دیشب تو گروه مهارتهای زندگی، جملهای رو نوشتم که دلم میخواست اینجا با کمی تغییر و بسط و شرح و اضافه بنویسمش.
ولی حوصله ندارم!
پس همون رو Copy/Paste میکنم:
«من کم کم دارم متوجه میشم که با اینکه درونگرام ولی یه میانگرا یا حتی برونگرا در وجودم دارم که اگه روابط بین فردیم و عزت نفس و قاطعیتم بهتر بود، خیلی بیشتر خودش رو نشون می داد.»
پی نوشت: البته میگن درونگرایی و برونگرایی، تنها فرق ذاتی و اساسیشون این هست که آدمهای درونگرا به هرحال به خلوت خودشون نیاز پیدا می کنند تا دوباره باتریشون شارژ بشه.
البته فکر میکنم آدمهای برونگرا هم همینطور باشند و کلا همه ما آدمها به هرحال به خلوت خودمون نیاز داریم؛ اینکه با خودمون تنها بشیم و به شکل بهتری افکار و اهداف یا اطلاعات جدید رو بررسی و هضم و کشف و درک کنیم، با اینحال فکر میکنم آدمهای درونگرا، هر از چند ساعت یا حداقل یک شبانهروز، خلوت کردن براشون ضروری میشه.
البته شاید این خلوت کردن برای آدمهای برونگرا، مثل حس شارژ شدن باتری برای ما درونگراها عمل نکنه..
خب آدمهای برونگرا و درونگرا شما چی فکر میکنید؟
درونگراها شما هم یه برونگرا (منظورم فرد اجتماعیه) در درونتون دارید که موانعی سد راه بروزش شدند؟
و یا شما برونگراها، چقدر با خودتون خلوت میکنید و این خلوت کردن براتون چه معنایی داره؟
و...
خیلی دوس دارم بدونم..
چهارم مهر..(چه سریع!)
سال ۴.٢ - سه شنبههای دوست داشتنی