابه شام جان داد، رباب همسر امام حسین، شاهْ زنان همسر امام سجاد، مادر محسن فرزند سیدالشهداء (این فرزند در راه شام سقط شد) دختر مسلم بن عقیل، فضه کنیز فاطمه علیها السلام، یکی از کنیزان امام حسین، مادر وهب بن عبدالله. نسبت به برخی از این 25 نفر، نقلهای دیگر هم وجود دارد و همه مورد اتفاق نیست.
حضرت صدّیقه صغری، زینب کبری علیهاالسلام در طول حیات خود، خدمات ارزنده ای به دین اسلام نمود و همراه با خمسه طیّبه در مسائل سیاسی ـ اجتماعی شرکت فعّال داشت. خصوصا در نهضت حسینی علیه السلام و پس از شهادت آن حضرت که عمده ترین آنها عبارتند از:
هدایت و رهبری کاروان اسرا، حفاظت و مراقبت از اسرا، دلداری دادن به شهید داده ها، حفاظت از جان امام سجّاد علیه السلام، رساندن پیام شهدای کربلا به گوش جهانیان، دفاع از حیثیّت اسلام در هنگام یاوه سُراییهای یزید و یارانش، ایجاد تحوّل و انقلاب در کوفه و شام و جاهای دیگر.
مرحوم ابراهیم آیتی در این باره می گوید:
«زینب علیهاالسلام بود که توانست به راستی در جریان اسیری، جای برادر خود را بگیرد و همان برنامه برادرش را، که با جمله زنده «هیهات منّا الذِّلّة» تا ساعت شهادت دنبال کرد، از عصر عاشورا تا ورود به مدینه به کار بَرَد و حق تربیتهای مادر خود، فاطمه زهرا علیهاالسلام را ادا نماید.»
ابن قولویه در کامل الزیاره از امام علی بن الحسین آورده است: چون مصیبت های روز عاشورا را از کشته شدن پدر و خویشاوندان، تا اسیری خود و کسان خود دیدم سینه ام تنگ شد.عمه ام زینب پرسید:
برادر زاده تو را چه میشود؟
چرا نالان نباشم کشته های ما این چنین در بیابان افتاده است.عمه ام زینب از ام أیمن حدیثی روایت کرد که بزودی مردمی می آیند که از حکومت های خود نمی ترسند.آنان بر مزار پدرت علامتی بر پا خواهند کرد که با گذشت روزگار از میان نمی رود باری اسیران را بکوفه روان کردند.
نوشته اند هنگام بردن اسیران از کربلا بکوفه برگردن علی بن الحسین (ع) غل و جامعه نهادند و چون بیمار بود، و نمیتوانست خود را بر پشت شتر نگاهدارد هر دوپای او را بر شکم شتر بستند.
دختر بزرگوار سیدالشهداء (ع)، که در علم، معرفت، ادب، توجه به حق و جذبه پروردگار، کم نظیر و مورد توجه خاص پدرش اباعبدالله الحسین (ع) بود. نام اصلی او را آمنه، امینه، امیمه یا امامه هم نوشته اند. لقب سکینه (یا سُکینه) از طرف مادرش «رباب» به او داده شد. او که خواهر «علی اصغر» هم بود، در کربلا حضور داشت و در عاشورا، سن او حدودا ده تا سیزده سال بوده است. این را از آنجا گفته اند که امام حسین (ع) روز عاشورا به او لقب «خیرة النسوان» (برگزیده زنان) داده است و این با کودک بودنش نمی سازد. شرح آنچه به مصیبتهای او در حادثه کربلا مربوط می شود، در کتابهای مقتل (از جمله در نفس المهموم) آمده است. روز عاشورا، چون سیدالشهداء (ع) هنگام وداع با اطفال و زنان، دید که دخترش سکینه از زنان کنار گرفته و در حال گریستن است، به او فرمود :
سَیطُولُ بَعدی یا سُکینَةُ فَاعلَمی
