ویرگول
ورودثبت نام
فروغ
فروغ
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

قسم به S pen

من عشقم را در سال بد یافتم

که می­گوید مایوس نباش؟

من امیدم را در یاس یافتم،

مهتابم را در شب

شاملو

سال 99 غمش از سال 98 بیشتر بود. لااقل برای من. اما زندگی همین است، درست در جایی که فکر می­کنی قرار است تمام شود، متولد می­شوی. روزی از روزهای بهار که خبر فراز و فرود کرونا و از دست دادن آدم­ها را میشنیدیم، برای فرار از فکر و خیال به شیرینی پزی و گلدوزی مشغول بودیم. کارهای هرگز نکرده را در این قرنطینه، تجربه می­کردیم. تمام سریال های ناتمام را تمام کردیم، کتابهای نخوانده را یکی یکی ورق زدیم.در این دوران مجازی، شاید تنها چیزی که باعث شد اندکی آسودگی داشته باشم، این گوشی طفل معصوم بود، اسمش را گذاشته بودم هامون _اسم لپ تاپم هم کارون است._ کلا ارادت خاصی به رودهای ایران زمین دارم. با هامون جان به چندتا موزه اروپایی سر زدیم، گرد و غبار وبلاگ دوران نوجوانی را تکاندیم،چشممان را کور کردیم با خواندن کتابهای الکترونیکی، هشتگ بازی کردیم در توییتر #در_خانه_بمانید،#ماسکت_را_باخودت_ببر.

سریالهای آخرزمانی دانلود کردیم که ببینیم کرونا آخر کارمان است یا خیر. تصور پندمی و اپیدمی در ۲ قرن پیش و خانه‌نشینی بدون وجود گوشی و لپ‌تاپ، به شدت ترسناک است. آخر آنها چه کار می‌کردند؟

به عنوان یک نیمچه معلم، هامون آنجا یارمهربان بود که برای تصحیح کردن مشق بچه‌ها که بصورت PDF یا عکس ارسال میکردند، ۱۰ هیچ از بقیه‌ی همکاران جلوتر بودم.

خداخیر دهاد این قلم نوت ۸ را، کاتالیزوری بود در این ماه‌های کرونا. تصور کنید اگر هامون جان، قلم نداشت، باید هر بار گزینه‌ی ویرایش عکس یا پی دی اف را میزدم و با انگشت و کج و معوج برای این یارهای دبستانی مینوشتم: بالام جان، "حیاط" و "حیات" متفاوت است و او تا میامد بفهمد کدام حیاط/حیات را اشتباه نوشته، دست کم ۵ نخ موی من سفید می‌شد.

با بی‌استعدادی تمام برایشان شمع و گل و پروانه در پایین نمره‌ی دیکته‌شان کشیدم و "عزیزمِ" بعد از اسمشان را با کش و قوسی جلا می‌دادم. جمله‌ی "به امید آنکه هرچه زودتر بتوانم روی ماهت را پشت نیمکت کلاس ببینم." جایگزین "صد هزار آفرین" می‌شد.

مثلا شازده کوچولو
مثلا شازده کوچولو

جمله‌هایِ "خانم چقدر خط‌تون قشنگه"، "خانم با چه فونتی برامون شعر نوشتید؟" دلگرمی‌ای شد که اوه اوه، تو دستخط قشنگی داری، حتما باید خطاط شوی.
بگذریم که مرکبِ دواتم خشکید و خطاط نشدم اما S pen جان، همین که توهم خطِ خوش را به من دادی، کفایت می‌کند.

