
غیر ممکن است که این کلمات را در زندگی روزمره خود تا به حال نشنیده باشید؛ از آنجا که این مباحث در ساحت سیاست بسیار کاربرد دارند، ممکن است برخی از معنای واقعی آنها بیخبر باشند و یا معانی آنها را با یکدیگر خلط کنند. هدف اصلی این مطلب، تمیز بین سه مبحث در ساحت سیاست و ارائه تحلیلی دقیق تر از این کلمات است.
انقلاب «Revolution»: پیش از آنکه مفهوم انقلاب تحلیل شود شایان ذکر است که گفته شود :«هیچ انقلابی به وقوع نمی پیوندد، مگر مرجعیت اقتدار نزد نظام اجتماعی متزلزل شود و هیچکس به اندازه سیستم سیاسی وقت نسبت به پدیدهی انقلاب در جامعهی خود مقصر نیست.»انقلاب شدیدترین شکل دگرگونی اجتماعی است که کامال ساختار حاکمیت را تغییر داده و شکل دیگری به آن میبخشد. انقالبها نقاط عطف تاریخ ملتها به حساب میآیند، چون ممکن است آنها را به دموکراسی و آزادی برسانند و یا آنها را از چاه به چاله پرتاب کنند و در دام نظام سیاسی دیکتاتور تری قرار بدهند.انقلابها همیشه یک کنش سیاسی مثبت تلقی میشوند، که از جانب نظامهای اجتماعی صورت میگیرند؛ انقلابها به این دلیل یک کنش سیاسی مثبت تلقی میشوند که نظام اجتماعی را دور هم جمع میکند تا تحولی بزرگ در تاریخ خود رقم بزنند. البته لازم به ذکر است که این جمع شدن
باید بر سر یک موضوع ایجابی باشد نه سلبی، چون اگر سلبی باشد باز محکوم به شکست است که همانا ملت آن کشور از چاله به چاه پرتاب میشوند. فراموش نکنید انقلاب ها زمانی پررنگ میشوند که دیگر نظام اجتماعی، آینده خود و فرزندان خویش را در این سیستم سیاسی نامعلوم قلمداد کند و ناکارآمدی سیستم سیاسی برای او نمایان شده باشد؛ آن موقع است که تفکر انقلابی در بین مردم ردوبدل می شود. انقلاب با آنچه که در پساسوی آن اتفاق میافتد غریبه است، چون انقلاب را نظام اجتماعی به ارمغان میآورد ولی پساسوی آن را الیتهای سیاسی روی کار آمده که عموما از اپـوزیـسیـون هـای نظامهای قبلی بوده اند
میسازند، و این امر است که انقلاب را با فردای خود غریبـه میکنـد.
این جملـه را بـارها شنیـدهاید که «انقـلاب فرزندان خود را می خورد» که بیانگر همان فردای انقلاب است که چه بلایی ممکن است سر انقلاب بیاید.انقلابها نظام اجتماعی پویا و آینده نگری طلب میکنند، که برای فردا و آینده فرزندان خود بخواهند تلاش کنند و نظم موجود را برهم زنند و نظم مطلوب را سرکار بیاورند تا بتوانند زندگی بهتری نه برای خود بلکه برای فرزندان خود رقم بزنند. نظام اجتماعی منزوی و سرخورده با انقلاب بیگانه است، چون نظام اجتماعی منزوی و سرخورده چشماندازی برای آینده خود متصور نیست و با کنش جمعی «سیاسی-اجتماعی» رابطه خوبی ندارد. نظام اجتماعی منزوی به نوعی فردگرایی افراطی و بیتفاوتی نسبت به جامعه و سیاست در روابطشان حاکم میشود؛ که همین امر خود باعث دوام و تحکیم نظام سیاسی موجود می شود که نظام اجتماعی را با انقلاب غریبه میکند. لنین «Lenin Vladimir»انقلابی روس، در سال ۱۹۰۵ به دو نکته ضروری برای حصول این تغییر انقلابی در رفتار توده ها اشاره کرده است.
1* اولین شرط او این بود که طبقات فرودست باید به این نقطه رسیده باشند که احساس کنند شرایط زندگیشان به طرز فزاینده ای تحمل ناپذیر شده است. اما این شرط برای رسیدن به آستانه شورش کافی نیست، مردم می توانند با دلسردی و پرخاش به هم به بدتر شدن استانداردهای زندگیشان واکنش نشان بدهند و ممکن است صدای گلایه ها بلند شود؛ اما حرکتی برای انقلاب صورت نمیگیرد.
2*مؤلفۀ دوم این است که طبقۀ حاکم به چنان مخمصه ای بیفتد که نتواند راه برون رفت از آن را به آسانی بیابد. بحران های عظیم سیاسی و اقتصادی فقط کام جامعه را تلخ نمی کنند، بلکه می توانند قدرتمندترین سرمایه داران را نیز به وحشت بیندازند یا حتی آتش جنگی را برافروزند که خاموش نشود. اعضای طبقه حاکم در این حالت شروع می کنند به مقصر خواندن یکدیگر برای آنچه رخ داده است و هر سرمایه داری می کوشد برای فرار از بحران، توپ را به زمین حریفان بیندازد. یا به تعبیری «زمانی که نظام اجتماعی نخواهد و نظام سیاسی نتواند»، انقلاب گریز ناپذیر می شود.
انقلابها به طور کلی در نظریه های جکگلدستون«Jack Goldestone »به دو دسته تقسیم میشوند:
نوع نخست : انقلابهای الیتی نامگذاری میشوند، که به اصطالح به آن انقلاب های درخشان یا شکوهمند نیز گفته میشود. این گونه انقلابها از ایجاد شکاف میان اتحاد الیتهای حاکم و ِ نظرات متفاوت و مخالف یکدیگر نشأت میگیرند و تغییرات از بالا صورت میگیرد(اصالحات از بالا) و به صورت اساسی ماهیت حاکمیت را عوض میکنند و عاری از هرگونه خشونت و درگیری اجتماعی نیز میباشند و لزوما فشاری بر توده وارد نیست. یگانه عامل وقوع انقلاب های الیتی؛ اختالف نظر الیت ها میباشد. اینگونه انقلاب ها در طول تاریخ بسیار نادر و موفق و ماندگار بودهاند، مانند انقالب انگلستان و آمریکا.
نوع دوم : انقلاب های توده ای نامگذاری شده است؛ به این دلیل توده ای نامیده شده اند که وقوع این انقلابها فقط به دست توده کثیری از جامعه هستند و حضور میلیونی طبقات اجتماعی را میطلبند. این گونه انقلاب ها برخالف انقلابهای الیتی بسیار خشونت آمیز میباشند و معموال نیز نتیجه مثبتی ندارند و جامعه را از چاله به چاه پرتاب میکنند. در این گونه انقلاب ها خشونت موج میزند، چون دولت وجود خود را در خطر میبیند و برای باقی ماندن حاکمیت خود تالش میکند، بنابراین از هرگونه وسیلهای برای سرکوب معترضان خود استفاده میکند. در اینگونه انقلاب ها باید فشار ساختاری بیش از حد بر توده احساس شود تا توده مردم خواهان انقلاب شوند. اینگونه انقلاب ها که در آنها فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بر توده وارد شده، در کشور های با وضعیت مطلوب اتفاق
نمی افتد. هنگامی که فضای جامعه بهسوی دگرگونی و انقلابی شدن میرود، رهبری از دل انقالبیون سر برون میآورد و رهبری مردم را بر عهده میگیرد. به واقع، در انقالب های تودهای، رهبر تا دقایق پایانی انقالب مشخص نیست. زمانی که نظام اجتماعی آینده خود را در خطر ببیند و احساس کند کاری از دولت موجود بـر نمیآید، خواهان اینگونه انقلاب ها میشود. نمونه اینگونه انقالبها در تاریخ فراوان یافت می شود مانند انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه.
انقلاب وقتی اتفاق میافتد که بحرانهای بزرگ اجتماعی موقعیتی بیافرینند که در آن «طبقات فرودست نخواهند به نهج قدیم زندگی کنند و طبقات فرادست نتوانند به شیوهی قدیم به اعمال قدرت بپردازند».
کودتا«Coup» : ریشه شناسی این واژه از فرانسه است و به معنای «ضربه ناگهانی به دولت میباشد» اصولا کودتا را اینگونه تحلیل میکنند : که کودتا راه رسیدن به قدرت از طریق راه غیرقانونی با نیروی نظامی است.کودتا مستلزم این امر است که یک شخص یا یک ارگان نظامی، کنترل تمام و یا بخشهای زیادی را از نیروهای نظامی یک کشور را بر عهده داشته باشد. کودتا بر خالف انقلاب، نیازمند نظام اجتماعی نمیباشد و مردم زیاد در این امر دخیل نیستند؛ البته لازم به ذکر است که کودتاها به ندرت بـر سیاستهای بنیادین اقتصادی و اجتماعی یک کشور تاثیر میگذارند؛ بلکه فقط جابجایی شخصیتهای سیاسی است که صورت میپذیرد. کودتا تغییر در دولت از بالا قلمداد میشود.
از نظر ساموئل هانتینگتون«Huntington .P Samuel»یک کودتا تنها در دو صورت است که می تواند موفقیت آمیز باشد. او ادعا می کند که در کودتا یا باید تعداد فعاالن سیاسی کم باشد و یا این کودتا به ائتالف اکثریت فعاالن سیاسی رسیده باشد؛ و همچنین تقسیم قدرت در کودتاها اصوال غیر ممکن است. بنابرین اگر این دو نباشند، کودتاها به جنگ داخلی و یا شکست محکوم میشوند.
البته باید در نظر داشت که در قرن حاضر، کودتا بیشتر در کشورهای جهان سوم و کمتر توسعهیافته است که صورت میپذیرد؛ چون نظام های سیاسی بالغ با تقسیم قدرت مانع تجمع قدرت نظامی در دست یک شخص و یا ارگان می شوند. قدرت تنها با قدرت است که مهار می شود. معمولا رژیمها ساختاری را فراهم میسازند که در آن قدرت گرفتن گروههای کوچک نیز دشوار میشود و معمولاً به موازات ارتش «Military »یک نیروی نظامـی دیگـری را نیـز میسازند تا احتمال وقوع کودتا توسط یک گروه نظامی را کاهش دهند. معموالا کشورهای دیکتاتوری همواره می کوشند تا از قدرت گرفتن بیش از اندازه نیروهای نظامی خود جلوگیری کنند و یک نیروی خودی برای همپوشانی با نیروی نظامی شکل دهند.
کودتاها از نظر داشتن خشونت با انقلابها یکی هستند و هر دو خشونتهایی دارند. از یک نظر انقلابها ذاتا حرکتی مشروع قلمداد میشوند که مردم حق دارند برای تعیین سرنوشت خود انقلاب کنند ولی کودتا ذاتا حرکتی نامشروع قلمداد می شود، به این معنی که نظامیان حق دخالت در امور سیاسی را ندارند.
شورش «Rebellion» :در لغت به معنی «به هیجان آمدن/ پریشان کردن»است و در اصطالح سیاسی اقدام دستهای از افراد علیه حاکمیت وقت است که دست به خرابکاری و ناامنی در سطح کشور می زنند. معمولا شورشیان برای رسیدن به اهداف خاص خود دست به چنین اقدامات خرابکارانهای می زنند که اغلب در کشورهای فقیر و بی نظم رخ میدهد. شورش ها به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند؛ شورشهای مسلحانه و شوروشهای غیر مسلحانه، که هر دو
به هرج و مرج کشیده می شوند.شورش يكي از پيوندهاي قهرآميز ميان شهروندان
و دولت است. شهروندان این حق را دارند که از دولتی سرپیچی کنند که به خواستههای آنان ارج نمی نهد ولی چون این خواسته با خشونت و هیجان آمیخته می شود، از سایه حق به دور میرود.تفاوت اساسی که میان شورش و انقلاب وجود دارد، بر سر مفهوم آگاهی و نتیجه آن است؛ به این معنا که انقلاب با خواست و آگاهی مردم همراه است ولی شورش لزوما با اگاهی همراه نمیباشد، بلکه از روی هیجان است و کنش عقلانی قلمداد نمی شود و علاوه بر این، شورش همراه با پسرفت و خرابکاری میباشد ولی انقلاب برای بهتر کردن وضع موجود میباشد.