مِنک البکاء اِذ الحِمامُ دَهانی
لا تُحْرِقی قَلبی بِدَمْعِک حَسرَةً
فَاذِا قُتِلْتُ فَأنتِ اَولی بِالذی
حضرت سکینه (س) دختر امام حسین علیه السلام
رباب، دختر امرءالقیس بن عدی، همسر سیدالشهداء (ع) و مادر سکینه و علی اصغر (عبدالله). او در سفر کربلا حضور داشت و همراه اسیران به شام رفت، سپس به مدینه بازگشت و مدت یک سال برای سیدالشهداء (ع) عزاداری کرد و مرثیه هایی هم در سوگ آن حضرت سرود. خواستگارانی از اشراف و بزرگان قریش را رد کرد و حاضر نشد با کسی ازدواج کند. در سوگ اباعبدالله (ع) پیوسته گریان بود و زیر سایه نمی رفت، از فرط گریه و اندوه بر شهادت حسین (ع) یک سال بعد (در سال 62 هجری) جان باخت. (497) از جمله سروده های او در شهادت امام حسین (ع) ابیاتی است که اینگونه شروع می شود :
اِن الذی کانَ نُورا یستَضأ بِهِ
فی کربَلأ قَتیلٌ غَیرُ مَدفُونٍ
سِبطُ النبِی جَزاک اللهُ صالِحَةً
عَنا وَ جُنبْتَ خُسرانَ المَوازینِ
پس از شهادت حسین بن علی علیهما السلام، سپاه عمر سعد به خیمه های اهل بیت حمله کردند و به غارت پرداختند. زنان و کودکان در صحرا پراکنده شدند؛ گریان و داغدار و صیحه زنان و استغاثه کنان. پس از آن خیمه ها را آتش زدند. مقنعه از سر زنان کشیدند، انگشتر از انگشتها بیرون آوردند و گوشواره از گوشها و خلخال از پاها. حتی فاطمه دختر امام حسین (ع) نقل کرده که به خیمه ما ریختند و من دختری کوچک بودم، با گریه خلخال از پایم در می آوردند. گفتم: ای دشمن خدا چرا گریه می کنی؟ گفت: برای اینکه دختر پیامبر را غارت می کنم. گفتم: غارت مکن. گفت: می ترسم دیگری بیاید و اینها را در آورد! (فرهنگ عاشورا، ص: 333؛ محدثی، جواد)
مردی می گوید: در بازار کوفه نشسته بودم و از شهادت حسین علیه السلام خبر نداشتم، ولی مردم را در حیرت و دهشتی بزرگ می دیدم و علت آنرا نمی دانستم، ناگهان صدای تکبیر به گوشم رسید، برخاستم ببینم چه خبر است، ناگهان سرهایی را بالای نیزه مشاهده کردم و زنان و دختران کوچکی را بر شترهای عریان دیدم که سرهایشان از خجالت و شرم پایین بود.
جوانی را دیدم که سوار بر شتر بود و به زنجیر کشیده شده بود و سرش برهنه و از پاهای او خون جاری بود و در میان کسانی که آن سرها را حرکت می دادند، مردی را دیدم که بر نیزه اش سری نورانی تر از سرهای دیگر بود و آثار کشته شدن در او دیده نمی شد.
مصیبت اهل بیت پیامبر در شهر کوفه و حضورشان در مجلس عبیدالله بن زیاد که لعنت خدا بر او باد بیش آن است که بتوان به تصویر کشید.
هنگامی که کاروان اسیران، در آن جو پر از ظلم و خفقان به کوفه رسید، زنان، مردان و کودکان کوفه همه به معابر آمده تا مغلوبین و اسراء را تماشا کنند، برخی ناراحت و برخی بهت زده و گروهی از شدت تاثر اشک می ریختند.
حضرت زینب (س) موقعیت را تشخیص داد و نگاهی به مردم کرد و با اشاره خواست همه سکوت کنند و با انتخاب بهترین فرصت ها و زیباترین کلمات و جملات و با شجاعتی بی نظیر و علی وار بر مسند خطابه ایستاد.
«حمد و سپاس مخصوص خداوند است و درود بر پدرم محمد و اهل بیت پاک و برگزیده او باد، اما بعد هان ای مردم کوفه ای اهل نیرنگ و فریب، گریه می کنید؟ ای کاش هیچ گاه اشک چشمهایتان تمام نشود و هرگز ناله هایتان خاموش نگردد، همانا مثل شما مثل زنی است که رشته ی خویش را پس از خوب تابیدن، باز می کرد، شما سوگندهای خود را دست آویز فساد، در میان خویش قرار داده اید، آیا در شما جز چاپلوسی و آلودگی و سینه های پرکینه و تملق گویی کنیزان و خریدن ناز دشمنان دین، خصلتی هست؟ مثل شما، مثل گیاه و علفی است که در مزبله می روید یا نقره ای آلایش قبیری به آن عوده می شود...
رسالت بیدارگرانه امام سجاد علیه السلام چندان دیر آغاز نشد.
با فاصله ای کوتاه، علی رغم همه دردهای درونی و رنجهای جسمی، امام بر سکوی رهبری ایستاد.
از لابلای توده های غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش فضای تیره اتهامها و تبلیغات مسموم امویان را شکافت که کورترین چشمها، درخشش حقیقت را دیدند و سنگترین دلها، لرزید و بر مظلومیت حیسن و خاندانش گریستند و بر آینده خویش بیمناک شدند!
امام علی بن الحسین علیه السلام در مدت اقامت خویش در کوفه، دو بار به احتجاج برخاست، یک بار روی سخنش با مردم پیمان شکن کوفه بود، و بار دیگر در دارالاماره و در برابر عبیدالله بن زیاد.
به درستی نمی دانیم کدام روز دستور حرکت قافله اسیران به شام صادر شد. آنچه مسلم است میزان درنگ در کوفه پس از رسوایی و تحقیر و تغییر رفتار مردم از یک سو و انتظار یزید بن معاویه در شام از دیگر سو، نباید طولانی باشد. در نتیجه میزان توقف در کوفه را 3 یا 4 روز یا حداکثر 6 روز باید دانست. تذکره الخواص مدت توقف در کوفه را 2 روز می داند.
پیش از این -در بدو ورود کاروان به کوفه- عبیدالله به یزید نامه نگاشته و خبر پیروزی و اسارت اهل بیت را گزارش کرده بود. کمی پیش از حرکت کاروان اسیران به شام نیز به شهرهای مسیر اطلاع داده بود که قافله اسیران در راه است و از حاملان سرها و محافظان آنها، استقبال و پذیرایی کنند.
سرها را در صندوق ها نهادند و با نزدیک شدن به شهرها قرار بود بر نیزه افراشته کنند تا قدرت و پیروزی خود را نشان دهند و ترس و دلهره بیافرینند و راه را بر خیزش ها و حرکت های انقلابی سد کنند.
فرماندهان و حاملان سر عبارت بودند از زحر بن قیس جعفی (فرمانده و مامور گزارش در دربار دمشق)، ابوبردة بن عوف ازدی، طارق بن ابی ظبیان ازدی، مخفر بن ثعلبه، شمر بن ذی الجوشن، و گروهی از اهل کوفه، برخی همراهی عمربن سعد را نیز نوشته اند.
شام سال ها شاهد فرهنگ سازی بنی امیه می باشد، افکار و فرهنگ مردم نسبت به اهل بیت دگرگون شده است و مردم اهل بیت و قرابتی نزدیک تر به رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله از بنی امیه نمی شناسند. شامی که با فرهنگ سازی حزب عثمانیه همواره پایگاه توطئه و بسیج نیروی نظامی علیه تشکل همسوی اهل بیت بود. شام این گونه را با چه ترفندی می توان در آن انقلاب فرهنگی پدیدار ساخت و چگونه می توان این ذهن های در خواب غفلت فرو رفته را بیدار ساخت و چگونه می توان سایت تبلیغاتی که فریادش به شام برسد فراهم آورد؟!
