از «فرصت انتخاب» تا «خلق امکان))
مقدمه:
بکوش انتخابهایت بازتاب امیدهایت باشد نه ترسهایت (حضرت نلسون ماندلا)
انسانِ رشد یابنده انسان انباشته از امیدی است که میکوشد در زندگی خود «فرصت انتخاب» را به «خلق امکان» تبدیل میکند. جامعه توسعهیافته نیز جامعهای است که همواره میکوشد «فرصت انتخاب» را به «خلق امکان» تبدیل کند.
از بین سی استدلالی که عقلم برای دلم آورد، این یکی، مهمترین نکتهای بود که وقتی دلم شنید، حاضر به گفتوگو شد. تا پیشاز آن، همین که عقلم میآمد در مورد شرکت در انتخابات حرفی بزند دلم می گفت: «ببین! دنبال فریب من نباش. نظام چندبار نشان داده که انتخابات فقط یک سیرک نمایشی برای نشان دادن حمایت مردمی از خود است؟ چرا خودمان را گول میزنیم؟ مردم هنوز، هم داغدارند و هم خشمگین. مردم احساس میکنند با حاکمانی روبهرو هستند که واقعا به این حرفشان که میگویند «حفظ نظام از اوجب واجبات است» اعتقاد دارند و بنابراین حاضرند هر ستمی و هر کار ضداخلاقی و ضدانسانی و خلافقانونی را برای تحقق آن مرتکب شوند. مردم الان انتخابات را و حتی تایید پزشکیان را یک فریب تازه میبینند که بوسیله آن نظام میخواهد با بالا بردن مشارکت مردم، مشروعیت و اعتماد به نفس خود را بالا ببرد، اما در عمل فرد مورد نظرشان از صندوق بیرون میآید و همان مسیر گذشته را ادامه میدهند. بنابراین نه مرا اذیت کن و نه آبروی خودت را پیش مردم ببر».
اکنون در این یادداشت دوم میخواهم استدلال عقلم درباره تبدیل «فرصت انتخاب» به «خلق امکان» را بیاورم. اما چون بحث کمی مفصل و خسته کنند و گاهی پیچیده است، ابتدا نسخه کوتاه شدهای را برای عامه علاقهمندان کم حوصله که میخواهند به صورت کپسولی تحلیل من را بشنوند میآورم و سپس تفصیل بحث را برای علاقهمندان صبور باز خواهم کرد.
نسخه کوتاه (برای خواننده ناصبور):
حامیان تحریم انتخابات میگویند تحریم، مشروعیت نظام را کاهش میدهد. گیرم چنین باشد؛ جز خنک شدن چندماهه دل تحریمیها و هلهلهکردن چند هفتهایشان، چه ثمری برای کشور دارد؟ آیا چند تحریم قبلی تاثیری در رفتار حکومت گذاشت؟ آیا خارجیها پس از تحریم، دیگر سفرای ما را راه نمیدهند و با آنها دیدار نمیکنند؟ آیا دیگر با حکومت ایران قرارداد نمیبندند؟ آیا دیگر با مقامات ما دست نمیدهند؟ آیا منافع کشورشان را برای حمایت از تحریمکنندگان ایرانی نادیده میگیرند؟ تجربه جهانی میگوید برای نمایش مشروعیت یک نظام سیاسی حمایت ۱۵ درصد از مردم آن کشور کافی است و تنها کافی است حکومت بتواند بخشی از آنها را به خیابان بیاورد تا مشروعیت و اقتدار بیرونی خود را به نمایش بگذارد.
برخی هم فکر میکنند با رای ندادن و کاهش مشروعیت نظام، امکان براندازی از خارج فراهم میشود. این تصور اشتباهی است. باتوجه به این که وجود جمهوری اسلامی با ساختار و رفتار کنونیاش به نفع همه قدرتهای بزرگ (آمریکا، چین و روسیه) و به نفع اسرائیل و سایر کشورهای منطقه است، هیچ کشوری تمایل ندارد به ترکیب این نظام خدشهای وارد شود. اما البته همهشان عزم جدی دارند که رفتار حکومت ایران مدیریت شود که خیلی هم در نظم جهانی شِلتاق نکند.
اما تحریم انتخابات، که قاعدتاً منجر به سرکارآمدن یک رئیسجمهور جزماندیش تندرو میشود، سه پیامد محتمل پرهزینه و خسارتبار دارد که دستکم یکی از آنها محقق خواهد شد:
یک: جامعه در سکوت و سرخوردگی فرو رود: دراین حالت با یک دولت تمامیت خواه روبهرو خواهیم بود که در تمام عرصههای زندگی مردم مداخله میکند و با اخراج و تعلیق و خالصسازی و سانسور و فیلترینگ و گشت ارشاد و پلمپ و زندان و حصر و خلعلباس و ممنوع التصویری و ممنوعالخروجی و اتهام جاسوسی و جنگ و سرکوب و زندان، زندگی را به کام ایرانیان زهر میکند. ادامه این فرایند به استهلاک تمدنی ایران و نابودی تتمه منابع و مواهبی میانجامد که متعلق به نسلهای آینده است.
دو: اعتراضات فراگیری شکل بگیرد اما حکومت موفق به سرکوب آن شود: در این صورت حرکت به سوی فاشیزم آغاز میشود (در حکومتهای فاشیستی، قانون و اخلاق و شرع و وجدان دیگر کاربردی ندارند و نظر پیشوا معیار درستی و نادرستی هر اندیشه، تصمیم و اقدامی است).
