چگونه آرام بگیرم؟! | کلاس درسی برای مسئولین از امیرالمومنین علی (علیه السلام)
امیرالمومنین فرموده: وقتی یک مسئول، مشکل مردم را میبیند و میتواند آن را حل کند، نباید آرام بگیرد. آن موقع اگر در آرامش به خواب برود، از ما نیست... امام علی (ع) خودش این گونه بود. مردم به او گفتند: آقا، شما که شبها مشغول عبادتید و در نماز و دعا خودکشی میکنید! (حضرت، گاهی به خاطر عبادت و شب بیداری بیهوش میشد) یک روز، درب خانه حضرت زهرا(س) را زدند - حضرت زهرا(س) بسیار زیاد اهل دعا و عبادت بود - به ایشان گفتند: علی لابه لای نخل ها افتاده است. انگاری تمام کرده! چه کنیم؟ حضرت فاطمه (س) پرسیدند چطور است؟ گفتند: خانم، صدای ناله اش میآمد، الان مثل چوب خشک افتاده. ایشان فرمودند: با او کاری نداشته باشید، علی در معاشقه با خداوند بیهوش میشود. به امیرالمومنین میگفتند: شبها آن طور هستی و روزها مدام دنبال مشکلات و کار مردم. راوی میگوید ظهر یکی از روزهای تابستان کوفه (دمای ۶۰ درجه) که همه در زیرزمینها و سردابهای خانههایشان رفته بودند، من از مسافرت برگشته بودم و داشتم سمت خانه ام میرفتم. دیدم کسی در هوای به آن گرمی، در آفتاب، دارد عرق میریزد و میدود. جلو آمدم و دیدم علی بن ابیطالب است. به خانه رفتم و مشغول استراحت شدم. ناهار خوردم و خوابیدم. دوباره برای کاری در شهر، از خانه بیرون آمدم. دیدم علی (ع) همین طور دارد راه می رود. گفتم: آقا چه شده؟ فرمودند: چیزی نشده، گفتم آخر در هوای به این گرمی و داغی، شما چه کار میکنید؟ فرمودند: دارم میروم که ببینم نکند کودک یتیم یا برده و یا اسیر و غریبی، در کوچهها مانده و دستش به من نمیرسد. نکند یک کودک گرسنه ای که پدر و مادر ندارد، در کوچه و خیابان مانده و دارد گریه میکند. به او گفتم: شما که شب ها مشغول عبادتید، خدا را صدا میزنید و خودکشی میکنید. شبها که در نمازتان خودکشی میکنید، روزها هم در خدمت به مردم خودکشی میکنید! حالا یک چند ساعتی به رختخوابتان بروید. حضرت امیر فرمودند: به خدا سوگند، وقتی به ذهنم خطور میکند که نکند امشب آن طرف این جامعه و سرزمین اسلامی، خانواده ای باشد که از گرسنگی خوابش نمیبرد، نکند یک قرص نان برای خوردن نداشته باشند، چگونه بخوابم؟ این فکر که به سراغم میآید. دیگر خوابم نمیبرد.
آن زمان، حکومت علی (ع) بزرگترین حکومت جهان بود؛ از مرزهای هند و چین و آسیای میانه تا شمال آفریقا را در بر میگرفت و ابر قدرت جهان بود. یک شهر و یا یک منطقه کوچک نبود. به لحاظ مادی، ابرقدرت دنیا بوده است. در این حکومت، امیرالمومنین به مأمور حکومتیشان میفرمایند «الاحتسابُ عَلَى الرعيَّةِ بِجُهْدِكَ» یعنی با تمام ظرفیت خود، برای رعیت، تلاش و کوشش خالصانه کن و کارشان را راه بینداز. رعیت، کلمه همخانواده با رعایت و به معنای مردم میباشد؛ یعنی کسانی که باید حقوقشان رعایت شود. ((فإن الذي یصل إليك من ذلک...)) میدانی از نوکری برای مردم و خدمت به خلق چه به دست میآوری؟ می دانی وقتی مشکلات شان را حل میکنی چه به دست میآوری؟ «أَفضلُ مِنَ الَّذِي تصل بك والسلام» بیش از آن چه که تو به مردم میرسانی، مردم به تو میرسانند. حالا شما هنوز کاره ای نیستید. بعداً اگر کاره ای بشوید، از این وسوسه ها زیاد است که مثلا برای چه برای این مردم کاری بکنم؟ این ها که اصلاً قدر کار من را نمیدانند! یک نفر هشت - نه ساعت بیهوده در تشکیلات میآید، هیچ کاری نمیکند و وسط آن، هزارتا کار شخصی میکند و از امکانات بیت المال نیز استفاده میکند. من اما اصلاً کارت ورود و خروج ندارم؛ ولی از بیست و چهار ساعت، هجده ساعت آن را مشغول خدمت به مردم هستم یا به این فکر میکنم که چگونه مشکلات مردم را حل کنم یا برایشان غصه میخورم. من چرا باید این کارها را بکنم؟ من که پیش آنها با آن دیگری مساوی هستم! مردم که اصلا این چیزها را نمیفهمند! حتی اگر بفهمند هم که برایشان مساوی است و محل نمیگذارند. آخرش هم آن دیگری دلقک بازی در میآورد و ممکن است مردم به او رأی هم بدهند و در آخر هم او را بیشتر از من قبول داشته باشند! مردم چه کسی هستند!؟ من برای چه باید برای مردم فداکاری کنم؟ اصلاً مردم بیایند برای من فداکاری کنند! من اگر برایشان کار کنم، خیلی چیزها را از دست میدهم؛ ولی چه به دست میآورم؟!
