امیرحسین محمدی
امیرحسین محمدی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

$ git diff amirhossein

تغییر یا همون همیشگی
تغییر یا همون همیشگی

آدمی که اهل نوشتن باشه روزانه خاطرات مینویسه، مطلب های جالبی رو منتشر میکنه و صد در صد فن بیان خوبی در صحبت و نوشتن داره. موردی که اینجا هست اینه که من نه آدم نوشتن ام و نه مطالب ام جالبه و نه فن بیان خوبی دارم.

( برای تایتل واقعا جمله خاصی به ذهنم نرسید و don't care about it ? )

تغییراتی که تو زندگیم بوده چیزایی بودن که الان من رو تشکیل دادند. اشتباهاتی که داشتم و حتی کارای مثبتی که انجام دادم. همه و همه مواردی هستند که اگه نبودند شاید یه بخشی از زندگی من تغییر میکرد و الان اینجا نبودم. من آدمی بودم که جز دوستان راهنمایی با کسی آشنا نبودم، نه علاقه ای به سوشال مدیا داشتم و نه میخواستم که برم داخلش. آره خب یه اینستاگرام بود که اونم فقط در حد دیدن استوری های دوستان بود. تصمیم گرفته بودم تو توییتر فعالیت کنم. یه اکانت جوین ۲۰۱۴ بود و به اسم پدرم. تغییراتی دادم و ازش برای خودم استفاده کردم. شاید به اسم GNU_Amir یا ژوپیتر آشنا باشید تو اینجا. اتفاقاتی که اینجا افتاد مواردی بود که خیلی زندگی من رو تغییر داد. خیلی خیلی خیلی.

عجیب ترین موردش این هست که من تونستم با بقیه حرف بزنم! تونستم باهاشون برم کافه، برم تولد، برم مسابقه و کلی خوش بگذره. چیزی که فکر میکردم عمرا امیرحسین بهش برسه. فکر میکردم فقط با علی و حسین و محمد قراره تا آخر عمرم برم بگردم. ولی دیدم خیلیا هستند میتونم باهاشون دوست بشم و خوش بگذره.

تبدیل شدم به یکی که بیشتر فکر میکنه تا حرف بزنه. از حالت کودکی یکم اومدم بیرون. نه که بگم الان خیلی بزرگ شدم. الان هم خیلی وقتا با چیزایی شوخی میکنم که نباید کنم. از افرادی که باهاشون میگردم یاد میگیرم که چطوری رفتار کنم و حرف بزنم و با چیا شوخی نکنم. من ناراحت نمیشم اگه یکی ازم ایراد بگیره یا بگه رفتارت بده. خوشحال میشم و بهش گوش میکنم. و این موارد چیزایی بودن که تونستم یکم بیشتر یاد بگیرم.

مهم ترین موردی که هیچ وقت بهش فکر نمیکردم این بود که یه روز یکی رو دوست داشته باشم. به زبان ساده شاید بهش بشه گفت عاشق کسی شدن و یا علاقه مند شدن. و خب مرحله سختش اینه چطوری بگی بهش. یا اینکه چطوری از دست ندیش. من متاسفانه آدمی ام که شاید نتونم حرفام رو با صحبت بگم و خیلی وقتا شاید کارایی که میکنم بقیه رو آزار بده. برای همین واقعا نمیدونم چی بگم. اینکه میرم مینویسم براش و به خودم میگم اگه اون نخواد چی و بعد پاکش میکنم پیام رو، یکی از رو مخ ترین چیزا هست.


سعی میکنم کمتر با خودم حرف بزنم و اینجا بیشتر صحبت کنم. ولی خب کسی عموما براش مهم نیست من چی میگم یا شخص دیگه ای چی میگه. شاید من اشتباه از ویرگول استفاده میکنم.

اینبار هم مثل همیشه مطلب خیلی عمیقی همراهم نبود. فقط یکم وقتتون رو گرفتم.


با یه پادکست آشنا شدم با اسم < جافکری > و خب جالبه و پیشنهاد میکنم فصل ۱۲ قسمت آخر یعنی < پختگی > رو حتما گوش کنید. لینک ها رو براتون قرار میدم.

فن بیانسوشال مدیا
توسعه دهنده نرم افزار. amirhossein.info
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید