به قلم: مهدی خانعلیزاده
«امنیت ملی و سیستم دفاعی کشور ما نباید هر چهار سال یکبار به آرای مردم ویسکانسین وابستگی داشته باشد.» این جمله که چند روز پیش از زبان وزیر امور خارجه فرانسه بیان شد، بار دیگر مرهمها بر یک زخم کهنه را کنار زد؛ وابستگی بیمارگونه اروپا به آن سوی اقیانوس اطلس. این سخنان زمانی معنادارتر میشود که به راهبردهای رئیسجمهور منتخب ایالات متحده نگاه کنیم؛ راهبردی مبنی بر تضعیف سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا همان «ناتو»ی معروف که به صورت جدی در دستورکار دونالد ترامپ و تیمش قرار دارد.
با وجود سالها و بارها تلاش اروپاییها برای ایجاد یک سامانه دفاعی - امنیتی مشترک، «ناتو» همچنان تنها گزینه بروکسل برای تأمین امنیت قاره سبز است و به همین دلیل، حضور مجدد آقای پرحاشیه در کاخ سفید، بر شدت نگرانیهای دفاعی اروپا - به طور ویژه در میانه جنگ اوکراین - افزوده است.
انجماد اروپا در «طرح مارشال»
بعد از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 میلادی، زیرساختهای صنعتی و اقتصادی اروپای غربی به شدت آسیب دید و کشورهایی مانند فرانسه، انگلیس و آلمان، توانایی احیای مجدد اقتصاد خود را نداشتند؛ تا جایی که هشدارِ خطر فروپاشی و تجزیه این کشورها، از سوی کارشناسان مطرح میشد. در همین راستا، طرح «مارشال» توسط آمریکا اجرا شد و کمکهای بلاعوض واشنگتن به کشورهای اروپای غربی - به شرط تعهد به بازسازی اقتصادی خود تحت نظارت و مدیریت آمریکا - پرداخت شد. طبق این طرح که توسط «جرج مارشال»، وزیر خارجه وقت ایالات متحده مطرح شد، اروپا به صورت غیررسمی به یکی از ایالات آمریکا تبدیل شد و این مسیر، نهایتاً منجر به تشکیل اتحادیه اروپا شد؛ اتحادیهای که بیشتر از تأمین منافع اعضای خود، حامیِ روند نظارتیِ آمریکا بر قاره سبز است.
این روند تا حوالی سال 2016 میلادی با فراز و نشیبهایی دنبال شد؛ اما حضور غیرمنتظره «دونالد ترامپ» در کاخ سفید، آن را به شدت مختل کرد. «دشمن نامیدن» اروپا، تندترین واکنشی بود که از سوی ترامپ خطاب به سران بروکسل مطرح شد و البته واکنش نرم اتحادیه را به دنبال داشت. «دونالد تاسک»، رئیس وقت شورای اتحادیه اروپا، در توییتی گفت «آمریکا و اتحادیه اروپا بهترین دوستان هماند» و «فدریکا موگرینی»، مسئول وقت سیاست خارجی اتحادیه اروپا هم گفت «آمریکا همچنان دوست این اتحادیه است و تغییر دولت، دوستی بین ملتها و کشورها را تغییر نخواهد داد.» انگار هنوز اروپا گروگان آمریکاست و بندهای طرح «مارشال» که قرار بود سند ترقی و پیشرفت قاره سبز باشد، حالا تبدیل به دستبند شده است.
حالا اتحادیه اروپا در بحرانیترین شرایط از زمان تأسیس خود است. روند اتحادیه از همان سالهای پس از پایان جنگ جهانی دوم که با شکلگیری جامعه زغال سنگ و فولاد آغاز شد تا سال 1991 که اتحادیه اروپا به شکل رسمی و کنونی تأسیس شد، همیشه شیبی مثبت داشت و کشورهای مختلف اروپایی - به ویژه اروپای شرقی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دنبال بازیابی قدرت اقتصادی و سیاسی خود بودند - تقاضای عضویت در اتحادیه را داشتند. حتی در اوج بحران اقتصادی حوالی سال 2008 میلادی هم اتحادیه توانست ساختار خود را ترمیم و تثبیت کند.