سه: اعتراضات فراگیری شکل بگیرد ولی سرکوب سنگین و خونبار حکومت هم نتواند آن را مهار کند: دراینصورت کشور به سوی هرجومرج و فروپاشی یا تجزیه سوق داده خواهد شد.
هیچکدام از این سه نتیجه، برای یک ایرانی عاقل و منصفی که برای زندگی نسلهای بعدی نیز حقی قائل است و فقط به بیرون ریختن خشم و نفرت خویش نمیاندیشد، مطلوب نیست.
اکنون ببینیم مشارکت گسترده منتقدان و معترضان و اصلاحجویان و تحولخواهان در انتخابات چه نتایجی خواهد داشت؟ برای این نیز سه وضعیت متصور است:
یک: رای نیاوردن پزشکیان
دو: تقلب برای ممانعت از پیروز شدن پزشکیان
سه: رای آوردن و رئیسجمهور شدن پزشکیان
در بخش اصلی این یادداشت، مورد به مورد نشاندادهام که هر کدام از این سه حالت که محقق شود، باز، دربلندمدت نتیجه به نفع جامعه است و در نهایت بازنده اصلی ساختار سیاسی موجود است. تنها در یک مورد (شکست پزشکیان) ممکن است طرفداران وضع موجود برای چندماهی دلشان خنک شود و هلهله کنند (مثل وقتی تحریمیها از مشارکت پایین شادمان میشوند) اما هلهلهها خیلی زود تمام میشود و واقعیتهای عریان و بحرانهای ویرانگر سربرمیآورد. همان واقعیتهایی که با استهلاک انرژی سیستم، سقوط نهایی ساختار را در یک بحران غافلگیرکننده رقم میزنند.
اما مهمترین دستاورد مشارکت در این انتخابات را «خلق امکان» برای لحظه جانشینی میدانم. میتوان احتمال داد که در سالهای آینده لحظه جانشینی فرا برسد. در دوره گذار فرصتهایی برای خلق امکان پدیدار میشود که فقط اگر یک فرد شرافتمند و توسعهخواه و معتقد به دموکراسی و متعهد به حق و رأی مردم در صندلی ریاست جمهوری نشسته باشد آن فرصتها امکان بروز خواهند داشت. بنابراین رأی امروز ماست که تعیین میکند در لحظه جانشینی کدام خلق امکانی رخ بدهد یا ندهد و سرنوشت نسلهای آینده در چه مسیری قرار گیرد.
رئیسجمهور، رئیس «شورای عالی امنیت ملی» و نیز رئیس «شورای امنیت کشور» است که در شرایط بحرانی تصمیمات امنیتی اصلی کشور را آنها می گیرند. پس روشن است که در بحران اجتماعی احتمالی در لحظه جانشینی، این دو شورا هستند که تصمیمگیرندگان اصلی برای نحوه تعامل، برخورد یا سرکوب مردم میباشند.
باز دقت کنیم که رئیسجمهور که اکنون قدرت دوم یا حتی سوم کشور محسوب میشود، در لحظه جانشینی یعنی وقتی هنوز رهبر ناشناخته و بیکاریزمای جدید مستقر و اقتدار پیدا نکرده است، بهطور بالفعل بالاترین اقتدار را خواهد داشت. از آنجا که تمام ابزارهای اجرایی و مالی و بوروکراتیک دست رئیسجمهور است و رهبر جدید هنوز بر اوضاع مسلط نیست، در عمل رئیسجمهور قدرت اول را خواهد داشت. بنابراین در لحظه جانشینی و در غیاب کاریزما این رئیسجمهور است که عملا تعیین میکند که رفتار نیروهای امنیتی و انتظامی در برابر حضور احتمالی مردم در خیابانها چه باشد و آیا نیروهای نظامی هم در اوضاع مداخله کنند یا نه. مگر این که رهبر جدید با کمک نیروهای نظامی و بدون هماهنگی با شورای عالی امنیت ملی و رئیسجمهور، تصمیم به حضور نظامیان در مقابله با اعتراضات احتمالی بگیرد. البته من بعید میدانم که رهبر جدید هر که باشد به سوی اتخاذ چنین تصمیمی برود چون عواقب آن پیشبینی نشده است و احتمال آن که اعتراضات مردم را به سرعت وارد فاز انقلاب خونبار کند، بالا خواهد برد. بنابراین به احتمال خیلی زیاد در لحظه جانشینی همه تصمیمات اجرایی و امنیتی توسط شورای عالی امنیت ملی به ریاست رئیسجمهور اتخاذ خواهد شد.
در صورتی که در لحظه جانشینی برخوردهای سخت و احتمالا خونباری با حضور احتمالی مردم در خیابانها صورت گیرد، یکی از دو وضعیت «فاشیزم» یا «فروپاشی» در برابر کشور قرار خواهد گرفت. در این لحظه تاریخی، سرنوشت آینده ایران تا حدود زیادی بستگی به این خواهد داشت که چه کسی رئیسجمهور باشد. آیا رئیسجمهور از اقتدارگرایان و جزماندیشانی است که تقدس باورهایشان از تقدس خون مردم بیشتر است و اجازه سرکوب خشونتبار و بیمحدودیت خواهد داد؟ یا انسان با شرافتی است که به دموکراسی و حقوق ملت و عهد خود با مردم پایبند است و پای آن خواهد ایستاد؟
و چنین است که تحریم یا مشارکت امروزِ ما نتایج بزرگی برای سرنوشت نسلهای امروز و فردای ایران خواهد داشت و احتمالا دو مسیر تاریخی متفاوتی را در برابر ایران فردا قرار خواهد داد.
