در پاسخ به اين سؤال توجه به اين نكته لازم است كه روحانيت به لحاظ پيوند عميق جامعه ايران با دين از ديرباز در ميان مردم از جايگاه ويژه و اقتدار زيادي برخوردار بوده است و از آنجا كه روحانيون وظيفه پاسداري از اسلام و احكام آن را بر عهده دارند، همواره در تمامي زمانها در برابر انحرافات و كجرويها ايستادگي نموده اند و در مقابل ظلم وستم و براي حمايت از مظلومان و محرومان جامعه استوار ماندهاند و در هيچ زماني از اين وظيفه خطير، غافل نبودهاند و نسبت به آن كوتاهي ننمودهاند و اين كلام پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ را سرلوحه زندگي خود قرار دادهاند، كه فرمودند: «اِذا ظَهَرتِ الْبدَعُ في اُمَتّي فَلْيُظهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعنةُ اللهِ»[1]
(هنگامي كه بدعتها در امت من آشكار ميشود بايد عالم علم خود را آشكار كند و اگر چنين نكند مورد لعنت خداوند قرار ميگيرد.) مرحوم امام نيز فرمودند: «ترديدي نيست كه حوزههاي علميه و علماي متعهّد در طول تاريخ اسلام و تشيع مهمترين پايگاه محكم اسلام در برابر انحرافات و كجرويها بودهاند.»[2]
با توجه به اين نكته، اگر نگاهي گذرا به تاريخ كشورمان خصوصاً عصر رضاخان بيفكنيم به خوبي به اين نتيجه خواهيم رسيد كه هيچگاه روحانيت با حاكمان ظالم همكاري نكردهاند و همواره ميان علماء و حاكمان ظالم كشمكشهايي وجود داشته است. البته برخورد روحانيت با حاكمان ظالم زمان خويش در تمام زمانها به يك شكل نبوده، بلكه به تناسب مقتضيات و شرايط مختلف، متفاوت بوده است. براي آگاهي از عملكرد روحانيت در عصر رضاخان،بطوراجمال مواضع برخي از علماي برجسته آن زمان درمقابل حکومت رابررسي مي کنيم.
1.شهيد مدرس: شهيد مدرس را ميتوان مهمترين و مؤثرترين روحاني و عالم و مجاهدي دانست كه بيشترين موضعگيري و ايستادگي را عليه حكومت خودكامه رضا شاه انجام داد. مدرس هنگامي پاي به ميدان نهاد كه كشور ما شاهد، انزواي روحانيت و سرخورده گي آنها از رهبري مشروطيت و تسلط كامل جريان تجدّدخواهي و روشنفكري بود. در آن زمان، جرياني درصدد بود تا ايران اسلامي را به يك كشور وابسته، بيهويت و خودباخته در مقابل تمدن و تكنولوژي غرب تبديل نمايد و پرچم جدايي دين از سياست را بر قلّه اين كشور برافراشته سازد. مدرس و موضعگيري هاي او دقيقاً خط بطلاني بر اين مدعا بود. ايشان با طرح اين كه سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ماست، مبارزات مكتبي ملت ما را در ابعاد ضد استبدادي و ضد استكباري آن پيريزي كرد و در برخي موارد موجب عقبنشيني و محدودكردن قدرت رضاشاه شد. مدرس خطاب به علماي اصفهان چنين فرمود: «اختلاف من با رضاخان بر سر كلاه و عمامه و اين مسائل جزئي از قبيل، نظام اجباري نيست من در حقيقت با سياست انگلستان كه رضاخان را عامل اجراي مقاصد استعماري خود در ايران قرار داده مخالفم، من با سياستهايي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد ميكند مبارزه ميكنم؛ راه و هدف خود را ميشناسم، در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نميكنم.»[3]
2.مرحوم آقا نور الله اصفهاني: از موضعگيري هاي مهم ايشان در دوره رضاخان قيام و مهاجرت به قم در اعتراض به قانون نظام اجباري بود، اين اعتراض در واقع عليه خودكامگي و استبداد رضاخان و اقدامات ضد ديني و مذهبي و زير پا نهادن حدود شريعت و ديانت اسلامي بود كه حاج آقا نورالله اصفهاني رهبري قيام را به عهده گرفت. ايشان در مورد انگيزه قيام خويش چنين فرمودند: «سخن از نظام اجباري و غيره نيست. اساساً اين مرد بيسواد و لاابالي و بيدين و مستبد و خودخواه و نوكر اجنبي است و به درد سلطنت و حكومت ايران نميخورد، بايد او را كنار گذاشت و از سلطنت عزلش كرد.»[4] رضاخان كه از دامنهدار شدن قيام و به خطر افتادن موقعيت خويش احساس خطر ميكرد در مقابل خواستههاي مهاجرين عقب نشيني نمود و نمايندگاني به قم فرستاد تا ضمن مذاكره با علماء و موافقت با خواستههايشان به تحصن آنها خاتمه دهد.»[5]در نهايت اين قيام روحانيت با شهادت و مسموم نمودن آقا نور الله اصفهاني به خاموشي گرائيد.
3.مرحوم آيت الله شيخ محمدتقي بافقي يزدي: از موضعگيري هاي مرحوم بافقي در دوران رضاخان اقدام شجاعانه ايشان در فرستادن نامههاي تند و صريح به رضاخان و انتقاد ازاعمال زشت و عملكرد خلاف شريعت و قانون وي بود. همچنين اعتراض به مسأله كشف حجاب وبه حضور خانواده رضاشاه بدون حجاب در حرم مطهرمعصومه قم در سال 1307 ه.ش بود، كه منجر به دستگيري وي شد و ايشان را در حرم مطهر و صحن حرم زير چكمه و تازيانه گرفته و مورد توهين قرار دادند و بعد او را به زنداني در تهران منتقل كردند و بعد از مدتي حبس به حضرت عبدالعظيم در شهر ري تبعيد نمودند.[6]
4.مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائري يزدي: ايشان نيز همچون ساير علماء نسبت به سياست اسلامزدائي و ضد ديني رضاشاه به شدت اعتراض نمودند و در مسأله كشف حجاب با ارسال نامهاي به رضاشاه چنين فرمودند: «عرض ميشود بنده با اينكه تاكنون در هيچ كاري دخالت نداشتم، اكنون ميشنوم اقدام به كارهايي ميشود كه مخالفت صريح با طريقه جعفريه و قانون اسلام دارد كه ديگر خودداري و تحمّل برايم مشكل است.»[7]
بنابراين علماي عصر رضاخان نه تنها با رضاخان همكاري نميكردهاند بلكه به مخالفت با سياستهاي ضد ديني و اسلامي او برخاستند و در مقابل انحرافات و كجرويها ايستادگي نمودند و اگر كسي خفقان و استبداد دوران رضاشاه را درك نكرده باشد، ارزش اين كار بزرگ علماء را نميتواند درك كند. در واقع علماء متعهد آن زمان همچون تمامي دورانهاي استبداد و ظلم، ستارگان درخشاني بودند بر تارِك كشوري كه از ظلم و جور رضاشاهي تاريك مينمود.
اما در مورد آيت الله بروجردي(ره) بايدگفت كه، ايشان در قيام علماي اصفهان مورد تعقيب رضاخان واقع شد و پس از ماجراي قتل عام مسجد گوهرشاد و قيام آيت الله قمي(ره)، بر ضد پهلوي برخاست و چون ديد كه اعتراضش مورد توجه واقع نميشود ومردم نيز آمادگي براي قيام ندارند؛ ايران را به عنوان اقامت در نجف اشرف ترك كرد و پس از مدتي به ايران بازگشت، و در بازگشت چون به رضاخان خبر داده بودند كه با مراجع نجف درباره نحوه مبارزه با رضاخان مذاكره كرده دستگير و به تهران آورده شد و پس از چندي آزاد گرديد و به تدريس پرداختند و بعدها به قم مهاجرت نمودند و زعامت حوزه علميه قم را به عهده گرفتند. هر چند ايشان فرمودند: « از آن موقع كه ديدم مرحوم استاد آخوند و مرحوم نائيني كه آن همه زحمت در تأسيس و تداوم كار مشروطه متحمّل شده بودند، پس از شهادت حاج شيخ فضل الله نوري و حوادث ديگر ملول و افسرده شدهاند؛ حالت وسوسهاي براي من پيدا شده است كه تا يك واقعه سياسي پيش ميآيد از اقدام فوري حتيالامكان پرهيز ميكنم مبادا كاري به زيان مسلمين انجام گيرد.»[8] اما هيچگاه با شاه همكاري ننموده و در بسياري از موارد با شاه به مخالفت برميخاستند و هر گاه احساس ميكردند خطري جدّي اسلام و مسلمين را تهديد ميكند ساكت نمينشستند و موضعگيري جدي مينمودند، ايشان ميفرمودند: «من هرگز در قبال خلاف كاريها و قانونشكني هاي دستگاه حاكمه ساكت نمي نشينم.»[9]ايشان به برخي از اعاظم علماء فرمودند:« قصد دارم كه در موقعيت مناسبي زير بازوي جواني را بگيرم كه براي اسلام و مسلمين ميتواند مثمر ثمر باشد، و اشاره به امام خميني(ه) كردند.»[10] لذا اين تصور كه ايشان با شاه مخالف نبودهاند تصوّري است اشتباه و نادرست.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حسين رمضانيپور، نقش روحانيت در دوره پهلوي، مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم ـ عليه السّلام ـ ، ص90 تا 136.
2. علي دواني، نهضت روحانيون ايران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران 77، ج 1 و 2.
3. علي رباني، شهداي روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير، انتشارات مكتب الحسين.
پي نوشت ها:
[1] . اصول كافي، انشارات اسوه، 1375، ج 1، ص 160، ح2.
[2] . صحيفه نور، ج 21، ص88-89.
[3] . باقي، عبدالعلي، مدرس مجاهدي شكست ناپذيز، تهران، نشر فكر، 1370، ص97.
[4] . مهدوي، سيد مصلحالدين، تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، قم، نشر الهدايه، ج2، ص 149، و هم چنين عبيدي، عباس، اصفهاني، حاج آقا نورالله (ديدار با ابرار) مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1374، ص99.
[5] . رباني، علي، شهداي روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير، انتشارات مكتب الحسين، ص161-162.
[6] . شكوري، ابوالفضل، سيره صالحان، قم، انتشارات شكوري، 1374، ص 348-349.
[7] . رازي، محمد، آثار الحجه، انشارات دارالكتاب، بيتا، ج1، ص51.
[8] . دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، ج 1 و 2، 562-563.
[9] . روحاني، سيد حميد، بررسي و تحليل از نهضت امام خميني(ره)، انتشارات دارالفكر، 1358، ص 98.
[10] . همان، ص101.