فواد شمس
فیلم سرخپوست را به جرات میتوان یک نمونه موفق از سینمای قصهگو دانست. در این سالها کمتر نمونه موفقی از این دست داریم که هم فیلمنامه چفت و بست درستی داشته باشد هم با تعلیق و گره افکنی در فیلم بتواند تماشاگر را با خود همراه کند. از طرف دیگر میزانسن، طراحی صحنه و نور، طراحی لباس و فیلمبرداری فیلم "سرخپوست" در حد استانداردهای جهانی سینما بود.
فیلم از همان ابتدا عالی شروع می شود. یک زندان در وسط ناکجا آبادی که قرار است باند فرودگاه از میان آن بگذرد. همین تقابل فرودگاه با زندان خودش جنبه نمادین دارد. صحنه ای از چوبه دار در زیر باران که قرار است جا به جا شود. چاردیواری حیاط زندان که وسط آن چوبه دار است تصاویر کلاسیکی زندان در ذهن مخاطب زنده می کند. تصاویری که در توصیفات میشل فوکو در کتاب تنبیه و زندانش آمده است.
روایت فرار از زندان و درگیری بین زندانبان و زندانی همواره در سینما جذاب است، مثل نمونه کلاسیک و جاودانه "بینوایان" ویکتور هوگو. دوگانه سربازرس ژاور و ژان وارژان همچنان ماندگار است.
در این فیلم هم سرگرد جاهد تا انتهای فیلم همچون ژاور یک مامور قانون انعطاف ناپذیر به نظر می رسد و " احمد سرخپوست" هم متهمی که در واقع بیگناه است. کشاکش وجدانی که سرگرد جاهد با آن درگیری است. همراه با وسوسه ارتقا درجه و پست. اما در نهایت همچون ژاور وجدانش پیروز می شود بر وسوسه قدرت.
البته در این بین پیررنگ رابطه عاشقانه سرگرد جاهد ( نوید محمد زاده) با ممدکار زندان ( پریناز ایزدیار) توانسته است بار دراماتیک اثر را بیشتر کند. در این بین باید به بازی بسیار خوب نوید محمدزاده هم اشاره کرد. این بازیگر میتواند نقشهای این چنینی هم بازی کند و از قالب مرسوم چند سال اخیرش بیرون بیاید.
فیلم "سرخپوست" در حد سینمای ایران یک فیلم موفق است. شاید حتی قابل مقایسه با نمونه های موفق تاریخ سینمای جهان همچون فیلم رستگاری در شائوشنگ ! در " سرخپوست" نیما جاوید هم به نوعی ارجاع به این فیلم تاریخی داده می شود.
در جایی که سرگرد جاوید گرامافون را روشن می کند تا ترانه ویگن پخش شود. شبیه صحنهای هست که زندانی در شائوشنگ برای دیگران ترانه پخش می کند و اتفاقا کارگردان سرخپوشت عمدا مارک دستگاه پخش موسیقی را "شائوشنگ" نامگذاری کرده است. نقطه قوت فیلم "سرخپوست" این است که هیچ کدام از این ها را بالماسه ای نمی کند.
همه چیز درون منطق فیلم درست هضم شده است. موسیقی متن فیلم هم بسیار متناسب با ضرباهنگ فیلم جلو رفت و به جذابیت آن افزود همچون نوع نورپردازی داخل زندان و رنگ و طراحی لباس کاراکترها در فیلم اطلاع دقیقی به مخاطب داده نمیشود که این زندان دقیقا کجا قرار دارد.
اما ارجاعاتی که در فیلم داده می شود گویا در جایی هست که قوم بلوچ در آن زندگی می کند. شاید انتخاب اسم " احمد سرخپوست" به نوعی نمادین باشد. نحوه مواجهه قدرت مرکزی با قوم بلوچ شبیه نحوه مواجهه استعمارگران آمریکایی با سرخپوستها باشد. فیلم به هیچعنوان حوصله سر بر نیست.
در همان دقایق ابتدایی گره فیلم را در ذهن مخاطب می اندازد. یک زندانی وسط زندان پنهان شده است. کشاکش زندانبان این بار این است که زندانی را از زندان بیرون بکشد.
کاردرست کارگردان این است که اصلا تصویری از " احمد سرخپوست" به مخاطب نشان نمی دهد. او تا لحظه پایانی فیلم پنهان است و در نهایت هم مخاطب قهرمان اصلی فیلم را نمی بیند بلکه جهان را از دریچه چشم قهرمان آن هم از چارچوب پایه های چوبه دار می بیند. پایان بندی فیلم هم به نظرم درژانر خودش انتخاب درستی بود. دیگر حوصله مخاطب ایرانی از پایان های باز بی معنا سر رفته است. مخاطب نیاز دارد که قهرمان فیلمش در پایان پیروز شود به حقش برسد هر چند زیر پایه های چوبه دار!