با این حال، این روند مثبت با شوک بزرگی به نام برگزیت در سال 2016 مواجه شد؛ شوکی که نه فقط یکی از ستارههای پرچم آبی رنگ اتحادیه، بلکه یکی از ارکان و استوانههای اصلی آن را از مدار اروپا خارج کرد. تبعات این مسئله تا اندازهای بود که شعار «فرگزیت» (خروج فرانسه از اتحادیه اروپا) را تبدیل به شعار اصلی یکی از احزاب در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه کرد و هرچند موفق نشد تا «ماری لوپن» را به کاخ الیزه برساند؛ اما نشان داد اقبال زیادی به این مسئله وجود دارد.
از سه ستون اصلی اتحادیه اروپا - انگلیس بهعنوان ستون سیاسی، فرانسه بهعنوان ستون فرهنگی، آلمان بهعنوان ستون اقتصادی - یک ستون فرو ریخته و ستون دیگر هم ترک برداشته است. افزایش نارضایتیها در آلمان و وضعیت دشوار دولت شولتز در انتخابات اخیر این کشور هم نشان داد که چندان نمیتوان روی استواری طولانیمدت ستون سوم تکیه کرد. حالا، اتحادیه اروپا بیشتر از هر زمان دیگری به «کشتی تایتانیک» شبیه است؛ مجموعهای زیبا و رؤیایی که قرار بود نماد نظم نوین جهانی و برچیده شدن مرزها باشد؛ اما صخره برگزیت در کمتر از چند ماه، این رؤیا را تبدیل به یک کابوس بزرگ کرد.
پاریس؛ اضطراب بیکران
حالا بیشتر از دو سال از دومین دوره رأی مردم فرانسه به امانوئل مکرون گذشته است و خیابانهای پاریس و سایر شهرهای بزرگ فرانسه، مملو از تظاهراتکنندگان و معترضانی است که او را عامل وضعیت نامناسب اقتصادی کارگران و دانشجویان معرفی میکنند. این وضعیت، یادآور وضعیت دولت اوباما در ماههای پایانی آن است. به نظر میرسد که شرایط به سمتی در حال حرکت است که فرانسویها به دنبال یک «ترامپ فرانسوی»اند؛ فردی که بتواند «اول فرانسه» (برگرفته از شعار «اول آمریکا» ترامپ) را برای مردم این کشور به ارمغان بیاورد.
مارین لوپن، دقیقاً چنین شخصیتی دارد؛ یک ملیگرای بدون تعارف که روابط بسیار گرمی با مسکو و شخص ولادیمیر پوتین دارد و از هر فرصتی برای تاختن به مدیران ارشد اتحادیه اروپا استفاده میکند. او البته تا چند سال پیش به دنبال اجرای طرح «فرگزیت» و خروج رسمی پاریس از اتحادیه هم بود؛ اما با روندی که در سالهای اخیر شکل گرفته، به نظر میرسد این مسئله جای خود را به ادامه عضویت در اتحادیه ولی با تلاش برای انتقال قدرت تصمیمگیری از بروکسل به پاریس داده است؛ رویکردی شبیه به آن چیزی که این روزها از سوی کشور مجارستان و رئیسجمهور جنجالی آن یعنی «ویکتور اوربان» صورت گرفته است.
لوپن که سالهاست بهعنوان یک چهره راستگرای رادیکال در عرصه سیاسی فرانسه شناخته میشود، در جریان جنگ اوکراین و به دلیل مواضع حمایتی خود از مسکو، اندکی با تخریب چهره از سوی رسانههای جریان اصلی روبهرو شد که زمینه را برای شکست او در انتخابات ریاستجمهوری پیشین فراهم کرد؛ اما حالا و با فرسایشی شدن جنگ اوکراین و همچنین بالا گرفتن مشکلات جدی اقتصادی شهروندان فرانسوی، مجدداً با اقبال گسترده روبهرو شده و توانست جریان متبوع خود را به برنده بلامنازع انتخابات پارلمان اروپا تبدیل کند.
آن چیزی که مشخص است، گرایش عمومی به سمت راست رادیکال در اروپاست. این مسئله اگرچه نمایش پررنگتری در فرانسه دارد؛ اما منحصر به این کشور نیست و موج راستگرایی در حال فتح تکتک کشورهای این قاره است؛ موضوعی که با روی کار آمدن شخصی مانند دونالد ترامپ در کاخسفید، میتواند منجر به تغییرات راهبردی در تصمیمگیریهای فراآتلانتیکی شود؛ رویدادی بسیار مهم که خود میتواند یکی از نشانههای اصلی پایان جهان هژمونیک باشد.