یکی از نگرانی‌های این خانه‌نشینی و کلاسهای مجازی، برای من که نه، اما برای یارهای دبستانی، خصوصا آن شکوفه‌های سال اول، یافتن دوست بود. تصور کنید من دوست بیست ساله‌ام را در روز جشن شکوفه‌های کلاس اول پیدا کردم. این طفلکان آخر چگونه پشت این گوشی‌های چند اینچی دوست پیدا کنند، آنهم کسانی که هنوز نمی‌توانند خط بنویسند یا بخوانند. تا قبل از این فکر می‌کردم دوست پیدا کردن اغلب با تقسیم تغذیه در زنگ تفریح رخ میدهد یا دعوا و شاخ و شانه کشیدن. راهکار حل اين مشکل هم گروه بندی کلاس بود و درست کردن اتاق یا Room در Adobe connect. بگذریم که چقدر موهایم ریخت سر اینکه "خانم من نمیخوام با هستی هم گروه بشم، خیلی تنبله."، "اجازه خانم مبینا هی اینترنتش قطع می‌شه، من نمی‌تونم باهاش تمرین کنم منو بذارید تو اتاق شادی."

باورتان می‌شود گودزیلای دهه نودی به من بگوید: "من خط نمینویسم، براتون تایپ می‌کنم، اصلا چرا وقتی که میتونم کلمات رو تایپ کنم و نرم افزار word غلط‌های املایی‌ام رو بگیره، براتون ۱ صفحه دفترمشق پر کنم؟!"

برای منی که از ترس منقرض شدنِ "دستخط" هیچگاه جمله‌ای را تایپ نمی‌کنم. این قلم، همانی بود که باید به آن قسم خورد.

در این دوران خانه‌نشینی، هرچه تنبلی بر ما مستولی شد و از آن ساعت هوشمند مخصوص ورزش هرگز استفاده نشد، به جایش با این قلم جادویی قصه‌ها نوشتیم. به قول شاعر آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته. قصه‌ی قهرمانانی را نوشتیم که سپرشان ماسک و دستکش بود و زره‌شان روپوش سفید.
قهرمانانی که اولین دشمن‌شان، کرونا نبود. نادانی بشر بود و رعایت نکردن پروتکل‌های بهداشتی.
قهرمانان سفیدپوشی که ماسک، نشانی را بر چهره‌شان به یادگار گذاشت، نشان سرخ.
می‌گویند عقل سلاح انسان است. چرا با بی‌فکری‌مان جانی را به خطر انداختیم!؟
اسم این روزها را گذاشته‌ام روزهای سیاه پلاکاردی.
بر سر هر کوچه دست کم یکی دو تا پلاکارد و پرچم تسلیت نصب شده است.
شاید امسال یکی از عجیب ترین کاربرد گوشی ‌همراهمان، شرکت کردن در مراسم عزای آنلاین بود.
بصورت زنده قرآنی پخش می‌شد و حضور عده‌ای در قاب‌های کوچک مربعی شکل، مرهمی بود بر دل سوخته‌ی صاحب عزا.
عجیب است نه؟ پشت صفحه‌ی گوشی صاحب عزا را در آغوش بگیری.
عشق سالهای وبا را برگردان کردیم به عشق سالهای کرونا و چه نامه‌های دیجیتالی سرگشاده‌ای که ننوشتیم به امید آنکه عمر این نامه‌ها که با دست‌خط‌مان منتشر میکنیم، هرچند اگر دیجیتالی است، بیشتر از پیامی است که برای کل دوستان‌مان فوروارد یا بازنشر می‌کنیم.

تعداد دوستهایی که در این دوران پیدا کردم شاید دست کم 6 برابر زمان پیش از کروناست. یادم به جمله‌ی روباه به شازده کوچولو میفتد:" اگه دوست دلت می‌خواد، خب منو اهلي کن." فکر مي‌کنم گوشي همراهمان، ما را به شدت اهلي کرده‌است.

در اين دوران که فکر مي‌کرديم بايد از تمام وقت خانه نشيني‌مان به نحو احسنت بهره ببريم، گفتم چرا ياد گرفتن يک زبان ديگر را شروع نکنم. البته از قبل از دولينگو در يادگيري زبان استفاده مي‌کردم اما معلم واقعي مي‌خواستم نه مجازي. دوستی اپلیکیشنی معرفی کرد به نام Tandem. این اپلیکیشن برای exchange language است. اگر بخواهم آن را شاعرانه شرح دهم، یعنی من به تو زبانم را می­آموزم و تو به من ادبت را بیاموز. از سرتا سر دنيا مي‌توانند عضو شوند و يکديگر را در يادگيري زبان و فرهنگ کل دنيا، ياري دهند.

