فاطمه هلالی زاده
فاطمه هلالی زاده
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

سفر دلنشین

یک تعطیلات سه روزه را رفته بودیم دزفول.
یادش بخیر، با اینکه زیاد فست فود نمی‌خوردیم و رعایت می‌کردیم اما آنجا دو شب پشت سرهم برای شام دلی از عزا در آورده بودیم. روز دوم مسافرتمان هم به گرما زده شدن من ختم شده بود.
برای روز سوم، که روز برگشتمان هم بود برنامه ریخته بودیم که اول به آرامگاه دانیال نبی برویم بخاطر همین صبح زود راه افتادیم. زمانی که رسیدیم متوجه در بسته آنجا شدیم، به همین دلیل از بیرون چند لحظه‌ای را تنها نظاره‌گر آرامگاه زیبای دانیال نبی بودیم. سرگرم گشتن در شهر بودیم که لحظه‌ای به مادرم تلفن کردند. هیچ وقت آن لحظه را فراموش نمی‌کنم.
قبولی های مدارس تیزهوشان را زده بودند.
توی ماشین بودیم. سر تا پایم را استرس گرفته بود.
اگر قبول نشده بودم، چه اتفاقی می‌افتاد؟
تنها دعا می‌کردم. چند لحظه‌ای نگذشته ماشین از صدای جیغ و فریادمان پر شده بود.
بهترین جایزه‌ای را که بخاطر قبولی‌ام گرفتم را هم هیچوقت فراموش نمی‌کنم.
مدتی بود که عجیب دلم می‌خواست به آرامگاه یعقوب لیث صفاری بروم. کسی که پاسدار زبان فارسی بوده و برای آن زحمات فراوانی کشیده بود. آن روز هم قبل از برگشت به شهر و خانه خودمان، رفتن به چنین جایی نصیبمان شده بود.
با برنامه بلد توانستیم خودمان را به آنجا برسانیم. صدای اذان ظهر پخش شده بود. آنجا هم نتوانستیم به داخل محوطه آرامگاه برویم. اما از طرفی زمانمان هم کافی نبود.
تنها دوباره نگاهی به آنجا انداختم و راهی برگشت به خانه‌مان شدیم.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید