برشی از جزوه دموکراسی در روز روشن، گفتاری از استاد رحیمپور ازغدی با محوریت مردم سالاری دینی، حق و تکلیف در انتخابات
شبهاتی راجع به اصل انتخابات در جمهوری اسلامی مطرح میشود؛ یکی اینکه، شما بالاخره اسلامی هستید یا مردمی؟ چطور میشود هم مردمی باشید هم اسلامی؟
اگر این را بفهمند که خود مردم وقتی مسلمانند و به یک نظام اسلامی رأی دادند، یعنی خودشان با رأیشان، اموالشان، جانشان، شعارشان و انتخابشان حمایت کردند، پس شبهه باید برطرف شود. در فرهنگ اسلامی و شیعی و فرهنگ انقلاب ما، "دینی بودن "قطب مقابل" مردمی بودن" نیست. خود دین، مردمیترین نهاد است و اتفاقاً مردم، دینیترین نهاد هستند. مردم، جمهوری اسلامی را نگه داشتند و اگر دست برخی مسئولین بود که تا حالا جمهوری اسلامی ده بار سقوط کرده بود! پشت تمام این دعواها و فتنههای داخلی، برخی مسئولین هستند؛ یا مسئولین سابق یا مسئولین لاحق! از اول انقلاب و در قضیه بازرگان، بنی صدر، منتظری و همینطور تا الان ادامه دارد. هرچه مصیبت و درگیری و مشکل پیش می آید، زیر سر مسئولین است و باز مردم به داد میرسند. در 9 دی، 22 بهمن، روز قدس، انتخابات و... مردم آمدند و هر چه تلاش میکنند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند نمیشود چون مردم نمیگذارند! دینی ترین نهاد در این جامعه مردم هستند. مردمیترین نهاد در این جامعه، دین است. پس چطور نمیفهمید مردمسالاری دینی چیست؟
بعد سؤال میکنند که اسلام چه کم داشت که انتخابات و پارلمان و قانون اساسی اضافه شد؟
اسلام چیزی کم ندارد. مگر اسلام راجع به تک تک روشها، مصادیق و موضوعات در همه زمانها نظر داده و آیا باید نظر بدهد؟ خدای متعال و قرآن و سنت، هدفها و ارزشها و احکام کلی را تعیین میکند و جهت را به شما میگوید اما برای جزئیات آن، عقل و تجربه داده شده و نیز اخلاق و روش یاد داده شده که خودت تلاش کنی و به مقصود برسی. مگر خداوند گفته است بیعت قبیلهای که الان بگوید صندوق آراء! اینها را خداوند نگفته، همان قدر که بیعت قبیله ای میتواند اسلامی باشد، به همان اندازه نیز میتواند غیر اسلامی باشد؛ یعنی هم میتوانی با حسین(ع) بیعت بکنی هم با یزید؟ مردم، هر دو را انجام دادند و اتفاقاً بیشتر بیعت با یزید و معاویه کردند تا اهل بیت(ع). خب نتیجه بیشتر همان بیعتها خلاف اسلام شد! حال شما میگویید به چه اعتماد کنیم؟ به رأی ملت؟ مگر مردم همه چیز را میدانند و میفهمند؟ خب همان مردمی که آن زمان بیعت میکردند (یک اقلیتی با حسین و یک اکثریتی با یزید) چطور آن زمان مشکلی نبود ولی الان از طریق صندوق رأی این کار را میکنند، این بدعت است؟ اگر میگفتند هرکسی را بدون توجه به احکام شرع رأی دادند، این بدعت بود. یعنی به یک عرقخور و فاسدالاخلاق یا یک آدم بیسواد بیتشخیص و یا به یک آدمی که صلاحیت علمی و عملی ندارد، بگویند بیا مملکت را به دست بگیر. با چنین کسی نه حق بیعت دارید و نه حق دارید به او رأی بدهید. از این جهت فرقی نمیکند.
یک سؤال دیگر که مطرح میباشد این است که در بحث تبلیغات نامزدها در انتخابات، ذات آن دعوت به خود میباشد. فلانی دارد میگوید من میخواهم بیایم رئیس شوم! پس چطور دموکراسی را با اسلام جمع میکنید؟ مگر اسلام نمیگوید که ریاست طلبی، جاه طلبی، من خوبم و او بد است، من از همه بهترم و... جزو رذیلتهای اخلاقی میباشد؟ مگر انبیاء (ع) نیامدند که با این منم منم ها مبارزه کنند؟ مگر قرآن نمیفرماید: «استعلاء علی الارض»؛ علامت بی دینی، دنبال برتری و برتریطلبی بر روی زمین است در حالی که در انتخابات، کاندیداها باید خودشان را جلو بیندازند و حتی رقیبشان را عقب بیندازند تا بشوند رئیس!
از طرف دموکراتها این اِشکال به مردمسالاری دینی گرفته میشود و میگویند: بیخود ادای دموکراسی در نیاورید! شما اصلاً معتقدید که رقابت انتخاباتی، فعل غیر اخلاقی است! چرا ادا در میآورید؟
باید گفت که اینها پوشش است و شما واقعاً دموکرات نیستید، دموکراسی و رأی مردم را زینتی میدانید! از این طرف، یک عده از دینداران مثل اخباریون شیعه و وهابیهای سنّی، موافق با دموکراتها میگویند: راست میگویند! اسلام به کتمان خود دعوت میکند. گمنام باش. برو لابلای مردم مخفی شو. هرچه تو را نشناسند بهتر است! جمع این دو چطور می باشد؟
جواب این است که عرضه کردن خود، شهرت، ریاست، محبوبیت و عوام فریبی است و روش آن هم نامشروع میشود؛ یعنی تهمت به دیگران، دروغ گفتن، وعده دروغ، عوام فریبی و منم منم گفتن و اینکه شخص به خودش به عنوان هدف نگاه کند، جزو رذیلتهای اخلاقی است. اما یک عنوان شرعی دیگری به نام مسئولیت پذیری داریم که اگر یک کار یا یک خلأئی در جامعه اسلامی به وجود آمد، به عنوان واجب کفایی است که هرکسی در خودش این توان را می بیند (به شرط آنکه واقعاً این توان را داشته باشد) باید خودش را عرضه کند. در جامعه اسلامی اگر برخی شغلها نباشد در حالیکه جامعه به آن احتیاج داشته باشد، بر همه واجب است که به دنبال آن رفته و آن را یاد بگیرند. مثلاً بگویند شهر، پزشک ندارد، بر تک تک افراد واجب میشود بروند پزشک شوند تا به حد کفایت برسد. میگویند این شهر موسیقی درست و حسابی کم دارد (با توجه به اینکه وقتی موسیقی درست و مجاز نباشد، بچهها سراغ موسیقیهای باطل می روند نه این که ترک موسیقی کنند) لذا واجب کفایی میشود که موسیقی صحیح را تأمین کنی که این خود یک شیوه تربیتی است که خلأها پر شود و دیگر کسی به سمت موسیقی فاسد و مفسد نرود.
میگوید اگر جنابعالی برای وکالت، برای ریاست جمهوری این توان را واقعاً داری و خودت را اعلم میدانی، وارد میدان شو. روایت داریم (خطاب به همه نامزدها در تمامی انتخاباتها) : اگر فردی وارد شود و خودش را برای یک ریاستی عرضه کند، در حالیکه کسانی از او متخصص تر و آگاه ترند، او جهنمی است! این روایت را باید به آنها نشان دهیم. هرکس خودش را جلو میاندازد که برود مجلس یا رئیس جمهور شود یا شورای شهر شود، در حالی که میداند شایسته ترین فرد نیست و فلانی و فلانی از او صالح تر، عالم تر، باتقواتر و باعرضه ترند (مثلا اگر کسی خودش را برترین هم بداند نمیگوید برای این مقام شایسته نیست بلکه میگوید شایسته است ولی از او شایسته تر هستند) روایت میگوید: اگر خودت را عرضه کنی «خائن هستی!» این عین روایت است. بعد در یک روایت دیگر دیدم که فرمود «فمن خائن الله و رسوله و المؤمنین» به خدا، پیامبر، جامعه دینی و به کل امت خیانت کرده است. آن کسی که نامزد میشود برای یک کاری که میداند از همه شایسته تر نیست؛ و کسی از او شایسته تر هست و میتواند بیاید انتخابات و آمده، باز او برود با او رقابت کند، این حرام است. انتخابات اسلامی این است.
دموکراسی دینی با دموکراسی غربی، فرقهای زیادی دارد از جمله اینکه اگر خودت را صالح ترین شخص نمیدانی ولی آن کسی که صالح ترین است نمیآید، واجب کفایی بر خودت میبینی که بروی و اگر نروی و خودت را عرضه نکنی، فعل حرام انجام دادی! چون واجب کفایی است که بروی. بعد که میروی در روش آن هم تأثیر دارد. اگر یک کسی واقعاً برای تکلیف آمده، هرگز در انتخابات و در تبلیغات، دروغ و عوام فریبی، وعده الکی و تهمت زدن و این کارها را نمیکند، پس روش او هم فرق میکند.
روش دموکراسی اسلامی با دموکراسی غربی فرق میکند. تبلیغات انتخابات در مردم سالاری دینی باید کاملاً تحت نظارت باشد، انتخابات طبقاتی و سرمایه داری نشود، خرید رأی نشود. دعوت به خود هم دو جور است؛ یکی دعوت به خود برای خودپرستی که این حرام است. یکی دعوت به خود برای این که من میتوانم به شما خدمت کنم، شما من را بگذارید مسئول فلان فدراسیون ورزشی چرا که من میتوانم مشکل فساد در آن فدراسیون را حل کنم. آن وقت وظیفه شرعی ات هست بروی و باید خودت را به مردم معرفی کنی. حضرت علی (ع) که اوج خضوع اخلاقی را دارند، در عین حال یک تعابیری راجع به خودشان دارند که اگر یک آدم کج فهمی نگاه کند، فکر میکند که ایشان چقدر خودمحور هستند! تعابیری از ایشان با این مضمون که: حقیقت از من میآید، حقیقت به من برمیگردد، من فلانم، من کوهی هستم که پرندهها به قلههای آن نمی رسند. من کوهی هستم که تمام آب و طراوت و سیلاب از آن میآید. من اینم، من آنم و... اما مولای ما که اسوه اخلاق میباشد پس این «من من ها» چیست که میگویند؟ جواب این است که ما دو تا «من» داریم. یک وقتی میگویم "من" که من بشوم رئیس شما و بیایم از شما سواری بگیرم. یک وقت میگویم "من" که راه نجات شما و راه خدمت به شما دست من است. اینها تفاوتهای آن است.