حرف حساب ۷ فیلم

در هفته ای که گذشت ۸ فیلم زمون شاه رو به تماشا نشستیم فیلمهای صمد در به در می شود؛صمد آکتور می شود؛گوزنها؛غریبه؛برادر کشی؛رضا موتوری و ذبیح

۴ تا فیلم شروعش از آزادی یک زندانی شروع میشد و آخرشم با کشته شدن همون زندانی به اتمام می رسید

به نظرم جان کلام فیلمها این بود که مخاطب جوان اون روز رو سرد و گرم چشیده بار بیاره ...بازیگر اصلی فیلمها از اون جاده ای که در جوونی طی کرده بود رو میخواست با عشق به یک دختر تغییر بده اما انگار سرنوشت بازیهای خودش رو داشت و گذشته دست از گرفتن یقه اونها بر نمبداشت...

رضا موتوری باباش پشکل فروش بود و مادرش رخت شوری مردم رو می کرد پدر مرحومش از اون شغل بیرون اومده بود و دزد شده بود کلا ۶ بار دزدی کرده بود و هر ۶ بار هم پلیس دستگیرش کرده بود و به زندان افتاده بود ...

آقا رضای قصه هم افتاده بود تو دزدی اما این کار رو دوست نداشت با دختری آشنا شد و میخواست بیفت دنبال کار و زندگی شرافتمند اما هنوز به دوربرگردون یا پل زیرگذری نرسید تا موفق به تغییر مسیر بشه و تو راه درستی بیفته

قاسم سیاه فیلم غریبه ۸ بار بخاطر قاچاق و قمار زندون رفته بود دیگه اصلا دوست نداشت اون راه رو ادامه بده این میون عاشق دختری شد که پدرش عمرا تن به این ازدواج میداد برای همین نقشه کشید و دختر مورد علاقه را دزدید اما تو راه فرار یکی میخواست به عشقش تعرض کنه قاسمم باهاش درگیر شد و ناغافل طرف مرد و یک قتل افتاد گردن قاسم سیاه و دیگه در ادامه وجدانش رضا نشد دختر مردم عذاب بکشه و علیرغم علاقه دختر بهش خودش خودش رو به پلیس لو داد و در حین فرار تیر خورد و مرد...

ذبیح هم کارچاق کن نزول خورا بود درگیر شده بود و به زندان افتاده بود اما اونم بعد آزادی نتونست علیرغم میل باطنی از جاده قدیمی خلاف بیرون بیاد و زندگی جدیدی شروع کن..

گوزنها با مرگ شخصیت آزاد شده از زندان تمام شد و اونم نتونست از این ماتریکس بیرون بیاد..

برادرکشی هم با هزینه بسیار زیاد از مسیر ترسیم شده بیرون اومدن و به زندگی لبخند زدند..

فیلمها بازگو کننده روح زمانه خودشون بودند بخاطر شرایط خانوادگی آدمها تو فقر شدید بودند به این واسطه تو کارهای خلاف افتادند و علیرغم پرداخت خسارت بسیار و داشتن انگیزه قوی بخاطر عشقی که بهش دلبسته بودند اما بازهم نشد که بشه گذشته را جبران کنند و بااینکه صابون کار و زحمت زیاد رو به تنشون مالیده بودند اما از پس تقدیر بر نیومدند.

به نظرم خیلی تاثیرگذار بوده و شاید جوونهای اون زمان را از ابتدا تشویق میخواسته بکنه که درس بخونن یا کار و حرفه ای بیاموزند و از اول قدم راست بردارن و دوروبر کار خلاف نرن اما حالا کاباره و عشق و حال رو رفتن دنبالش موردی نداره...

اینکه معمولا اشتباهات گذشته یا قابل جبران نیست و یا اگر هم قابل جبران باشه خیلی سخت و دشوار هست...

ویژگی مشترک همه این فیلمها داشتن حداقل یک دوست با مرام و بامعرفت کسی که شاید با حرکتت با تصمیمت زیادم موافق نباشه اما به شدت پای رفاقت هست و دنبالت میاد و رازدارت هست و پای درددلت میشینه و دنبالت هست...

به نظرم فیلمهای اون دوران به شدت اخلاقی بودند و خیلی دوست داشتن مردم رو نصیحت و راهنمایی کنند به قول معروف راه و چاه رو نشونش بدند...

به نظرم اون فیلمها تاثیراتش رو در ایام جنگ در کنار سایر عوامل داشته و بخشی از از خودگذشتگی و صافی و بی ریایی مردم اون دوران در جبهه و پشت جبهه هم مرهون جادوی پرده نقره ای سینما بوده و روح فردین ها و بهروزها و ناصرها و ایرج ها و...متجلی بوده من تو این فیلمها دیدم تغییرات اجتماعی جامعه تو فیلمها هست چیزی که امروز روز خیلی کم شاهدش هستیم و انگار فیلم و سریال در دنیای موازی با روزگار ما در حرکت هست و خیلی کاری به کار هم ندارند...

اون فیلمها اشکالات و ایرادات بسیاری داشته اما تو زندگی مردم میچرخیده و روی بینش و عقیده و رفتار و کردار مردم تاثیرگزار بوده...

ای خدا حرفی بزن اگه گوش ت با من