اکنون میخواهم با کمی تفصیل به پیامدهایی بپردازم که ممکن است در یک نگاه کلی به انتخابات نتوان به آنها پیبرد. تصمیمگیری در مورد تحریم یا شرکت در انتخابات خیلی به میزان توجه ما به این جزئیات بستگی دارد. برخی از این جزئیات چنان مهماند که اگر متوجه آنها باشیم ممکن است به طور کلی تصمیم ما را تغییر دهد. در ادامه این متن میکوشم نخست مفهوم «خلق امکان» را در برابر «فرصت انتخاب» توضیح دهم و سپس تمام وضعیتهای ممکنی که بعداز تحریم فراگیر یا بعداز مشارکت فراگیر در برابر ما خواهد بود را تحلیل کنم.
خلق امکان:
احتمالاً «نیک وی آچیچ» را میشناسید؟ مردی که دست و پا ندارد و فقط یک تکه گوشت مثل بال مرغ بهعنوان پا از پهلویش بیرون زده است. وقتی در کودکی متوجه نداشتنهای خود شد «فرصتهای انتخاب» محدودی داشت: درخانه بماند و خود را از جامعه مخفی کند؛ بپذیرد کسی او را با ویلچر به مدرسه ببرد و بیاورد که فقط بیسواد نماند؛ بعدها هم شاید میتوانست بهزحمت شغلی مثل تلفنچی برای خودش دستوپا کند که فقط روی صندلی بنشیند و با بالمرغ پهلویش روی دکمهها بزند. البته گدایی و دستفروشی هم شغلهای بدی نبودند. احتمالا در نوجوانی هم چندباری هم به فکر خودکشی افتاده است. این، همه فرصتهای انتخابی بود که در برابر او قرار داشت. در آن زمان کسی باور نمیکرد که او وقتی بزرگ شود در چند رشته ورزشی قهرمان خواهد شد؛ صدها شغل آبونان دار به او پیشنهاد خواهد شد؛ دور دنیا را با همین بیدستوپایی خواهد چرخید؛ و دهها دختر بسیار خوشگل و سالم به او پیشنهاد ازدواج خواهند داد که سرانجام با یکیشان ازدواج خواهد کرد. درواقع «نیک وی آچیچ»، از دل «فرصتهای انتخاب» برای خودش «خلق امکان» آفریده است.
«فرصت انتخاب» یعنی موقعیتی که وقتی انتخاب انجام شد، گزینههای بعدی ما کاهش پیدا میکند. اما «خلق امکان» یعنی اقدامی که وقتی انجام شد گزینههای بعدی ما افزایش پیدا میکند. «نیک وی آچیچ» اگر هر کدام از آن گزینههای محدودی که در برابرش بود را انتخاب میکرد، برای همیشه در محدودیت خویش فرو میرفت. اما او از دل خودِ «نداشتن»هایش امکانهای جدیدی خلق کرد. یعنی «خودِ نداشتهها»یش را به سرمایه و بستری برای پرش و تغییر میدان بازی تبدیل کرد. امروز او کاری نیست که نتواند انجام دهد، از موجسواری در اقیانوس گرفته تا پرش با چتر از هواپیما. احتمالا روزی شاهد رفتن او به فضا خواهیم بود.
اصولا تفاوت انسان و حیوان در همین است که حیوان فقط میتواند در چارچوب فرصتِ انتخاب عمل کند، اما انسان میتواند خلق امکان کند. علم هم کارش خلق امکان است. آموزش حقیقی نیز آموزشی است که به بچههای ما مهارت خلق امکان بدهد نه مسابقه بر روی فرصتهای انتخاب.
اصولا فرق دموکراسی با دیکتاتوری هم در همین است. در دیکتاتوریها در بهترین حالت به شما «فرصت انتخاب» میدهند، اما در دموکراسی شما میتوانید آزادانه «خلق امکان» کنید.
خیلی خلاصه، انسانِ روبه زندگی، «انتخاب» را به «امکان» تبدیل میکند و انسان رو به مرگ، «امکان» را به «انتخاب» تبدیل میکند.
دقیقا جوامع و سیستمها هم همینجورند. این که قبلا در مقاله «سقوط» گفتهام جمهوری اسلامی در مرحله چهارم سقوط است، به اتکای همین استدلال است که این سیستم سازوکارهایش جوری است که بهطورمنظم امکان را به انتخاب تبدیل میکند. اما اگر بخواهد سقوط نکند باید به طور منظم انتخابها را به امکان تبدیل کند؛ و برای چنین تحولی نخست باید دست به افقگشایی بزند تا زمینه عقلانی برای تحولات ساختاری پدیدار شود.
