بعضی آدما مثل کتابهای جلد چرمی هستن؛ از دور که نگاه میکنی، همهچیز مرتب و پرابهت به نظر میاد. فکر میکنی داری با یه فیلسوف یا یه قهرمان طرف میشی که یه عالمه حکمت و معرفت تو سینهشه. اما وقتی ورق میزنی، میبینی صفحاتش یا خالیه، یا پر از جملات تکراری و بیمحتواییه که از هر کس و ناکسی شنیدن. قشنگ میفهمی این همه ابهت، فقط یه دکور بوده برای پنهان کردن یه هیچ بزرگ! آدم بعد از یه مدت میفهمه که «درست بودن» اونقدرها هم که تو کتابها میخونیم، خوشتراش و بینقص نیست؛ گاهی اوقات، درستترین آدمها هم تو آینهٔ واقعیت، فقط یه نسخهٔ معمولی و گاهی وقتا کمی رنگ و رو رفته از بقیه در میان میان… و تو میمونی و طعم تلخ اینکه یه دفعه چقدر زود دیر شده بود برای دیدن این حقیقت!
-fluffy
-fluffy