شاید بهترین راهش همان است که یزید با دست خودش زمینه آن را فراهم ساخته است. یزید با دست خود زمینه رسوایی خویش را فراهم می سازد. که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. اگر شما را باور نیست به چند سطر در این باره نگر افکنید که کاروان نور و انقلاب چه نقشی را ایفا می نماید؟!
و اینک حزب عثمانیه به گمان این که بر بزرگترین رغیب خود چیره شده است، با شکوهترین جشن را در شام در کاخ های سبز بنی امیه بر پا می کند. دستور می دهند شهر را آزین بندی نموده و چراغانی (با روشن کردن مشعل ها) نمایند. و زنان شام در کوچه بازار و اطراف عبور اسیران به زدن دف و پایه کوبی بپردازند. مراسم بسیار مفصل و با شکوه و با شرکت انبوه مردم بی خبر و با شرکت سران احزاب چالشگر علیه اهل بیت و با شرکت تمام سیاست مداران. (امام حسین (ع) الگوی زندگی، ص: 288؛ احمدی، حبیب الله)
پس از انتقال اهل بیت (علیهم السلام) به شام، ایشان را در جایگاهی بس خراب جای دادند که موجب اذیت های فراوان به ایشان گردید). عموم محدثان و مورخان این مکان را مکانی توصیف کرده اند که موجب ایجاد تغییر در پوست بدن ایشان گردید). برخی از این سخنان را مرور می کنیم:
١. شیخ صدوق (متوفای ٣٨١ به سندش از فاطمه بنت علی (رحمه الله) نقل می کند:
«ثمّ انّ یزید (لعنه الله) أمر بنساء الحسین علیه السلام، فحبسن مع علی بن الحسین علیهما السلام فی محبس لا یکنّهم من حرّ و لا قرّ، حتّی تقشرت وجوههم»؛ زید دستور داد تا زنان کاروان حسینی را به همراه علی بن الحسین در زندانی جای دادند که آنان را از گرما و سرما حفظ نمی کرد، تا آن جا که پوست صورت ایشان دگرگون شد.
٢). قاضی نعمان (متوفای ٣۶٣) پس از نقل گریه نمایشی و دروغین یزید می نویسد:
«و قیل إنّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فی منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حر، فأقاموا شهراً و نصف، حتّی اقشرّت وجوههنّ من حرّ الشّمس، ثمّ أطلقهم»؛ گفته شده است: این کار یزید (گریه نمایشی او) پس از آنی بود که ایشان را در منزلی جای داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمی نمود و آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آن که پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد، و پس از آن، ایشان را آزاد کرد. (فرهنگ زیارت فروردین ماه سال 1390 شماره 9)
مقام و مقبرۀ حضرت رقیه علیها السلام
سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است، و درود خدا بر پیامبر و خاندانش همگی. خداوند راست گفت آنجا که می گوید: «سرانجام کسانی که بدی کردند چنین شد که آیات خدا را دروغ شمردند و آن را به مسخره می گرفتند».[روم، آیه 10] آیا گمان کرده ای، ای یزید، که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما همانند اسیرانِ دربند، [به این سو و آن سو] کشیده می شویم، ما در پیشگاه خداوند فروافتاده و پستیم و تو در پیش او بزرگی و کرامت داری؟ و این به خاطر بزرگی شخصیت تو در پیش اوست؟ که اینچنین باد به بینی ات انداخته، سرخوش و مسرور، نگاه متکبّرانه دوخته ای؛ وقتی دیدی دنیا برایت هموار است و امور سامان یافته، و ملک و حکومت ما دربست در اختیار تو شده است! پس صبر کن، صبر کن، از سر نادانی سبک مغزی نکن! آیا فراموش کردی گفته خداوند تعالی: «آنان که کافر شدند به هیچ روی گمان نبرند مهلتی که به آنان می دهیم برای آنان خیر است، ما به آنان از این روی فرصت می دهیم که بر گناه افزایند و برای آنان عذابی پست است.»[آل عمران، 178]
آیا عادلانه است ای پسر آزادشده ها! که زنان و کنیزانت را در پرده نگه داری و دختران رسول خدا(ص) را به اسارت حرکت دهی در حالی که حجابشان هتک شده و چهره هاشان آشکار گشته، دشمنان، آنان را از شهری به شهری می کشانند، و بادیه نشینان و بارونشینان به آنان چشم می دوزند، و نزدیک و دور، و پست و شریف، به چهره اشان خیره می شوند، همراهشان نیز کسی از حمایتگرانشان و سرپرستی از مردانشان نیست. چگونه امید می رود کسی که جگر پاکان را به دهان گرفته و افکنده و گوشتش به خون شهیدان روییده، رعایت حال کند؟ و چگونه می توان انتظار داشت کسی که به چشم اعتراض و بغض و کینه و بدخواهی به ما نگریسته، در بغض و دشمنی با ما اهل بیت کوتاه آید! بعد گستاخانه و بی پروا [در اشاره به سران بنی امیه که در بدر به هلاکت افتادند] شعر می خوانی.
حساس ترین سخنان امام سجاد «علیه السلام» که تحولی عظیم در بینش مردم نسبت به امویان ایجاد کرد و معادلات یزید را بر هم زد و خط مشی او را نسبت به اهل بیت «علیهم السلام» کاملاً تغییر داد خطبه ای است که آن حضرت در جمع مردم و رجال سیاسی و دینی شام ایراد کرد. این خطبه که در مسجد شام ایراد گردیده اوج موفقیت امام سجاد «علیه السلام» در ابلاغ رسالت و تبلیغ عاشورا و تداوم خط شهیدان کربلاست.
یزید در این مجلس به یکی از خطیبان درگاهش دستور داد تا به مذمت علی «علیه السلام» و اولادش و به توجیه و تمجید فجایع عاشورا اقدام نماید. وقتی سخنان خطیب پایان یافت، امویان خود را فاتح دیده و مسائل را حل شده پنداشتند؛ مسائلی که در کاخ یزید و در طول راه توسط حضرت زینب (س) و امام سجاد «علیه السلام» بر ملا شده بود. امام سجاد «علیه السلام» تنها مرد جوان و اسیر قافله از جای برخاست و به یزید گفت: آیا اجازه می دهی من هم با مردم سخن بگویم؟ یزید رضایت نمی داد، اما با اصرار فراوان اطرافیانش پذیرفت؛ زیرا وضع و حال امام را به گونه ای نمی دیدند که سخنانش همپای سخنان خطیب دربار باشد. امام سجاد «علیه السلام»، پیامبر «صلی الله علیه و آله» و اهل بیت «علیهم السلام» را برای مردمی که اسلام را تنها از امویان دیده و شنیده بودند و پیامبر و اصحابش را نمی شناختند معرفی فرمود، سپس به بیان جایگاه و شخصیت خود و سایر اسیران اهل بیت «علیهم السلام» پرداخت.
دختر سه چهار ساله اباعبدالله الحسین (ع) که در سفر کربلا همراه اسرای اهل بیت بوده و در شام، شبی پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بی تابی کرد و پدر را خواست. خبر به یزید رسید. به دستور او سر مطهر امام حسین (ع) را نزد او بردند و او از این منظره بیشتر ناراءحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام ( که محل اقامت موقت اهل بیت بود ) جان داد. (505) البته درباره این دختر و شهادتش، میان مورخین نظر واحدی وجود ندارد.
خردسالی این دختر و عواطفی که نام و یادش و کیفیت جان باختنش و مدفن او برمی انگیزد شگفت است و شیعیان به او علاقه خاصی دارند. محل دفن او کنار یک بازارچه قدیمی و با فاصله از مسجد اموی در دمشق قرار دارد و چندین بار تعمیر شده است. آخرین تعمیر و توسعه در سال 1364 شمسی از سوی ایران آغاز شد و پس از چند سال به پایان رسید. اینک حرمی بزرگ و باشکوه برای آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد که زیارتگاه دوستداراءن اهل بیت است.