انتخابات: فرصت انتخاب یا خلق امکان؟
این انتخابات یک «فرصت انتخاب» است که البته حکومت به جای گزینههای متنوع، چند گزینه محدود در برابر جامعه قرار داده است. حالا جامعه میتواند قهر کند و بگوید چون تو گزینههای انتخاب مرا محدود کردهای من اصلا شرکت نمیکنم. اما این تصمیم جامعه، چیزی را عوض نمیکند. فقط فرصتهای بعدی را که میتواند به «خلق امکان» تبدیل شود از جامعه میگیرد.
اگر حکومت به جای پزشکیان حتی یک برانداز را هم تأیید میکرد و جامعه برای رأی به او هجوم میآورد با اکنون که پزشکیانِ غیربرانداز را تایید کرده است، تفاوت چندانی در نتیجه ایجاد نمیکرد. یعنی «فرصتهای انتخاب» در این ساختار، برای یک برانداز یا یک تحولخواه یا یک اصلاحگر تقریباً یکسان است. آنچه مهم است این است که فرد منتخب با رفتار خردمندانه و با اعتماد و همکاری جامعه بتواند فرصتهای انتخاب را به خلق امکان تبدیل کند.
تصور کنید که انتخابات کاملا آزاد باشد و یک برانداز، رئیسجمهور شود؛ خب حالا چه میکند؟ به سپاه فرمان براندازی میدهد؟ و اگر نپذیرفت آن را منحل میکند؟ به ارتش فرمان سرپیچی میهد؟ بسیج را منحل میکند؟ چه میکند؟ اینها که هیچکدام در اختیار او نیست. او هم مجبور بود در چارچوب همین ساختار عمل کند و تغییرات را به تدریج پیش ببرد. در بهترین حالت او میتواند تقاضای همهپرسی برای اصلاح قانون اساسی بدهد. خوب، رهبر هم در چارچوب همان قانون اساسی میتواند نپذیرد و همه چیز تمام میشود. بنابراین حتی تایید یک نامزد برانداز و انتخاب او هم چیزی را عوض نمیکرد. هر کس بیاید یا باید در چارچوب ظرفیتهای همین ساختار عمل کند و از فرصتها امکان خلق کند؛ یا با کلیت ساختار وارد جنگ شود که دراینصورت مثل بنیصدر به سرعت برایش «عدم کفایت سیاسی» تصویب میکنند و عزل میشود. چرا فکر می کنیم اگر شورای نگهبان بقیه مخالفان را تایید کرده بودند ما حالا فرصتهای زیادی داشتیم ولی حالا که تایید نکرده است پس این یک عملیات فریب است نه یک انتخابات و ما فرصتی نداریم. مهم این است که ما به انتخابات به عنوان «فرصت انتخاب» نگاه کنیم یا «خلق امکان». حکومت تعیین نمیکند ماهیت انتخابات چه باشد، حکومت میتواند شکل انتخابات را تعیین کند، مائیم که باید تعیین کنیم ماهیت انتخابات چه باشد؛ از جنس فرصت انتخاب باشد یا از جنس خلق امکان؟
اکنون ببینیم آیا تحریم انتخابات فرصتهای انتخاب تازهای ایجاد می کند؟ و آیا مشارکت در انتخابات و رأی به پزشکیان میتواند به خلق امکان بینجامد؟
تحریم انتخابات:
من با احترام و همدلی کامل با هممیهنانی که از روی عقلانیت و نه هیجان، تصمیم به تحریم انتخابات گرفتهاند، و با این اطمینان که همه آنها خیرخواه ایران هستند، از آنان اجازه میخواهم تا دیدگاهم را در این باره بنویسم.
بسیاری از این عزیزان استدلال میکنند که رأی نمیدهیم تا مشروعیت حکومت کاهش یابد. گیرم چنین باشد، اکنون بگویید این رأی ندادن و کاهش مشروعیت، خلق امکان که هیچ، حتی چه فرصت انتخاب تازهای برای جامعه ایجاد میکند؟ همین که دلمان خنک بشود کافی است؟ کل مسئولیت ما دربرابر کشور همین است؟ آیا چند تحریم قبلی تاثیری در رفتار حکومت گذاشت؟ برخی حامیان تحریم میگویند تایید پزشکیان در این دوره، اثر تحریمهای قبلی بوده است، که البته میتواند صحیح باشد. خوب پس تحریم کردیم، دستاوردش هم همین است که اکنون پزشکیان تایید شده است. پس چرا از این دستاورد بهره نبریم؟ چرا فرصت نقد را به آرزوی نسیه ترجیح ندهیم؟ آیا گمان نمیکنیم که تحریمِ پیدرپی، نظام را واکسینه میکند؟
اما گیرم تحریم جدی باشد و انتخابات بیرونقی برگزار شود. آیا پسازآن خارجیها دیگر سفرای ما را راه نمیدهند و با آنها دیدار نمیکنند؟ آیا دیگر با ایران قرارداد نمیبندند؟ آیا دیگر با مقامات ما دست نمیدهند؟ آیا منافع کشورشان را برای حمایت از تحریمکنندگان ایرانی نادیده میگیرند؟ تجربه جهانی می گوید برای نمایش مشروعیت یک نظام سیاسی حمایت ۱۵ درصد از مردم آن کشور کافی است و تنها کافی است حکومت بتواند بخشی از آنها را به خیابان بیاورد تا اقتدار بیرونی خود را هم نمایش دهد.
برخی هم فکر میکنند با رای ندادن، مشروعیت نظام کم میشود و به دنبال آن امکان براندازی از خارج فراهم میشود. این تصور اشتباهی است. اولا باتوجه به این که وجود جمهوری اسلامی با ساختار کنونیاش به نفع همه قدرتهای بزرگ و برخی کشورهای منطقه است (شامل امریکا، اروپا، چین، روسیه، اسرائیل و برخی کشورهای همسایه) و هر کدام به نوعی از رفتار جمهوری اسلامی سود میبرند، هیچ تمایلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در آنها وجود ندارد. اما البته همهشان عزم جدی دارند که رفتار دولت ایران مدیریت شود که خیلی هم در نظمجهانی شِلتاق نکند. و البته جدای از همه، دو کشور سیاستشان بر تقویت گروههای تندرو و فرایندهای غیرعقلانی در ایران است: روسیه و اسرائیل. پس هیچ امیدی نه به دولتهای خارجی نه به مخالفان و براندازان خارج نشین نباید داشت. این که جمهوری اسلامی بماند یا نه حاصل دو نیروی اصلی است (بقیه نیروها، فرعی هستند):
الف: اینکه ناکارامدی و فساد داخل سیستم با چه سرعتی آن را به سوی اضمحلال سوق می دهد؛ (و متقابلاً این که حکومت تا چه حد بتواند تصمیم به افقگشایی و تحول در ساختار خود بگیرد).
ب: اینکه ملت ایران تا چه حد میتواند از فرصتهای انتخاب، خلق امکان کند.
بنابراین ملت ایران هر تصمیمی را که برای سرنوشت خود لازم است، باید خودش بگیرد و خودش عملی کند و سازوکار آن هم استفاده از فرصتهای انتخاب برای خلق امکان است.
خوب، حالا فرض کنیم تحریم، خیلی فراگیر و مشارکت بسیار کم باشد. نتیجه اینکه نهایتا یکی از نامزدهای مورد نظر حکومت با رأی کمی انتخاب می شود (مثل انتخابات ۱۴۰۰). بعد از آن جامعه چه فرصت انتخاب دیگری دارد؟ فقط دو انتخاب دارد:
گزینه نخست: تن دادن به شرایطی است که دولت جدید میآفریند و هرگونه مخالفتی با خودش را هم سرکوب خواهد کرد.
گزینه دوم: شورش یا انقلاب برای سرنگونی.
واقعا دوگانه بدی است. هر دو سر آن برای جامعه، پرهزینه و معادل باخت است. نمونه گزینه نخست، همان وضعیتی است که بعداز آمدن دولت سیزدهم داشتهایم: اخراج و تعلیق و خالصسازی و سانسور و فیلترینگ و گشت ارشاد و پلمپ و زندان و حصر و خلعلباس و ممنوع التصویری و ممنوعالخروجی و اتهام جاسوسی و جنگ و سرکوب و زندان. این وضعیت نه تنها اجازه خلق امکان به ما نمیدهد بلکه فرصتهای انتخاب را هم روزبهروز کاهش میدهد. در این وضعیت برای خلق امکان، خیلی باید هزینه بدهیم. جنبش مهسا یک حرکت جمعی برای خلق امکان بود. خیلی هم موفق بود. یعنی فرصتهای انتخاب در حوزه زیست اجتماعی، بعداز جنبش مهسا خیلی بیش از قبل شده است اما این خلق امکان، خیلی پرهزینه بود.
اما گزینه دوم، یعنی انقلاب برای سرنگونی. با ایدئولوژی حاکم بر این نظام، اگر وقتی هنوز «قدرت کاریزماتیک» وجود دارد انقلابی رخ دهد، نظام برای حفظ خودش، محدودیتی برای سرکوب و خونریزی نخواهد داشت. چون حضور کاریزما در دوره اعتراض و انقلاب، هم به سرکوب، مشروعیت اخلاقی میدهد و هم به نیروهای سرکوب انسجام و اعتماد به نفس میبخشد.
اکنون در صورت رفتن جامعه به سوی گزینه دوم (انقلاب برای سرگونی)، دو وضعیتِ محتمل در برابر جامعه قرار میگیرد:
یک: نظام با کشتن چند هزار نفر میتواند انقلاب را سرکوب کند. آنگاه دورهای از اعدام و وحشت آغاز خواهد شد و جامعه آخرین امیدها و ارزشها و باورهایی که یک ملت را میسازد از دست خواهد داد. بگذارید این وضعیت را «دوره فاشیزم» بنامیم.
دو: همچنان که حکومت، سرکوب خونبار میکند جامعه هم وارد دفاع مسلحانه از خود خواهد شد و این میتواند نخست به جنگ شهری بینجامد و پس از دورهای جنگ و گریز، در برخی استانها که اکثریت نزدیک به کامل مردم، ستمدیده و تبعیض چشیدهاند، زمزمه خودمختاری آغاز و نهایتا به تجزیه یا جنگ داخلی بینجامد. البته حکومتهایی هم در همین نزدیکی آماده اند تا پول و اسلحه را به سوی این مناطق سرازیر کنند و حتی اجازه دهند برخی گروههای مسلح از خارج کشور وارد این مناطق شوند. نمیدانیم آخرش چه خواهد شد. بگذارید این وضعیت را «دوره فروپاشی» بنامیم.
اینها با این فرض این بود که مردم «در زمان حضور کاریزما»، انقلاب کنند. اما به احتمال خیلی زیاد مردم ایران با روحیه تاریخی خاصی که دارند (که مهندس بازرگان آن را سازگاری ایرانی مینامید) وقتی ببینند هزینه انقلاب کردن بالاست، سکوت خواهند کرد. و یا مثل جنبش مهسا وقتی دیدند سمبه سرکوب پرزور است و حکومت حدی برای سرکوب نمیشناسد، به خانه خواهند رفت. وقتی مردم به خانه برگشتند چقدر صبر میکنند تا دوباره بیرون بیایند؟ نمیدانیم، اما نهایتش تا لحظه جانشینی است. درباره این که در لحظه جانشینی چه گزینههایی محتمل است درجای خود توضیح خواهم داد.
پس تا اینجا با تحریم انتخابات تنها یکی از دو وضعیت بالا (فاشیزم یا فروپاشی) برای ما متصور است که هر دو به معنی وضعیت خسارتبار برای جامعه است. بنابراین رای ندادن یک «فرصت انتخاب» است که از دل آن، امکانی خلق نمی شود (دستکم الان قابل پیش بینی نیست. مگر این که بپذیریم تایید صلاحیت پزشکیان امکانی بود که از دل تحریمهای قبلی خلق شد).
ولی برعکس، من معتقدم مردم میتوانند با «مشارکت حداکثری» و انتخاب گزینهای مثل پزشکیان، فرصت انتخاب را به خلق امکان تبدیل کنند (و بعداً توضیح خواهم داد که اگر مشارکت کنند و پزشکیان انتخاب نشود، باز چیزی از دست ندادهاند).
مشارکت حداکثری:
اکنون ببینیم با مشارکت حداکثری به نفع پزشکیان چه امکانهای تازهای برای جامعه ایران خلق می شود:
اگر تقلب شود:
برخی میگویند نمیگذارند پزشکیان بیاید. هرچه هم مشارکت برود بالا، فرد مورد نظر خودشان را از صندوقها بیرون میآورند.
به نظر میرسد این افراد ساختار سیاسی و اداری موجود را یک سیستم کارآمد و دارای نظم آهنین میدانند که میتواند تصمیمات به این بزرگی را بگیرد و بهدقت اجرا کند و هیچ کس هم متوجه نشود. احتمالاً چنین وضعیتی فقط در کره شمالی قابل تصور است. اگر نظام اجرایی حکومت ایران تا این حد کارآمد و توانمند بود که کارش به این همه بحران نمیکشید. اجرای چنین تصمیم بزرگی در این مقیاس قابل مدیریت نیست. در فرایند انتخابات هزاران نفر در سراسر کشور دخیل هستند و در وزارت کشور هم صدها کارشناس در فرایند نظارت و تجمیع آراء حضور دارند. بخش بزرگی از همان کارشناسان، خودشان منتقد وضع موجودند. بنابراین خطاها و دستکاریها به سرعت کشف میشود و توسط برخی از همان کارشناسان به بیرون درز میکند و کار را سخت میکند. نظام در سال ۸۸ خیلی انرژی داد تا توانست آن بحران مدیریت کند. چنان انرژیای دیگر وجود ندارد که بخواهد تبعات واقعهای مثل ۸۸ را تحمل کند.
با اینحال در بدبینانهترین وضعیت، فرض کنید واقعا هم مردم به صورت گسترده تحریم کسب کنیم اکنون چندین برابر آن را از تقلب و دستکاری آراء توسط حکومت کسب کردهایم. همچنین، چنین اقدامی موجب اتحاد و انسجام بالاتری درمیان مردم و نیروهای تحولخواه خواهد شد؛ و همینها موجب کاهش بیشتر همکاری مردم با حکومت و شکست حکومت در مدیریت بحرانها خواهد شد. یعنی انرژی حیاتی سیستم بیشتر هرز میرود و حکومت در فرایند سقوط، ناتوان تر میشود. پس، از قضا خواسته تحریمیها در این وضعیت بهتر و بیشتر محقق می شود. بنابراین حتی تقلب هم یک امکان تازه برای جامعه خلق میکند.
پزشکیان رای بیاورد:
در این صورت دو حالت متصور است:
اول: رای فراگیر پزشکیان اقتدارگرایان حاکم را آنقدر بیاعتبار و ضعیف کند که اجازه دهند اصلاحات وتحولات ساختاری شروع شود. خوب، این همان هدف اکثریت مردم توسعهخواه ایران است که تحولات اصلاحگرانه بدون خونریزی و از درون حکومت شروع شود.
دوم: اما اگر نگذارند پزشکیان، رئیسجمهور منتخب، کار کند و همان بازیها و سنگاندازیها که سر خاتمی و روحانی آوردند را دوباره شروع کنند؛ در این صورت تتمه منابع و نیروی حیاتی و تتمه فرصت های سیستم را هم تخلیه و تخریب خواهند کرد و فروپاشی را تسریع می کنند. و این همان نتیجهای است که تحریمیها هم دنبالش هستند.
بنابراین هر دوی این گزینهها مطلوب است. اولی مطلوب توسعهخواهان و دومی مطلوب براندازان.
