محمد فلاح
خواندن ۵ دقیقه·۳ ماه پیش

2024 به یادماندنی

در آخرین شب‌ 2023 که تاریکی و سرما همه جا رو پوشانده بود، صدای کالسکه‌ای که حکم شهانشاه، " سرنوشت" رو با خود همراه داشت به گوش رسید. جناب 2023 منفور، محمد رو که از هم پاشیده بود با لگد از کالسکه روی زمین انداخت. خودش هم پایین اومد و حکم انتقال مسئولیت رو تحویل سرکار 2024 داد. " ... از این پس شما حاکم بر سرنوشت محمد خواهید بود."

سرکار 2024 بیچاره هنوز حکم بهش نرسیده و جزییات رو نخونده، فهمید نه تنها از محمدی با شرایطی زین‌شده خبری نیست، بلکه محمدِ تحویلی ناقص، لنگان و مریض هم هست. اونقدر که 2024 حتی مجبوره بره به خونه آقای 2019 و درخواست کمک کنه. 2024 سریعا خودش رو به خونه 2019 رسوند و شرایط براش گفت و درخواست کمک کرد. آقای 2019 گیج بود؛ اون بیچاره هم تازه کفن خودش رو به فرزندش 2020 سپرده بود و داشت برای نفس های آخر در خاطرات آماده می‌شد. اما راه نداشت، اگر دست به کار نمی‌شد محمد از دست میرفت و دست جمعی باید سر مزار محمد شیون می‌کردند.

آقای 2019 همراه با 2024 سریع خودش رو بالا سر محمد رسوند، یه معاینه‌ای از حالش کرد و رو به 2024 گفت " ببین جوون، من تنها کاری که می‌تونم براش انجام بدم، آتیش زدن کفن‌ام برای گرم نگه داشتنش هستش. این کفن رو هم تازه تونستم با مزایای بازنشستگی برای خودم جور کنم. اما بدون آتیش کفن فقط برای زندگی نگه داشتنش به مدت کوتاهی جوابه. حتی با اینکه دار و ندارم رو هم آتیش میزنم، کافی نخواهد بود."

وقتی این رو گفت، 2024 عرق سردی کرد و به 2019 گفت که فقط هر چه سریع‌تر شروع کنه. بعد رفت به مقر سال‌های شمسی و گزارش بی‌کفایتی ۱۴۰۲ و عدم حضور سر شیفت رو تمام و کمال نوشت، امضا کرد و فرستاد به کمیته دادخواهی تا هر چه زودتر ۱۴۰۲ رو با نیروی خبره‌تری تعویض کنند.

وقتی اخبار به گوش ۱۴۰۲ رسید، با ندامت و شرمساری بالای بستر محمد اومد، اما " نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی؟". از کمیته دادخواهی نامه اومد که هر موقع ۱۴۰۲ اختیارات خودش رو تحویل بده، نیروی تازه نفسی فرستاده خواهد شد. مدتی ۱۴۰۲ شروع کرد به دست‌بوسی 2024 برای بخشش کوتاهی که کرده بود. اینجا مراسم می‌گرفت، اونجا پول خرج می‌کرد. خلاصه هر کار میکرد که محمد دوباره جون بگیره. اما فایده نداشت، محمد داشت از دست می‌رفت. یه روز سحر موقع طلوع خورشید، بالاخره راضی شد. محمد رو صدا زد، ازش بابت تمام از دست دادن‌هایی که از بی‌کفایتیش بوده عذرخواهی کرد و طلب بخشش کرد. از خونه خارج شد و بوووم! صدای تیر بلندی سراسر شهر رو در بر گرفت. انگار ۱۴۰۲ بلایی سر خودش آورد. محمد سریع خودش رو به پنجره رسوند و دید که مردم شادی می‌کنند. " ورود سال ۱۴۰۳ شمسی ... هول حالنا الا .... " بله، سال ۱۴۰۲ رفته بود. محمد حتی ازش خداحافظی هم نکرد.

دو هفته‌ای استقرار فصل بهار، خورشید جدید و کلا دستگاه دیوان‌سالاری جدید طول کشید و محمد با ۱۴۰۳ آشنا شد. روزی که ۱۴۰۳ برای عرض ادب اومد رو محمد و 2024 هیچ وقت فراموش نمی‌کنند. اون روز با آغوشی از تمام تلاش‌های 2024 در اون چند ماه قدردانی کرد. هم‌چنین خورشید رو شخصا فرستاد تا با بوسه گرمی بر صورت محمد شادباش و به محمد خوش‌آمد بگه. از این بوسه بود که محمد جون تازه‌ای گرفت.