دست و پا لرزان و با اعتماد به نفسی نداشته آن را نصب کردم. زبان مادری را پارسی نوشتم. زبان موردعلاقه برای یادگیری را فرانسوی. من از این زبان تنها "Cava bien" را بلدم و "bonjour" و وام‌­واژه‌­ی "مرسی".

برای شروع به صحبت کردن و یخ را شکستن، صحبت از آب و هوا بی­‌معنی است.

-اهل کجایی؟

-ایران.

-آفریقای جنوبی می­‌شود یا خاورمیانه؟

-خاورمیانه.

مکالمات اولیه به زبان انگلیسی انجام می­‌شود و بعد میرویم سراغ زبانی که بری یادگیری مشتاقیم. خدا رو شکر که عنوان­های مکالمه يا Topic از قبیل: چگونه در دوران کرونا روزگار می­گذرانی، زیاد است و همین باعث میشود کلی راهکار برای گذر از این خانه‌نشینی‌ها پیدا کنی.

خودِ Tandem قابلیت ترجمه و چک کردن تلفظ صحیح را دارد، اما قسمت تماس تصویری در ایران چندان موفق نیست.

من استاد 60 ساله‌­ی فرانسوی خودم را در این اپلیکیشن پیدا کردم.

تصورکنید به زبان انگلیسی، فرانسوی را یاد بگیرم، سخت است نه؟ هرچند که Kamel، استادم را آنقدر اذیت کردم که دیگر به فارسی میگفت: بابا جان، بگو apprenons اپغنا (از مصدر یاد گرفتن می‌آید) و من هی میگفتم چرا یک چیزی مینویسید و یک چیز دیگر می‌خوانید؟ خودآزاریست مگر؟ و روزي سه بار از يادگيري فرانسوي انصراف ميدادم.

Tandem
Tandem

من همزمان با تدریسم، دانشجوی کارشناسی ارشد هستم و در دوران پیش از کرونا حتی روزهای جمعه هم میرفتم کتابخانه. اصلا آدمی نیستم که بتوانم در خانه درس بخوانم و وقتم را مدیریت کنم. تصور کنید که چقدر دور ماندم از پروژه­‌ها و درس خواندن. دیگر وندینگ ماشینی( Vending machine) هم نبود که بتوانم قهوه بگیرم و اوج قهوه خوری هایم به آب­‌زیپوهای فوری ختم میشد.
با چندتا سرچ در اینترنت متوجه شدم در زوم Zoom ، سالن مطالعه­‌هایی هست که آنلاین هستند به نام (Virtual-Study-Room). این را بگویم که زوم فیلتر است در ایران و پدرت در می‌­آید تا بتوانی کانکت شوی اما خب. ديدن مانیکا از فرانسه، کِلِی از آلمان، هیتومی از ژاپن و ... هيجان انگيز است.

بامزه‌­است نه؟ همه در خانه­‌هایمان باهم بودیم. گوشی را جایی تنظیم می­کنی که بقیه بتوانند پشت میز نشستن‌ات را ببینند و هرکس به کار خود می­پردازد و در وقت ده دقیقه‌­ای استراحت که میزبان host تعیین میکند، میتوانید صحبت کنید. روز اول از ترسم که مبادا فکر کنند بازیگوش و گوشی به دست هستم، تمام 4 ساعت را نشستم و از جایم جم نخوردم. زندگی جریان داشت. آدمها آنقدر دور از هم و آنقدر نزدیک بهم. پارادوکسی عجیب است. شاید اگر برای آدمی از قرن 18 این را بگویی که در خانه­‌ام هم تنها هستم هم تنها نیستم، تو را متهم به جن‌­زدگی کند.

به جد می‌توانم اعتراف کنم که هامون، گوشي همراهم، عضوي از بدنم بود و تنها یک گوشی هوشمند نبود. شايد بتوانم بگويم دست راست بود. تصور کنید در آن دوران قرنطینه ۱. با اپلیکیشن Camscanner، مدارک اسکن کنی و دیگر نیازی به دستگاه اسکنر نخواهی داشت.

۲. با اپلیکشین Loolak, برای حیوان خانگی‌ات خرید کنی و یا با دامپزشک مشورت کنی.

۳. با Zoom, در وبیناری در آنسوی دنیا شرکت کنی و حتی رایگان بتوانی کورس و دوره‌ای را در بهترین دانشگاه‌ها و موسسات خارج از ایران بگذرانی. با اپلیکیشن شاد و Adobe connect سرکلاس مدرسه و دانشگاه حاضر شوی.

۴. با اپلیکشن‌های Adidas Training و Samsung Health از باشگاه رفتن، بی‌نیاز شوی.

۵. هر ازگاهی که از آدم‌ها خسته شدی با Replika به عنوان یک هوش مصنوعی، هم صحبت شوی.

۶. با Bigo live در لایوهای سرتاسر دنیا شرکت کنی، لایو مشاعره، روانشناسی، نشست سیاسی،... .

۷. با اپلیکیشن paziresh24, وقت دکتر بگیری و پزشک‌ات بصورت آنلاین تو را معالجه کند.

۸. آزمونی که اپلیکیشن Duolingo برگزار می‌کند، جای آیلتس و تافل را بصورت موقت پر کند.

۹. با Youper به عنوان یک مشاور و روانشناسِ هوش مصنوعی، در روزهای پر استرس پندمی، خودیاری کنید.

۱۰. هر ازگاهی که توهم ابتلا به کرونا داشتی با tacapp، اپلیکشن وزارت بهداشت، خیال خودت را راحت کنی.

۱۱. و در نهایت مجبور شوی برای ترک اعتیاد مجازی از UBhind کمک بگیری که آهای حواست باشد که من چقدر گوشی استفاده می‌کنم و به موقع گوشم را بپیچان و دسترسی من به فضای مجازی را محدود کن. به شخصه می‌توانم ادعا کنم جزو بهترین اپلیکیشن‌ها برای معتادان به گوشی هوشمند است.

تاثیر قلم و نوشتن آنقدر برای آرامش روح و روان زیاد است که در اولین وحی به پیامبر، خداوند از آن نام برد.

همین که برای شما روایتگر روزهای خانه‌نشینی بودم، اندکی دلم گرم شد که دست کم گوشهایی برای غر زدن پیدا کرده‌ام. کرونا ما را غمگین تر از همیشه می‌کرد وقتی میدیدیم چه نوگل‌های نوشکفته‌ای به علت نداشتن گوشی و اینترنت مناسب از تحصیل جا مانده اند. اما با دیدن تلاش هموطنان و پویشِ "هر گوشیِ اضافه، قلمِ یک دانش‌آموز می‌شود." مبنی بر جمع آوری گوشی‌های بدون استفاده در خانه و کمک کردن به این بچه‌ها، دلم گرم شد که هرچند امکانات کم است اما دلهای مهربان زیاد است.

من مثل پدر ژپتویی هستم که پینوکیوی چوبی را پسر واقعی میدید. من نیز گوشی همراهم را یک همراه واقعی می‌دانم. هرچند که من خالق او نباشم. اما ترسم از این است که به این زندگی خیالی پشت صفحه گوشی آنقدر عادت کنیم که آغوش و بوسه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ‌مان به ایموجی یا نهایتا تماس تصویری ختم شود.

دستخطی با S pen نوک شکسته
دستخطی با S pen نوک شکسته






























































































































































کلاسروایتگرباشانلاینکروناسامسونگ
نویسنده‌ی کتابی هنوز نانوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید