امروز پنجشنبه ۹ تیر هست، صبح امروز تجربه یه آزمون 220 سوالی رو داشتم به اسم کنکور. چیزی که همه ازش میترسن. همه ازش یه ترس بدی دارن و فکر میکنن خیلی چیز سختیه. خب البته که سخته. چرا سخت نباشه؟ خبر مرگش ۲۲۰ تا سواله!
بریم از تجربه خودم بگم. خب من یه دوستی دارم که یه سال ازم بزرگتره و راهنمایی و دبیرستان رو تیزهوشان بود و از وقتی من دهم رفتم ( اون یازدهم رفته بود ) بهم میگفت امیر برای کنکور بخون. من خب آدم درس خونی نیستم زیاد. تنهای مطالبی که میخونم و خوشم میاد از خوندن، مقاله و نمیدونم داکیومنت و مواردی مثل ریاضی هست. مثلا من سال هشتم بودم که ماتریکس ها رو یاد گرفته بودم یا نهم بودم سینوس و اینا رو بلد بودم اما ولی درس مدرسه رو اصلا نمیفهمم. خلاصه که من نخوندم. گفتم از یازدهم میخونم، یازدهم تموم شد گفتم از دوازدهم میخونم، رفتیم عید و گفتم از عید میخونم و خب نخوندم دیگه. تا امروز صبح.
دوشنبه داشتم با دوستم صحبت میکردم که گفت برو بگیر کارت ورود به جلسه رو من حتی نمیدونستم از کجا باید بگیرم! رفت برام گرفت و من اون موقع تازه پرسیدم چه درسایی هست :) هیچی، یه چیزایی بود که من بلد نبودم. چون رشته من فنی و حرفه ای بود و داشتم برای ریاضی کنکور میدادم :)
خلاصه که امروز شیش صبح بود که طبق روال عادی بیدار شدم و یکم چرخ و دور خونه و دم پنجره و اینا رسیدم به هفت صبح و راه افتادم به سمت حوزه. هفت و نیم رسیدم. از مدرسه ما کسی ثبت نام نکرده بود. چون همه میگن ما فنی کنکور میدیم سراسری نمیخوایم. همین، ما رفتیم کلی از دوستای دبستان و راهنمایی رو دیدیم و همه استرسی و همه داشتند دعا میکردن و براشون عجیب بود چقدر بیخیال بودم.
میگفت از شماره فلان تا فلان وارد بشید و کلی ما رو گشتن و این چیزا. بالاخره رفتیم صندلی رو پیدا کردیم و نشستیم. یه نفر یه سوره خوند و یکم حرف زدن و نفری یه کیک دو قلو و آب معدنی دادن. یکم نشستیم تا بشه هشت و اومدن توضیح دادن. ما سه تا دفترچه داشتیم. پسر سه تا بود!
دفترچه اول، سوالات عمومی. ادبیات، دینی، عربی و زبان انگلیسی. هر کدوم ۲۵ تا. یعنی دفترچه اول ۱۰۰ تا سوال بود! خب، ادبیات به شدت سخت بود و همه شعر بود و قوائد، این که هیچی، چیزی حل نکردم. از ترس اینکه یه وقت منفی میزنم. دینی، همه آیه و این چیزا و من نگاه نکرده رد کردم رفتم عربی. عربی هم که ماشالله جیزز کرایست اصلا نمیشد چیزی حل کنم. رفتم انگیسی و خدا که همکاری کنه زبان ۱۰۰ زدم :)
دفترچه دوم رو اوردن، ریاضیات! من چون نمیدونستم اینا رو و درس های نظری رو نخونده بودم هیچی هم نتونستم حل کنم، یکم نگاه کردم و تونستم یه سوال حل کنم. یه سوال هم مراقبه رسوند و ریاضی از ۵۰ تا سوال تونستم ۲ تا حل کنم.
دفترچه سوم، فیزیک و شیمی بود. یادم نیست چند تا سوال بود ولی فکر کنم ۷۰ تا سوال بود یا چند تا بود یادم نمیاد. خلاصه که از شیمی که یه سوال حل کردم. از فیزیک هم یه مدار و یه معادله. خیلی سخت بود. ولی خب یه سوال درباره ساختار کافئین بود و چیز باحالی بود. انقدر قشنگ بود که اومدم رو یه برگه نوشتم بیام خونه روش کار کنم :)
خلاصه که هر دفترچه ۷۰ یا ۸۰ دیقه وقت داشت و من همون ۵ دیقه اول که تموم میکردم بقیه رو میگرفتم میخوابیدم. صندلیم دقیقا گوشه بود. گوشه گوشه سالن. ته سالن سمت راست. قشنگ سرم رو میزاشتم تا دفترچه بعدی استراحت میکردم. از بس که فسفر میسزوندم.
تجربه ای بود که اگه به گذشته برمیگشتم بازم نمیخوندم چون در برابر افرادی که دیدم واقعا من شانسی نداشتم. همه از تیزهوشان و نمونه دولتی بودن و من از فنی و حرفه ای. همه یه استرس خاصی داشتن. همه یه مشما پر از خوراکی و بطری آب و من فقط یه ویفر کاکائویی برده بودم. من سعی کردم اشتباه نزدم. اصلا نمیدونم چرا واقعا مهم نبود برام.
این هم یه تجربه بود. یه حرکتی که فکر نمیکردم اینطوری تموم بشه. بگذریم. من یه کنکور دیگه دارم برای رشته فنی که شهریور برگذار میشه. تیر ماه برای ثبت نام هست. این هم یکم میخونم مثل سراسری نشه. همین. همین و همین.
اگه سال دیگه کنکور دارید حتما بخونید براش. واقعا میگم بخونید. تجربه من رو خوندید. پس درس بخونید.
برای همتون آرزو موفقیت میکنم.
امیرحسین.