محمد کم‌کم میتونست دوباره رو پای خودش راه بره. اما حالا لازم بود با کمک 2024 و ۱۴۰۳ شروع کنه به جمع کردن ویرانه‌ها و بازسازی خرابه‌ها. اولین کاری که کردند، شروع به نوشتن رزومه حرفه‌ای محمد بود. اونها به این نتیجه رسیدند که لازمه نقشه‌ای از قابل استفاده‌ترین بخش ویرانه داشته باشند و این نقشه رو به وادی‌های مختلف ارسال کنند. بعد از اون شروع کردند به وارد شدن به برنامه‌های خودشناسی همیشگی تا دلایل این ویرانه‌ها رو سریعا شناسایی کنند. شرم‌کاوی، بررسی زخم‌های روانی، ابراز صحیح هیجانات منفی و کمک از متخصصین جدید، دستاوردهایی بود که با تلاش‌های 2024 امکان پذیر شد.

از اون طرف هم ۱۴۰۳ که هر روز قوی‌تر می‌شد، پیشنهادی داشت. اون می‌خواست محمد رو وارد جمع های جدید کنه. محمد مخالفت کرد و معتقد بود که اینطوری نیروهای اهریمنی و نفرین شده اژدها دوباره میان سراغ‌شون و باور داشت زمانی که همه در صلح هستیم نباید به چشمه اژدها نزدیک و برای تصاحب گنجینه دست‌درازی کنیم. به نظر همه‌شون محمد راست می‌گفت و همه این ترس رو با تمام وجود درک می‌کردند، حتی ۱۴۰۳ هم پیشنهاد خودش رو پس گرفت. تا اینکه در یک شب ۱۴۰۳ خوابی دید. او خواب روزگاری از آینده رو دید که از حال و احوال این روزها چیزی باقی نمونده. در اون خواب از نوادگان او پسری به نام 1430 در حال آب‌بازی در کنار چشمه آب‌های طلایی بود که ناگهان زمین زیرپای پسر به لرزش می‌افته و سنگ چشمه خورد میشه و سه اژدها که هر کدوم ۹ سر داشتند جلوی پای پسر بیرون میان. بر روی هر یک از سرها نام یکی از نیاکان پسر نوشته شده بود. ۱۴۲۱ ، ۱۴۱۸، ... و ۱۴۰۳! " همین که ۱۴۰۳ نام خودش رو می‌بینه از این خواب می‌پره. محمد و 2024 رو برای تعبیر صدا می‌کنه. اونها خواب رو پیامی از آینده تعبیر کردند. خوابی که اونها رو دعوت می‌کرد تا به نبرد همیشگی با نیروی کژی و اهریمنی برگردند و اجازه ندن این نیرو هر روز قوی‌تر بشه. بعد از این خواب محمد عازم ماموریت‌های سختی شد و سعی کرد به مرور از آذوغه‌هایی که 2024 براش مهیا کرده استفاده کنه. آذوغه‌هایی مانند تاب‌آوری، خود تنظیمی، برنامه‌ریزی، روابط معنادار، نوشتن و ...

امشب به دست محمد نامه‌ای رسید. آدرس فرستنده ۱۴۰۳ بود. محمد کنجکاوانه نامه رو باز کرد:
" سلام. محمد عزیز این نامه رو در آخرین لحظات خدمتم برات می‌نویسم. سرنوشت حکمی برای من صادر کرده و من باید تفویض اختیار کنم. من و تو سفر خوبی رو با هم داشتیم. همیشه خوب یا آسون نبود، میدونم. اما مسیر سختی رو هم‌پای هم طی کردیم و از اینکه تا آخر همراهت بودم خوشحالم. امشب مسئولیتم رو به جناب 2025 میسپارم. امیدوارم او هم همراه خوبی برای تو باشه. اگر اینطور نبود، مهارت‌هایی که با هم بدست آوردیم رو فراموش نکن و به اصول پایبند باش. در پایان نامه، دو بیت محبوبم رو برات می‌نویسم، باشد که هر وقت به یاد دوستی‌مون افتادی زمزمه کنی. با آرزوی بهترین‌ها، سرکار 2024 .
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی
تو داد و دهش کن فریدون توئی "

محمد تبسمی کرد، سرکار 2024 به یادش خواهد ماند.

من محمد هستم. اطلاعات جزیی تر رو در آینده میذارم. :و)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید