در پی حاجتی عظیم به سویت آمدم...خواستهای فراتر از مال دنیا و زیباتر از بهشت.
آمدم که از وجودِ اهل عطا و بخشندهات بخواهم که بدهد.
در کرم تو شکی نیست، گله از بیلیاقتی خود میکنم که چگونه اینچنین آرزویم را در نظرم دست نیافتنی جلوه داد.
معشوق من، عشق زیبایم و بهار جانم!
تشنهام، از محبتت سیرابم کن. دل شکستهام، شادم کن. خستهام، یاریام برسان.
شیرینی زندگیام!
گنهکار و خطاکار با قلبی سیاه و تاریک به دنبال اجابت خواستهام، به سوی درگاهت قدم برداشتم. آمدهام که دستان نیازمندم را بالا آورم و تو آن هارا بگیری.
آمدهام که روح بیمارم را شفا دهی با کرمات، با آغوش همیشه پذیرایت و با محبت پایدارت...
آمدهام که بگویم بیزارم از دنیای بی تو. خوش ندارم هوایی که درش عطر تو نباشد. خلاصه نمیخواهم آن زندگیای را که نباشد در آن نشانی از تو. آمدهام که مرا از اینگونه زندگی نجاتم بدهی. آمدهام که نومیدیام را امیدوار کنی و به این قلب تاریکم نوری از جنس خودت ببخشی.
آمدهام که به این لحظههای بیارزش، معنای زندگی را هدیه کنی.
به سوی درگاهت قدم برداشتم که قلبم را به عشقت مزین کنی.
آری، میدانم که این سینه تاریک و ناپاکم نمیتواند خانه این عشق مقدس باشد، اما آنکه میبخشد تویی و تنها یک نیمه نگاهت کافی است که گرفتار عشقت شوم.
خواستهام عشق بیاندازه زیبایت است؛ همان عشقی که میتوان با آن خدایی زندگی کرد.
در این مسیر یاریام کن ای یاریگر همیشگی و ای عشق مهربانم.