دلتنگ حس لغزیدن انگشتانم روی کیبورد لپ تاپ بودم. سردردی که یادآورِ بی خواب و خوراکیام است، مانع پرواز کلمات در آسمان خیال می شود، اما من برای نوشتن از آن هم قوی ترم!
خودم را که در آینه دیدم جا خوردم. در آینه من نبودم. در آینه جنازه ای متحرک و بی رنگ، محصول نظام آموزشی فاسد شده ی میهنم بود. انرژی های منفی ام را برایتان ارسال نکنم؟! چشم! از خوبی ها می گویم.
خوانده بودم روزگار، روزی با توست و روزی بر تو، اما مگر نامم جمع اضداد نبود؟ دنیایم نیز هم..! روز می گذرانم به شوق پرگرفتن کبوتر جلد قلبم در پشت بام حرف های دوستِ عراقی ام! (مفصل درباره اش خواهم نوشت!) دل می کنم از دنیا و مافیها برای سبک بالی. من سرشار احساس خوب و مصائب زمینی. شادی ام از سختی های زمینی و خوشی های آسمانیست. گویی لحظاتی پیش، بسته بندی شده در ابریشم های بهشتی آورده باشند!
درگوشی بگویم و بین خودمان باشد. نشانه های زیادی می بینم که سبب اطمینانِ روز افزونم به مسیر پیش رو می شود. حتی فهمیدم موانع کوچک درشتی که گاها در مسیر پیدا می شود اما هیچ پا و دلم را نمی لغزاند، ابتلائی برای نشان دادن عزمم است.
سخن به درازا نکشد. البته نخواهد هم کشید، لیکن روده دراز است و مجال کم و معده خالی!