پزشکیان رای نیاورد:
در این حالت هم دو وضعیت متصور است:
یک: اقتدارگرایان برای چندماهی هلهله خواهند کرد و احساس مشروعیت و اعتماد به نفسشان بالا میرود و به همین علت بر همان مسیرها و روشهای قبلی خود اصرار میکنند و برطبل خطاهای پیشین خود بیشتر خواهند کوبید. در اینصورت بحرانها را تشدید و تعمیق میکنند انرژیها و منابع سیستم را بیشتر تخلیه میکنند و استهلاک و سقوط را تسریع می کنند.
دو: اما اگر آنان با توجه به تجربه دولت سیزدهم متوجه شده باشند که ریشه بحرانهای ایران در یکدست نبودن قدرت نیست بلکه در ناسازیها، ناکارآمدیها، فسادها و عقبماندگیهای ساختاری در حوزههای مختلف اقتصادی و سیاسی است، آنگاه با مشروعیت موقتی که در این انتخابات پیدا میکنند، اعتماد به نفس لازم برای اعمال اصلاحات ساختاری و حتی اصلاح قانون اساسی را پیدا میکنند. همان گونه که بعد از آمدن مرحوم رئیسی، رفتند دنبال مذاکره با آمریکا، اینبار نیز، هم آن مذاکرات را ادامه میدهند (اگر آمریکا نیز بخواهد) و هم تغییرات را در داخل آغاز خواهند کرد. خوب این همان چیزی است که مطالبه ماست و برای آن داریم تلاش میکنیم.
بنابراین در هر صورت شرکت در انتخابات به نفع جامعه تمام خواهد شد. یا نفعی مستقیم از طریق تسریع تحولات اصلاحی و ساختاری در حکومت عاید جامعه میشود یا نفعی غیرمستقیم از طریق تسریع فرایند اضمحلال ساختار سیاسی و حرکت آن به سوی سقوط. تنها هزینه احتمالی این وضعیت برای مردم منتقدی که به پزشکیان رای دادهاند این است که برای چند ماه باید هلهلهها و بوقهای تبلیغاتی انحصارگرایان را تحمل کنند که آی دیدید مردم ما را قبول دارند. اینجا درمانش دوباره بازگشتن به استراتژی صبرشادمانه است. کل هزینهاش هم این است که برای چند ماه در گوشهایمان پنبه بگذاریم.
دستاوردهای فوری انتخاب پزشکیان:
آیا پزشکیان، اگر رئیسجمهور شود، می تواند مشکلات ساختاری اقتصادی را به سرعت حلوفصل کند و دستاورد سریع و ملموسی برای رفاه مردم داشته باشد؟ هرگز. بلوکه شده را آزاد کند و راه صادرات و معاملات ما با مشتریها و بازارهای خارجی را باز کند. آنگاه نتایج ملموس اقتصادی، پساز حدود یک سال قابل رویت خواهد بود.
اگر بعد از انتخاب پزشکیان، بقیه قوا همدست شوند تا دولت را زمینگیر کنند، هیچ گشایش اقتصادی رخ نخواهد داد.
که با انتخاب پزشکیان برای جامعه ایران رخ میدهد مربوط به دوره یا لحظه جانشینی است. میتوان در مورد پیامدهای انتخاب پزشکیان در صورتی که ترامپ مجددا انتخاب شود یا تحولات دیگری مثل جنگ غزه نیز سخن گفت. اما فعلا وارد آن مباحث نمیشوم تا بحث طولانی نشود.
به جز احتمال بازگشت ترامپ، یکی از مهمترین وقایعی که احتمال دارد در دوره رئیسجمهور بعدی رخ دهد، مساله جانشینی است. بهگمان من اگر تمام «امکان»هایی که پیشتر در موردشان صحبت کردیم را هم نادیده بگیریم و تنها به امکانهای همین یک مساله توجه کنیم، مشارکت و رأی دادن به پزشکیان خیلی جدیتر توجیه مییابد.
به علت پیچیدگی شرایط در لحظه جانشینی، وارد تحلیل جزئیات آن نمیشوم. بخشهایی از همان تحلیلهایی که پیشتر کردم، بویژه دوگانه فاشیزم یا فروپاشی، عینا برای لحظه جانشینی هم قابل تصور و تحلیل است. تحلیل شرایط آن لحظه، هم بستگی به نحوه واکنش جامعه به آن لحظه دارد و هم بستگی به میزان عقلانیت حاکمان در واکنش به رفتار مردم در آن لحظه.
اما تمام مساله این است که در دوره گذار فرصتهایی برای خلق امکان پدیدار میشود که فقط اگر یک فرد شرافتمند و توسعهخواه و معتقد به دموکراسی و متعهد به حق و رأی مردم در صندلی ریاست جمهوری نشسته باشد آن فرصتها امکان قابلیت بروز خواهند داشت. بنابراین رأی امروز ماست که تعیین میکند در لحظه جانشینی کدام خلق امکانی رخ بدهد یا ندهد.
این که در لحظه جانشینی حاکمان چه خواهند کرد، بستگی به این دارد که چیدمان ساختار قدرت و روسای قوا و بویژه رئیسجمهور در آن لحظه چه باشد. دقت کنیم که رئیسجمهور، رئیس «شورای عالی امنیت ملی» و نیز رئیس «شورای امنیت کشور» است که هماکنون نیز در شرایط بحران تصمیمات امنیتی اصلی کشور را آنها میگیرند. پس روشن است که در بحران احتمالی لحظه جانشینی، این دو شورا هستند که تصمیمگیرندگان اصلی برای نحوه برخورد یا تعامل با مردم میباشند.
