آقای کافکا
من در حالی دارم شما را میخوانم که سالهاست شما مردهاید
چقدر خیانت دوستتان مکس برود دلنشین بود که تمامی نوشته های شما رو نسوزاند و به وصیت شما عمل نکرد؛ مگرنه شاید من هرگز با شخصیتی چون شما آشنا نمیشدم، شاید در دیار مردگان.
آقای کافکا، اگر فروتنی چهره داشت، شاید او را شبیه شما میدیدم، حتی مهربانی را هم شبیه شما میبینم.
پیچیدگی های ذهنم را کلام شما هموار میکند.
آقای کافکا
مسخ شما داستانی عاشقانه بود که من گرگور سامسا را در آغوش کشیدم و در مردنش گریستم.
همچون داستانهای عاشقانهای که معشوق پس از نبردها به چنگال مرگ فرو میرود.
این روزها چقدر دستهایم شبیه کشیدگی انگشتان شماست وقتی قصر را مینوشتید.
آقای کافکا، آیا از نظر شما خنده دار است شما توتمِ زنی در خاورمیانه باشید و از عشق زیاد به شما بخواهد روزی کودک خویش را فرانتس صدا کند تا شاید روزی شعری را در چهرهاش بیابد؟
کاش میشد زودتر آن تونل زمان پیدا شود تا من بتوانم هم عصر شما باشم.
بتوانم به زبان شما نامهای برایتان ارسال کنم و بگویم
آقای کافکا، شما چقدر شبیه مخاطب شعرهایم هستید.
پراگ همیشه شهر محبوبم بوده است حتی پیش از آنکه شما را بشناسم، بهومیل هرابال آن را به من نشان داد..
کاش من یک بهومین پراگی بودم که دزدانه نامههای عاشقانه برایتان مینوشتم
آه
چه خیالاتی
دیدار به قیامت آقای فرانتس کافکا