عجیب است که ساعت ۲۲ و ۴۴ دقیقه با چشمانی نیمهباز تصمیم گرفتم اینجا بنویسم. تا چند دقیقهٔ پیش داشتم با خودم فکر میکردم شاید یک روز فضای مجازی بیخود را از لیست تحریمهایم خارج کردم و کمی از ذهنیات و درونیات شخصیام در آن نوشتم. اهل فیکبازی و این داستانها هم نیستم وگرنه شاید با یک پروفایل جعلی یا ناشناس میتوانستم تکلفها را کنار بزنم و بیشتر بنویسم. شاید. شغلم تولید محتواست و همیشه به این فکر میکنم اگر بلاگر میشدم حتما پول خوبی به جیب میزدم. ولی خب حوصلهاش را ندارم. بیخودترین کار دنیا صحبت از درونیات ذهنیات با آدمهاست. حالا اگر در فضای مجازی باشد که این بیخودیاش چند چندان میشود. اینستای سمی هیچ وقت نتوانست من را مجاب کند در آن بنویسم. حتی پول و فالوورهایش هم من را گول نزدند. توییتر هم که حالم را به هم میزند. چند میلیاردتایی هم کانال تلگرام دارم که هرکدام بعد از مدتی رها شدند و در گوشهای از این فضای ابری خاک میخورند. قرار است بخشی از کار تولید محتوای محل کارم را به ویرگول منتقل کنم. برای همین بعد از مدتها استفاده از ویرگول تصمیم گرفتم حساب کاربری اینجا بسازم و کاربر رسمیاش بشوم. در چند دقیقهٔ اول که اوضاع خوب است. ویرگول مجابم کرد بخشی از تحریمها را آزاد کنم و اینجا بنویسم. ویرگول من را گول زد.