بسم الله الرحمن الرحیم
گزارش مورد اول سقط نوزاد؛
"خانم سلامتی" و همسرش "حسین"
خدایا من واقعا گیر افتاده ام.امروز با سه زن صحبت کردم و هیچکدام حتی همانی که بچه اش را سقط کرده بود، با من به خوبی رفتار نکردند.
شاید من اشتباه کردم که همان کاری را کردم که دکتر قنبری گفته بود. به او اعتماد کردم و گفتم شاید ارزشش را داشته باشد و داده و اطلاعاتی را جمع آوری کنم که دکتر قنبری از من می خواست؛ چرا که قول داده است اگر زیر بار این به اصطلاح چالش بزرگ بروم، یک جایی این را چاپ کند.
در مورد چالش باید گفت که این یک چالش ناراحت کننده است و در عین اینکه به شدت برای من سخت است تا با چنین موضوع و سر و کله زدن با آدم های مرتبط کنار بیایم؛ باز هم باید گفت که به شدت حس کنجکاوی ام را برانگیخته.
لامتی (که نامش را به عمد تغییر داده ام) به من گفت اگر می دانسته می خواهم چنان سوالاتی از او بپرسم، هیچگاه جواب تلفنش را هم نمی داده و او پیش تر در رابطه با دختر -که او را سقط کرده بود-، گفته بود. من به او گفتم که صرف نظر از سلام و احوال پرسی به او زنگ زده ام که از بچه ی سقط کرده اش بپرسم؛ که به شدت برآشفت و قضیه را برای خودش تمام شده دانست. من که می دانستم و حس می کردم اگر حس خوب و واقعا تمام شده ای نسبت به این "نابودی" داشت، آنقدر مرا پس نمی زد و به قول خودش اصلا نمی گذاشت با او تماس برقرار کنم. در کل او به من گفت که برای کشورهای خارجی و او این قضیه کاملا حل شده است و این من هستم که به درد این چالش نمی خورم و خودم هستم که باید در هر صورتی با این چالش و مسئله رو به رو شوم.
او که تقریبا به طور کامل با رشته ی من سر و کار داشته و مدتی هم در صداوسیما تهیه کننده بوده و اکنون مشغول زندگی مشترک ناموفق با حسین و برگزاری روزانه کلاس تدریس خصوصی زبان است و شاگردهایش به شدت به او علاقه مند هستند؛ او که به شدت دختر ارتباطی، قوی، با تجربه، و مهربان است، سر مسائل مختلف به من مشورت می داد و مرا کمک می کرد مسائلم را حل کنم؛ در این خصوص سعی نداشت هیچ کمکی به من بکند و بعد از اینکه بعد از سه یا چهار مرتبه شرایط خود را برای او توضیح دادم و گفتم که واقعا برایم دردناک است که در این خصوص تحقیق کنم؛ ولی به دلیل شرایطم، حس کنجکاوی شدید یا کرمی که خودم یا عباس قنبری به جانم انداخته، در کلاس حضور دارم و مجبور هستم ته و توی قضیه را دربیاورم؛ او بارها به من تاکید کرد که موضوع کاملا حل شده است و دیوانه ی خارج است و شوهرش هم می داند او عاشق خارج است و دوست دارد برود؛ ولی خودش هم اضافه می کرد که دیگر دوست ندارد خارج برود و فقط دوست دارد اینجا بماند و پول دربیاورد.
او به من می گفت که شوهرش بوده که بچه نمی خواسته و الا خودش خیلی بچه می خواسته و دوست داشته بچه را نگه دارد. او به من گفت که قضیه ی بچه کاملا برایش حل شده است و این من بودم که مجبورش کردم دوباره به قضیه فکر کند.
او به من گفت که خدا را شاکر است که بچه سقط شده؛ چرا که در این شرایط زندگی با شوهرش این بچه اصلا و به هیچ عنوان ممکن نبوده آینده ی خوبی را تجربه کند.
" و الان که می فهمم خدا رو شکر می کنم که بچه سقط شد" (دقت کنید که نمی گوید بچه را سقط کردم)
قبل تر فکر می کردم شوهرش مرد خوبی ست؛ چرا که جراح بیمارستان است، خوشگل و خوش چهره است، اندام خوبی دارد، و مثل خانم سلامتی اهل ورزش، پیاده روی، و کوهنوردی ست و از همه مهم تر با دیسیپلین و پولدار و ثروتمند و دخترکش یا بهتر گوییم پرستارکش است؛ اما او این دفعه که با من صحبت می کرد تاکید داشت که همه ی اینها برای اوایل ازدواج او بوده است و "همه چیز از دور قشنگ بوده است".
پایان گزارش اول|
برای درس روزنامه نگاری تحقیقی عباس قنبری استاد دانشگاه تهران|
*متن گزارش را زیاد جدی نگیرید.
Rosefereshte@gmail.com