دو سال پیش،فکر میکنم اردیبهشت ماه بود که یه رمان ناراحت کننده خونده بودم و یه ذره همچین تو حال و هوای خوبی نبودم.مدام شخصیتای رمانو پیش چشمم تصور میکردم و باهاشون حرف میزدم.تا یه مدت حتی باهاشون زندگی میکردم.شبا کنارشون میخوابیدم،صبها کنارشون بیدار میشدم،باهاشون بیرون میرفتم،تو خیابونو باهاشون حرف میزدم و...این دفعه اولی نبود که اینجوری میشدم.قبلا هم تجربه این اتفاق رو حتی تا دوماه داشتم.ولی خب،چه کنیم دیگه،ترک عادت موجب مرض است!دو هفته این وضعیت ادامه داشت تا اینکه بالاخره یه روز با خودم گفتم:یعنی هر کسی وقتی یه رمان غمگین می خونه مثل من میشه؟زندگیش اینجوری تحت تاثیر یه مشت توهم بهم میریزه؟شاید من غیر عادیم؟شاید این مدت برای بقیه ادما کوتاهتره و باحالات کم شدت تر؟با خودم گفتم برم تو اینترنت یه سرچی در مورد خیالپردازی و اینا بکنم.شاید قضیه چیز دیگه ای باشه!
با توجه به این قضیه که من ادم شدیدا خیالپردازی بودم و همچنان هستم،بیشتر سرچام با کلیدواژه های خیال و خیالپردازی مرتبط بود تا افسردگی ورمان و...بالاخره دیدم تو یه سایتی که سایت مشاوره بود یه اقایی پرسیده بود که یه زندگی خیالی کنار زندگی واقعیش شکل گرفته و حسابی براش دردسر ساز شده.بزارین متن کاملشو براتون بذارم:با سلام. متاسفانه من دچار نوعي خيال پردازي مضر هستم . چرا كه احساس مي كنم اين معضل، يك زندگي خیالی و مجازي را در كنار زندگی و شخصيت واقعي ام بنا نموده است . كيفيت اين تخيلات بدين صورت است كه من هيچ وقت خودم را جاي كسي حس نمي كنم بلكه خودم هستم با همان خصوصيات خانوادگي ( شايد فقط سنم متفاوت با حال باشد) كه در عرصه هاي مختلف مشغول فعاليت به بهترين وجه هستم، مثلا وقتي فوتبال نگاه مي كنم خودم را به جاي يكي از بازيكنان به زمين مي فرستم، به طور كلي در هر ورزشي كه تماشا كنم ، بهترين فرد در آن رشته مي شوم. يا اينكه هنگام تماشاي فيلم يا سريال يك نقش جديد براي خودم مي سازم و در آن بازي مي كنم يا اينكه در شرايط بالاتر خودم را يك كارگردان فرض كرده و چند فيلم هم تا کنون ساخته ام ! در شئون ديگر هم اگر بخواهم با شخصي ملاقات نمايم يا در انتظار انجام دادن فعاليتي باشم، قبلا آن كار را در خيالاتم انجام مي دهم ، مثلا همين مشاوره را قبلا در تخيلاتم مرور كرده ام، يا اينكه بعد از بگو مگو با كسي در ذهنم به طوري كه به آرامش برسم با او درگيري پيدا مي كنم و اغلب اين تخيلات و زندگي مجازي من را ارضا نموده و در زندگي واقعي نمي توانم به كارهايم برسم. اگر كسي از بيرون مرا ببيند شايد از اين خنثي بودن من تعجب كند، در حاليكه من در درونم غوغايي برپاست . حال از شما راه حلي مي خواهم تا من را از آسيب هاي اين تخيلات فزاينده رهايي بخشيد، چرا كه ديگر احساس مي كنم اين زندگي مجازي دارد جاي حيات واقعي من را مي گيرد و هر گونه كمبودی را به جاي اينكه در زندگي واقعي سامان بخشم، آن ها را در زندگي خيالي ام به طور كامل و آرماني حل مي كنم.
متوجه شدین؟این اقا هم مثل من وقتی غرق یک قصه میشن خودشونو میبرن توی این قصه و هزار و یک قصه دیگه ازش میکشن بیرون!من راجع به این قضیه تحقیق کردم و متوجه شدم که این ماجرا انینقدرا هم ساده نیست و این خیالپردازی یک نوع اختلال هست به نام*Maladaptive Daydreaming* که حدود ده ساله کشف شده و کمتر روانشناسی حتی ازش اطلاعات ابتدایی داره!(حداقل روانشناسایی که من باهاشون صحبت کردم اطلاعاتی نداشتن)
در ادامه از علائم و تجربیات مبتلایان میگم و اینکه اصلا چرا بعضیا ها به این قضیه مبتلا میشن و چرا این مسئله در برخی افراد خیلی خطرناک و جدیه.نظر شما چیه؟شما تاحالا چنین تجربیاتی داشتین؟