ایده های مختلفی اومدند به ذهنم برای نوشتن ولی سر آخر, درباره هر کدوم که می نوشتم بیشتر از چند خط یا یک پاراگراف نمی شدن و بعد مغزم آروم آروم ساکت می موند و دیگه هیچ صدایی ازش در نمیومد تا من بنویسمشون!
بعد من می موندم و یه نوشته نصفه و نیمه و سکوتی پا بر جا!
مثل همین الان!!
.....................
چیزهای کوچیکی توی زندگیمن که دارمشون و چیزهای بزرگی توی زندگیمن که می خوامشون!
چیزهایی هستند کوچک, خیلی کوچک, اما متعلق به من.
و چیزهایی هستند بزرگ, شاید خیلی بزرگ, اما هنوز برای من نیستند. مال من نیستند, جزئی از وجودم نشدند..نه هنوز.
شاید امروز بهتره به همین چیزها فکر کنم. به اینکه به چیزهای کوچکی که دارم به دیده تحقیر نگاه نکنم. بهشون به دیده چیزی نگاه کنم که نیاز دارند از طرف من دوست داشته بشن, چون هر چند کوچکند اما باز هم زیبان و باز هم پر معنا و برای رشد کردن و بزرگ شدن به محبت و توجه ما نیاز دارند. به توانایی نقاشی کشیدنم. به توانایی نوشتنم و یا ترجمه. با همین توجه های من و پذیرششون می تونن همینطور که آهسته بال و پر می گیرند,من هم از دیدن رشدشون آروم آروم لذت ببرم. و با خوشحالی بگم که: امروز من یه اصطلاح جدید انگلیسی یاد گرفتم! امروز من دوباره جسارتم رو برای نوشتن در اینجا جمع کردم! و بگم که آفرین! تو داری تلاشت رو می کنی. آفرین داری رشد می کنی! و روزی به اونچه که می خوای می رسی. بله! تلاش کردن ها به مرور نتیجه می دن. این یادت بمونه. به تلاش هات به شکل یه مجموعه کلی نگاه کن. مجموعه ای از روزهایی که تلاش های اندک اندکت با هم جمع شدند, که بعد از چند وقت همون شکلی رو می گیرن که تو در فکرشی, که تو می خوای.
بله, شاید امروز بهتره به همین چیزها فکر کنم.. به چیزهای کوچکی که دارم..
و امروز نوزدهم, آبانِ هزار و سیصد و نود و نه..