باز دقت کنیم که رئیسجمهور که اکنون در حضور رهبری کاریزماتیک کنونی قدرتی ندارد یا قدرت دوم یا حتی سوم کشور محسوب میشود، در لحظه جانشینی یعنی وقتی هنوز رهبر ناشناخته و بیکاریزمای جدید مستقر و اقتدار پیدا نکرده است، بالاترین قدرت بالفعل کشور را دارا خواهد بود. از آنجا که تمام ابزارهای اجرایی و مالی و بوروکراتیک دست رئیسجمهور است و رهبر جدید هنوز بر اوضاع مسلط نیست، در عمل رئیسجمهور قدرت اول را خواهد داشت. بنابراین در لحظه جانشینی و در غیاب کاریزما این رئیسجمهور که عملا تعیین میکند که رفتار نیروهای امنیتی و انتظامی در برابر حضور احتمالی مردم در خیابان چه باشد و آیا نیروهای نظامی هم در اوضاع مداخله کنند یا نه. مگر این که رهبر جدید با کمک نیروهای نظامی و بدون هماهنگی با شورای عالی امنیت ملی و رئیسجمهور، تصمیم به حضور نظامیان در مقابله با اعتراضات احتمالی بگیرد. البته من بعید میدانم که رهبر جدید، هر که باشد، به سوی اتخاذ چنین تصمیمی برود؛ چون عواقب آن پیشبینی نشده است و احتمال آن که اعتراضات مردم را به سرعت وارد فاز انقلاب خونبار کند، بالا خواهد برد. بنابراین به احتمال خیلی زیاد در لحظه جانشینی همه تصمیمات اجرایی و امنیتی توسط شورای عالی امنیت ملی به ریاست رئیسجمهور اتخاذ خواهد شد.
بنابراین در این لحظه تاریخی، سرنوشت آینده ایران بستگی به این خواهد داشت که ساختار و چیدمان روسای قوا چگونه باشد و بویژه رئیسجمهور چه کسی باشد. آیا رئیسجمهور از اقتدارگرایان و جزماندیشانی است که برای آنها تقدس باورهایشان از تقدس خون مردم بیشتر است؟ یا انسان با شرافتی است که به دموکراسی و حقوق ملت و عهد خود با مردم پایبند است و پای آن خواهد ایستاد؟
و چنین است که تحریم یا مشارکت امروز ما نتایج بزرگی برای سرنوشت نسلهای امروز و فردای ایران خواهد داشت و احتمالا دو مسیر تاریخی متفاوتی را در برابر ایران قرار خواهد داد. این که در لحظه جانشینی یک تندروی جزماندیش بدون اعتقاد به حقوق مردم رئیسجمهور باشد یا یک دموکراسیخواهِ توسعهگرا، آینده ایران را به دو مسیر متفاوت خواهد برد. اگر اولی باشد، به احتمال زیاد به سوی یک رویارویی عظیم با مردم خواهند رفت و یکی از دوگانه فاشیزم یا فروپاشی رخ خواهد داد. که هر کدام رخ دهد به این معنی است که ایران نهایتاً ایرانستان خواهد شد.
اما اگر دومی باشد، به احتمال زیاد با مذاکره بین رهبران جامعه و مقامات اصلی حکومت، به یک راه حل معقول غیرخشونتبار که از دل یک همه پرسی یا یک فرایند توافق شده بگذرد، دستخواهند یافت و میتوانند ایران را بدون خون و خشونت به دوره بعد منتقل کنند.
ازاینگذشته، در چنان لحظه حساسی، که نمیدانیم تحولات منطقه و جهان در چه وضعیتی هستند، نیز وجود یک رئیسجمهور گشودهتر که به تعاملات جهانی از منظر منافع ملی بنگرد و از دید سایر جهانیان دارای مقبولیت و مشروعیت باشد نیز میتواند به گذار کم هزینه ایران در لحظه جانشینی کمک کند.
آری در بزنگاههای تاریخی به همین سادگی ممکن است سرنوشت یک کشور به دو مسیر کاملا متفاوت برود. و اینجاست که تاثیر رأی امروز ما بر آینده ایران مشخص میشود. رای ما در این انتخابات، میتواند اثر پروانهای (اثر دومینو) ایجاد کند. یعنی یک تغییر کوچک در امروز، میتواند یک تحول بزرگ را در آینده رقم بزند.
البته دقت کنیم که همه این بحثها با این فرض است که جمهوری اسلامی تا لحظه جانشینی تغییری درساختار خود ایجاد نکند و نتواند بخشی از خواستههای اکثریت جامعه را برای ایجاد تحولات ساختاری در خود محقق کند و ناکارایی و فساد و بحرانهایش مثل امروز یا بیشتر باقی بماند. میتوانیم این امید را هم داشته باشیم که در شرایطی که به علت همآیندی انبوه بحرانها اقتدار نظام در داخل جامعه و اقتصاد ایران به پایینترین سطح خویش رسیده است، انتخاب قدرتمند یک رئیسجمهور توسعهخواه و متمایل به حق مردم، که اهل تنش و مخاصمه نباشد و درعینحال بتواند در داخل ساختار سیاسی گفتوگوهای جدی ولی بیتنشی را به پیش ببرد، نظام را به ضرورت انجام تغییرات ..