دست بر روی قلبم میگذارم و از خود میپرسم: من کیستم؟
آیا از خود چیزی میدانم؟ چگونه شخصیتی دارم؟
به نظرم برای رسیدن به پاسخ این سوال ها مشخصات مادی نمیتوانند کافی باشند، فهمیدن پاسخ این پرسش ها، سفری به درون خود را میطلبد.
سفری که از من آغاز میشود و تا من هم ادامه خواهد داشت.
راستش نمیدانم دقیقا چگونه آدمی هستم. کاملا رمانتیک و یا تماما شخصیتی پر جنب و جوش دارم. آدمی هستم که زیاد میترسد یا فردی شجاع هستم. دسته های بسیاری برای تعریف شخصیت های گوناگون وجود دارد اما به نظرم من در هیچکدام از این دسته ها قرار نمیگیرم و در عوض شخصیتی مابین تمامی اینها را دارا هستم.
یادم میآید در یک متنی خوانده بودم که بخشی از شخصیت انسان از علاقهها و احساسات او نشئت میگیرد. این مسئله را در تست های روانشناسی که هرزگاهی حل میکنم، به وضوح میبینم. مثلا دیدن کدام منظره را ترجیح میدهم یا کدام رنگ را دوست دارم.
اما برای شناختن خود، هیچکدام از این ها به تنهایی کافی نیستند. باید اوقاتی تنها برای خودمان باشیم. همانطور که به دنبال شناختن اطرافیانمان هستیم، باید خودمان را هم بشناسیم.
اخلاق، رفتار، علایق، نفرت و ترسها... همه و همه بخشی از شخصیت انسان را شکل میدهند، که نیاز به شناخته شدن دارند.