فاطمه سخاوت
فاطمه سخاوت
خواندن ۷ دقیقه·۷ ماه پیش

چی شد که از شنبه رفتم باشگاه


اینجا یه باشگاه متفاوته...
اینجا یه باشگاه متفاوته...


من یک روز شنبه 18 فروردین، دقیقا ساعت 19 بود که باشگاه رفتن را شروع کردم. باشگاهی که برای ورود به آن علاقه، مهارت و توانمندی‌های من و هم‌باشگاهی‌هایم سنجیده شده بود تا بتوانیم دوره آموزشی-تمرینی پرقدرتی را در کنار هم تجربه کنیم. آنجا خبری از دمبل و تردمیل و وزنه نبود؛ اما تا دلت بخواهد آدم‌های بنام و کاردرست در لیست مربیانش داشت که قرار بود ما را در طول شش هفته آموزش دهند. حالا که دارم می‌نویسم این شش هفته آموزش و تمرین تمام شده است و من به نقطه صفر و شروع ماجرای باشگاه رفتنم فکر می‌کنم.


همه چیز از یک روز زمستانی شروع شد. مدتی از دفاع پایان‌نامه فوق لیسانسم می‌گذشت و من به خودم فرصت داده بودم که سه ماه استراحت و تجدید قوا کنم و بعد بروم سراغ کار. این سه ماه تمام شده بود و به روال ماه‌های قبل از دفاع، پروژه‌ای در دست داشتم و هفته‌ای یک پست علمی برای اینستاگرام یک مجموعه می‌نوشتم. این اولین پروژه‌ام بعد از آن سه ماه استراحت بود. اما قضیه از نظر من تمام شده نبود و من خیلی از اوقات به این فکر می‌کردم که این کارهای پاره‌وقت و پروژه‌ای، برای گذران امور و کسب تجربه خوب است اما شاید آن گزینه خوب نهایی برای اشتغال نباشد.

اوایل دی ماه بود و درحالیکه روی تختم دراز کشیده بودم، به مسیری که این چند سال آمده‌ بودم فکر می‌کردم و دانش، مهارت و تجربه‌هایی که کسب کرده‌ بودم. لیسانس زیست‌شناسی گیاهی را در دانشگاه تهران گذراندم و بعد به دلیل شاگرد اول بودنم بلافاصله و بدون کنکور وارد مقطع فوق لیسانس و رشته سیستماتیک گیاهی و بوم‌شناسی همان دانشگاه شدم.

روز دفاع پایان‌نامه و بستن پرونده تحصیل
روز دفاع پایان‌نامه و بستن پرونده تحصیل


از این هفت سال تحصیل دانشگاهی، حدود چهار سالش را در نشریات علمی دانشجویی دانشگاه در سمت‌های مختلفی مثل نویسنده، ویراستار، دبیر تحریریه و سردبیر مشغول بودم. دو سال از این چهار سال را هم به طور خاص در حوزه ترویج علم فعالیت کردم و با دنیای مردمی کردن علم و ادبیاتش آشنا شدم.

نشریاتی که سردبیری کردم
نشریاتی که سردبیری کردم


همچنین نویسندگی، به‌خصوص از نوع داستانی‌اش را از کودکی دوست داشتم و در طول این سال‌ها یکی از
دلخوشی‌هایم شرکت در کلاس‌های داستان‌پردازی بین‌الملل و نوشتن داستان بود؛ اما اولین باری که متوجه شدم از نوشتن داستان و چاپ کتاب تنها درصد اندکی به نویسنده داستان می‌رسد، این واقعیت را پذیرفتم که نمی‌توانم به داستان‌نویسی به عنوان یک شغل نگاه کنم. بلکه باید تمام تلاشم را بکنم که هر شغلی داشتم، نوشتن داستان را در کنارش ادامه دهم.

آن روز به این فکر کردم که آیا اصلا از این ترکیب زیست و گیاه، نشریات و ترویج علم و در نهایت نوشتن داستان چیزی در می‌آید؟ پروژه‌های پاره‌وقتی که کار می‌کردم شاید ترکیب خوبی بود؛ اما آنها هم مثل همان داستان‌نویسی بود که نمی‌شد خیلی رویشان حساب کرد. یادم می‌آید به این نقطه رسیدم که شاید راه را درست نیامده‌ام و باید در تمام این سال‌ها کارهای دیگری می‌کردم که امروز جمعشان یا حداقل یکی‌شان آینده شغلی من را بسازد. این که حس کردم هفت سال تحصیل و مهارت انگار هیچ شده و شاید باید مثل یک کنکوری هجده ساله از نو راهی جدید را انتخاب کنم و بسازم، کوهی از حس استهلاک را بر دوشم گذاشت.


به خودم گفتم اولین قدم پذیرش است. باید بپذیریم که شاید راه را اشتباه آمده‌ایم. یک حسی ته دلم به آن شاید جمله قبل بسیار امید داشت. این که شاید هم اشتباه نیامده باشیم و به جز معلمی که اولین و
نزدیک‌ترین گزینه بود اما من چندان دوستش نداشتم، بتوان به گزینه‌های دیگری هم رسید. به خودم گفتم بیا اصلا این صفحه را ورق بزنیم و ذهن‌مان را روی یک کاغذ سفید بیاوریم. بیا فارغ از مسیر آمده ببینیم چه چیزی را دوست داریم که می‌توانیم برایش با ذوق کار کنیم. کلیدواژه‌هایم این بود: مفهوم، ارزش، داستان، نوشتن و محتوا!

همیشه نام محتوا در ذهن من همراه با کلمه فرم تداعی می‌شد. از این جهت که در کلاس‌های

نمایشنامه‌نویسی، راجع به توازن فرم و محتوا زیاد صحبت کرده بودیم؛ اینکه محتوا به تنهایی کافی نیست و فرم مناسب چقدر می‌تواند به قدرت محتوا بیفزاید. شاید باید نیمی از مغزمان به محتوا فکر میکرد و نیم دیگر به فرم؛ اما من همیشه آن نیم محتوایش را بیشتر دوست داشتم؛ این که ارزشی را پیدا کنی، شسته و رفته‌اش کنی و بتوانی راجع به آن حرف بزنی.

اما آن روزها کلمه محتوا را بیشتر در ترکیب 《تولید محتوا》 می‌شنیدم و پشت بندش بلاگری در اینستاگرام و تولید محتوا در یوتیوب در ذهنم صف می‌کشید. کارهایی که شاید خیلی با ذائقه و سلیقه شخصی من همخوانی نداشت.


بین همه تفکرات عمیق و فلسفی‌ام درباره چرایی و چگونگی اشتغال، گاهی هم سری به اینستاگرام می‌زدم تا به قول معروف فضای ذهنی‌ام عوض شود و بادی به سرم بخورد.

چند روزی از پذیرش من و تلاشم در خصوص گشتن جواب برای آن شاید می‌گذشت که در استوری‌های اینستاگرامم با کلمه محتوا مواجه شدم. جایی به نام باشگاه محتوا که از چند ماه قبل صفحه‌اش را دنبال کرده بودم، سکوتش را شکسته و استوری گذاشته بود که چهارمین دوره تدوین سند استراتژی محتوا را قرار است برگزار کند. اسم سنگین اما شیکی داشت؛ تدوین سند استراتژی محتوا.

آن کلمه محتوا در کنار نام باشگاه و استراتژی مثل یک چراغ برایم به چشمک زدن افتاد. دیدم در توضیحات استوری‌های بعدی نوشته این دوره برای استراتژیست‌های محتواست که با بازاریابی محتوایی آشنایی دارند. بار دیگر هم محتوا در ترکیب با بازاریابی به من چشمک زد.

بازاریابی محتوایی شغل جالبی به نظر می‌رسید؛ اما من آن را نمی‌شناختم. کلمه بازاریابی من را یاد دیجیتال مارکتری به نام ندا عروضی انداخت که سر نوشتن رزومه با صفحه اینستاگرامش آشنا شده بودم. ندا در یوتیوبش مجموعه مصاحبه‌هایی با افراد سرشناس در مشاغل مرتبط با دیجیتال مارکتینگ داشت که تبلیغ آن را در اینستاگرامش دیده بودم.


یوتیوب ندا عروضی و بخشی از مصاحبه‌هایش
یوتیوب ندا عروضی و بخشی از مصاحبه‌هایش


کلیدواژه‌ بازاریابی من را به یاد آن مصاحبه‌ها انداخت و گفتم شاید ندا در این خصوص هم مصاحبه‌ای داشته باشد. این شد که سری به کانال یوتیوبش زدم و مصاحبه‌اش با پارسا کاکویی درباره بازاریابی محتوایی و مشاغل مرتبطش را دیدم. هرچه مصاحبه جلوتر می‌رفت من بیشتر مطمئن می‌شدم که پاسخ جدیدی که برای آن شاید پیدا کرده‌ام به نظر پاسخ خوشحال‌کننده‌ای می‌رسد.

در روزهای بعد باشگاه محتوا دوباره استوری گذاشت که سیزدهمین دوره جامع بازاریابی محتوایی را قرار است به زودی برگزار کند و من مطمئن شدم که شرکت در این دوره اولین گامی است که می‌توانم برای صحت‌سنجی پاسخ جدیدم به آن شاید بردارم.

قدم اول شرکت در آزمون ورودی و نوشتن متنی 500 کلمه‌ای بود درباره علاقه‌مان به محتوا و انگیزه‌مان از شرکت در این دوره. آن را با موفقیت پشت سر گذاشتم و وارد مرحله مصاحبه شدم. نتیجه داوری نهایی متن و مصاحبه خیلی زود برایم ارسال شد. توانسته بودم با امتیاز 98 از ،100 رتبه سوم در آزمون ورودی شده و به صورت بورسیه وارد باشگاه محتوا شوم.

اولین قدم و ورود به باشگاه محتوا
اولین قدم و ورود به باشگاه محتوا


کلاس‌های ما از مدتی بعد و اولین شنبه سال جدید یعنی 18 فروردین 1403 شروع شد. شش هفته آموزش زیر نظر مربیان بنامی که اسمشان را در جستجوهایم برای محتوا و بازاریابی محتوا زیاد دیده و شنیده بودم، تجربه بسیار پرباری بود.

در کنار آن هر هفته تکلیف‌هایی داشتیم تا آموخته‌هایمان را به صورت عملی اجرا کنیم. تکلیف‌هایی که بعد از ارسال اولین‌شان تازه فهمیدیم چرا نام مشق عشق را برایشان انتخاب کرده‌اند؛ شاید برای این که هربار دلیل کاری که می‌کنیم را به خودمان یادآوری کنیم و عاشقانه‌تر برایش تلاش کنیم.

ابتدا با مفاهیم اولیه بازاریابی و به طور خاص بازاریابی محتوایی آشنا شدیم، بعد پرسونای مخاطب را شناختیم و یاد گرفتیم چگونه برایش داستان‌سرایی کنیم و تبلیغ بنویسم. سپس برای کسب‌وکار فرضی‌مان تقویم محتوایی نوشتیم و رفتیم سراغ اینکه در هر بستر مجازی، چه نوع محتوایی را و چگونه باید بسازیم.


قابی از خاطرات باشگاه محتوا
قابی از خاطرات باشگاه محتوا


سرمربی ما آیدین داریان بود و مباحث تخصصی را با مربی‌هایی که به طور خاص در آن حوزه فعالیت می‌کنند یاد می‌گرفتیم؛ مربیان نام آشنایی چون شاهین کلانتری، عادل طالبی، حسین وُجدانی، حامی غفاری، پارسا کاکویی، نیما شفیع‌زاده، سجاد بهجتی، مهرداد کلاگر، حسین وَحدانی، هومان قاسمی و علی پوربافرانی.

به نظرم این هنرمندانه‌ترین بخش کار بود؛ جمع کردن آنچه همه خوبان دارند در یک محفل!

اکنون شش هفته کلاس و آموزش ما تمام شده و نوبت به پروژه پایانی دوره رسیده است. پس از آن هم دوره کارآموزی را در پیش داریم. حالا که دارم این یادداشت را تایپ می‌کنم، مثل همان روز اوایل دی ماه، روی تختم دراز کشیده‌ام و به شجاعت پذیرش و آن شاید بعدش فکر می‌کنم. شایدی که این شش هفته من را ساخت و شاید آینده کاری‌ام را هم بسازد. و این شاید اخیر قوتی به مراتب بیشتر از شاید اول دارد.

بازاریابی محتواییباشگاه محتواتولید محتوااستراتژی محتوانویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید