بسم الله
چقدر به نیمه تاریک وجودت فکر میکنی؟ و چقدر آن را میشناسی؟
این سوالی است که این چند وقت خیلی از خودم میپرسم.
چیزهای ناراحت کننده در زندگی برای هر کدام از ما پیش میآیند.
چیزهایی که خیلی وقت ها با گذشت زمان برایمان کمرنگ میشوند و گاهی مجبوریم سالها با شرم داشتنشان در کارنامه زندگیمان با آنها زندگی کنیم.
معمولا دوست داریم که زندگی خوبی برای خودمان تصور کنیم:
رسیدن به جایگاهی که سالها در ذهنمان پرورشاش میدادیم.
روابط موفق اجتماعی و عاطفی، چیزی که همیشه به آن فکر میکنیم که بالاخره کسی و یا گروهی قدر من و ارزش واقعی من را میفهمند و حاضر میشوند که خودشان را وقف من کنند.
و از همه مهمتر، اینکه بتوانیم بدون ترس از عواقب کارهایمان، آنطور که میخواهیم زندگی کنیم و دست به اقدامات مختلف و حتی وحشی بزنیم.
و البته که رسانههای اطرافمان همیشه تلاش میکنند که به ما بقبولانند که میتوان با داشتن چیزهایی،به این غنا رسید. (مثلا حتی با داشتن لاستیک تراکتور خروس نشان)
چند سال پیش که با سریال بوجک هورسمن آشنا شدم، بعد از چند قسمت اول آن را کنار گذاشتم و رفت جز چیزهایی که توصیه میکردم که به سراغشان رفتن صرفا اتلاف وقت خواهد بود.
اما یکی از اساسیترین اصل های زندگی، تغییر، باعث شد که مجددا و حدودا دو ماه پیش گذار صفحه نمایش لپ تاپم به این شاهکار بیوفتد.
قصد ندارم در اینجا زمانتان را با نقد این سریال کوتاه ۶ فصلی بیاندازم، چرا که نه نقد بلدم و نه اینکه مطلبی که میخواهم بنویسم به خوبی و کمال دیگر مطالبی است که افراد متخصص دیگر درباره این سریال منتشر کردهاند.
اما نگاه خودم به بوجک قطعا منحصر به فرد است، درست مانند نگاه هر کس دیگری و این چیزی است که قبل از من نوشته نشده:
میتوانم بگویم که تا به حال هیچ محصولی از صنعت محبوب Entertainment تا این اندازه نتوانسته بود برای من از عمیقترین حس های تنهایی و زندگی صحبت کند،آنهم با زبان کمی ( بخوانید کمدی سیاه) و نمایی از انیمیشن.
بوجک ستارهای از دوران طلایی سریال های تلویزیون در دهه ۹۰ بوده که اکنون دیگر آن چنان که دلش میخواهد، کسی احترامی برایش قائل نیست و اعتقاد دارد که حقش را هنوز از این دنیای دیوانه و درهم و برهم نگرفته.
هر روز با افراد مختلفی رو به رو میشود که خیلی از آنها حتی بدون یک هزارم زحماتی که او کشیده، با مقبولیت بسیار بیشتری رسیده اند و این بیش از هر چیزی ( حداقل در ابتدای سریال و زمانی که هنوز وارد جزئیات شخصیت پردازی های بی نقص سریال نشدهایم) او را اذیت میکند.
( البته سریال در نهایت جوابی فوقالعاده به این ذهنیت ما میدهد: اینکه فکر میکنیم کسی بدون پرداخت بها به جایی رسیده یا خواهد رسید، چرند و توهی بیش نیست!)
به توانایی های خودش ایمان دارد و انصافا هم مستعد است، اما عرضه انجام کوچترین کارها را هم ندارد و ذرهای نمیخواهد در خودش تغییری ایجاد کند و ببیند که چه زندگی لجنی برای خودش ساخته ...
و بعد از این که چند قسمت اولی و مجلس گرم کن سریال سپری شدند، سریال شما را بمباران میکند با اتفاقات ریز و درشتی که در زندگی همه ما رخ میدهند، اما اینجا به قدری خوب پرداخته شده اند که نمیتوانید مثل زندگی واقعی بیخیال از کنارشان عبور کنید و شما را به نفس نفس زدن میاندازند.
گاهی سریال از روایت چند خطی اش استفاده میکند و با کمک روایت داستان شخصیت های مختلفش، که هر کدام نماینده شخصیت گروهی از ما هستند، در انتهای اپیزود گرهی آن داستان های به ظاهر بیربط به هم را باز میکند و باعث میشود تا چند روز تاثیر حرفش را عمیقا حس کنید.
تاثیری که خیلی دوست دارم آن را به حس دوران دبیرستانم تشبیه کنم، زمانی که یکهو به خودم آمدم و دیدم که وسط مسابقه فوتبال، آن هم بین جمعیت زیادی از اهل مدرسه، چنان سیلی محکمی از یکی دیگر از بازیکنان خوردم که هیچ راهی جز آن برای فهمیدن سلسله رفتارهای اشتباهم وجود نداشت!
این سریال دقیقا همین کار را با شما میکند! آن هم نه فقط یکبار، گاهی هر چند دقیقه!
بعد از هر اپیزود بوجک مجبور میشوید ساعت ها درباره موضوعات ناخوشآیندی فکر کنید که در حالت عادی ترجیح میدادید هیچ وقت به آنها فکر نکنید.
هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود، بدون این که حتی کک دنیا بگزد و سعی کند ما را به خواستههایمان برساند...
این که گاهی صرفا با طرز تفکر کودکانه و خودخواهانهمان، تا چه اندازه به زندگی خود و دیگران لطمه میزنیم،لطمههایی که اگر در پاسخشان سیلی نمیخوردیم، هیچ وقت زحمت ذرهای تغییر به خودمان نمیدادیم.
حتی کمترین حرفهایی که شاید صرفا در چند دیالوگ به شما بزند، حرف هایی تاملبرانگیز درباره مسایل روزمره ما هستند. مسائلی که بدون اینکه لحظهای به آنها فکر کنیم و یا حتی به دیگری به خاطر داشتن آن نقص اجازه حرف زدن بدهیم، هر لحظه درگیرشان هستیم.
بوجک شما را میخنداند، چون سریالی کمدی است.
و میخنداند، و میخنداند، و درست در لحظهای که فکرش را هم نمیکنید،تلافی همه آن خوشی هایی که برایتان آورده بود را میگیرد، آن چنان که حس میکنید نفستان دیگر بالا نمیآید.
و با این روش مجبورتان میکند که به واقعیت برگردید... درست مثل خود زندگی...
بوجک هورسمن را حتما ببینید.
و با دیدن دو قسمت آخر، به این فکر میکنم که همهی ما چقدر به خودمان یک زندگی بدهکاریم...
پ.ن.۱: این سریال به هیچ وجه مناسب سنین پایین نیست!
پ.ن.۲: برای نقد های بیشتر، به گوگل مراجعه کنید.
پ.ن.۳: حس میکنم بعد از دیدن این سریال، دیگر زمانش شده که سراغ کتاب the infinite jest بروم. اگر شما هم بوجک را پسندیدید، سراغ این کتاب بروید.
پ.ن.۴: اشتباه من را تکرار نکنید،چند قسمت اول از فصل اول کسل کننده نیستند،بلکه برای عمیق شدن در قسمتهای بعدی واجباند. کمی صبر کنید تا سریال در ذهنتان جا بیوفتد.