پیش نوشت: باید بالاخره از یه جایی نوشت و شروع کرد! پس منم از همینجایی که الان ایستادم شروع می کنم..
شاید برام سخت باشه گفتنش. در واقع اولا خیلی سخت بود اما حالا راحت تر می تونم بهش نگاه کنم, بررسیش کنم و به زبونش بیارم. اسمش خیلی ساده ست. بهش میگن "خود بودن" و پذیرفتن و نمایان کردن خودت با همه پستی ها و بلندی هات. برای منی که همیشه داشتم نیمه بهتر و زیباتر, نیمه عمیق تر و حتا با شخصیت تر خودم رو به نمایش میگذاشتم, این کار, کار آسونی نیست. در واقع شاید برای خیلی های دیگه هم آسون نباشه. البته خیلی ها هم هستن که راحت و بی دغدغه خودشونن و این خود بودن و تلاش براش عجیب به نظرشون بیاد, همون هایی که من, قبلتر نقدشون می کردم و ازشون عیب و ایراد می گرفتم. خب, آسون نیست که خودتم با دستای خودت, با انتخاب خودت بری توی همین نیمه ای که میتونه کلی نقد بشه. با این همه چیزهای اضافه تری هم هستند که کمکت می کنند با دیدنشون, راهت رو به جلو ادامه بدی و اتفاقا همون چیزهایین که باعث شدن تو این راه رو انتخاب کنی. مثل چی؟ مثل اینکه دیگه لازم نیست با خودت دشمن باشی! دیگه لازم نیست به خودت بد و بیراه بگی بابت اینکه یه جایی کارو خراب کردی و از حالت پرفکت و عالی بودن خارج شدی. دیگه لازم نیست اشتباهاتت رو بریزی تو خودت و راه درد و دل با بقیه رو ببندی. دیگه لازم نیست رو حالتِ خیلی محتاط بری و خودت رو از چیزهایی که میتونن متعلق به تو باشن اما نمیذاری (!) محروم کنی. دیگه لازم نیست صداهای توی سرت رو مخصوصا کودک درونت رو خفه کنی تا نظراشون رو نشنوی. دیگه لازم نیست اینقدر توی خودت مخفی بشی. کم کم می تونی پات رو بذاری بیرون و یه نفس عمیق بکشی و بگی: آخیییش! داشتم خفه می شدمااااا :)
امروز چندم بود؟ ١٥ آبان ٩٩