از بهر یادبود از این نهضت بزرگ
در شهر شام، دخترکی را گذاشتیم
تا دودمان دشمن ظالم فنا شود
آنجا رقیه را به حراست گماشتیم
(فرهنگ عاشورا، ص: 185؛ محدثی، جواد)
به هر حال پس از 7 روز که اهل بیت در شام بودند، به دستور یزید نعمان بن بشیر وسایل سفر آنان را فراهم کرد و به همراهی مردی امین آنان را روانه مدینه منوره کرد.
در هنگام حرکت یزید، امام سجاد علیه السلام را فرا خواند تا با او وداع کند و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت کند! اگر من با پدرت حسین ملاقات کرده بودم، هر خواسته ای که داشت، می پذیرفتم! و کشته شدن را به هر نحوی که بود، گرچه بعضی از فرزندانم کشته می شدند از او دور می کردم!
ولی همان گونه که دیدی شهادت او قضای الهی بود!! چون به وطن رفتی و در آنجا استقرار یافتی، پیوسته با من مکاتبه کن و حاجات و خواسته های خود را برای من بنویس! آن گاه دوباره نعمان بن بشیر را خواست و برای رعایت حال و حفظ آبروی اهل بیت به او سفارش کرد که شب ها اهل بیت را حرکت دهد و در پیشاپیش آنان خود حرکت کند و اگر علی بن الحسین را در بین راه حاجتی باشد برآورده سازد و نیز 30 سوار در خدمت ایشان مأمور ساخت و به روایتی خود نعمان بن بشیر را و به قولی بشیر بن حذلم را با آنان همراه کرد.
و همان گونه که یزید سفارش کرده بود، به آهستگی و مدارا طی مسافت کردند و به هنگام حرکت، فرستادگان یزید بسان نگهبانان گرداگرد آنان را می گرفتند و چون در مکانی فرود می آمدند از اطراف آنان دور می شدند که به آسانی بتوانند وضو سازند.
کاروانی آرام آرام به مدینه نزدیک می شد. بار شترانشان «ماتم» بود و کالایشان «گریه». بازرگانان و سوداگران این کاروان، تعدادی زن و دختر و چند مردبودند که می خواستند «آه» را با «ناله» معاوضه کنند. کاروان نزدیک مدینه رسید. سیاهی دیوارهای شهر آشکار شد. درمیان آن کاروان سیاه پوش، دخترکی دلتنگ و غمگین آرام آرام گام برمی داشت.دخترک سرش را بالا آورد، چشمش به دیوارهای شهر مدینه افتاد،آهی از سینه کوچک و غم گرفته اش برکشید و با خود گفت: در این شهر که را دارم تا بتوانم با او درد دل کنم؟هرچه فکر کرد، چیزی به خاطرش نیامد. سپس شهر را مخاطب قرار داد و غم انگیزترین حادثه زندگی اش راچنین بیان کرد:
مدینه، ای شهر پدر بزرگ ما، ما را به خود راه مده; چون کالایی جز حسرت و غم نداریم.
ای شهر مدینه، به رسول خدا(ص) خبرده که ما در سوگ پدرمان سخت داغداریم.
و بگو که پیکر بی سر مردان ما در کنار نهر فرات بر زمین افتاده است، و نیز بگو که فرزندان ما را سر بریدند.
ای شهر مدینه، به پدر بزرگ مهربانم خبر ده که ما را به اسیری گرفتند و به سرزمینهای دور تبعید کردند.
ای رسول خدا، اهل بیت تو در حالی ظهر کردند که بدنها یشان عریان در بیابان کربلا افتاده و غارت شده بودند.
و قد ذبحوا الحسین(ع)و لم یراعوا
فرزندت حسین(ع) را سر بریدند و حق و احترام شما را در باره مامراعات نکردند.
با خاندان وحی: از عاشورا تا اربعین