پس حضرت امیر چه میگویند؟ میفرمایند آن چیزی که شما از قِبَل خدمت به مردم به دست میآوری، خیلی بیش از آن چیزی است که مردم از قِبَل خدمت تو به آنها به دست میآورند. دو منطق وجود دارد؛ یک منطق این است که من هرچه بیشتر به مردم سواری بدهم، ضرر کرده ام و آنها بیشتر سود میکنند. یک منطق هم این است که هرچه بیشتر به مردم خدمت کنی، بیشتر برای خدا کار کرده ای. پس این باعث میشود که تو بیشتر سود کنی؛ یعنی تو داری در قالب کمک به مردم به خودت کمک میکنی. تو داری رشد میکنی، بهشت تو دارد فراخ تر و متعالیتر میشود. تو داری به خداوند نزدیکتر میشوی. تو داری آدمتر میشوی. لذا همان مردمی که تو داری به آن ها خدمت میکنی، اگر همان لحظه به تو فحش بدهند و تو ناراحت بشوی، معلوم میشود خالص نیستی و برای آنها داری این کار را میکنی. به آنها بگو من به شما خدمت میکنم؛ اما نه به خاطر شما بلکه به خاطر خدا. به خاطر خدا یعنی چه؟ یعنی به خاطر خودم. من میخواهم خودم رشد کنم. لذا از شماها طلب ندارم. این جور آدمها وقتی به مردم خدمت میکنند، از کسی طلبکار و مغرور نمیشوند. اگر مردم اینها را نبینند و پسشان بزنند، پا پس نمیکشند. ممکن است تو برایشان خیلی کارکنی، انگشتت را عسل کنی و در دهانشان بگذاری، یک وقت گازت هم بگیرند! برگردند، به تو فحش هم بدهند! تو داری برای آنها فداکاری میکنی، اما او به تو توهین میکند. حضرت امیر میگویند اگر طرف حساب تو خدا باشد، ابداً ناراحت و پشیمان نمیشوی. حتی آن لحظه ای که به تو فحش میدهند، باز به فکر آن ها هستی و باز مشکل آنها را حل میکنی.
شهید بهشتی نزد امام(ره) بود، گفت: آقا، خیلی علیه من تبلیغات میکنند. هر روز همه جا را از "مرگ بر بهشتی" پر کرده اند. در روزنامهها و این طرف و آن طرف نسبت مرتجع، تئورسین راست افراطی، چماق دار و... میدهند. آن زمان خیلی به بهشتی فحش میدادند چون کارآمدتر بود، از دو طرف او را میزدند، خیلی خسته شده بود. نزد امام رفت. آن موقع امام (ره) هنوز قم بود. به امام(ره) گفت که آقا من دارم میبُرم. من که کاری نکردم. چیزهایی که میگویند، منظور و هدفشان اصل نظام و انقلاب و شماست. مرا بهانه میکنند و به من فحش میدهند. اگر من بهانه آنها هستم. میخواستم به من اجازه بدهید کلاً کارهای حکومتی را رها کنم و سراغ کارهای طلبگی و علمی ام بروم. کارشان شده هر روز فحش دادن، هر روز شایعه پراکنی، تهمت و دروغ، پرونده سازی و تحریف و جعل خبر. ظاهراً همان جا مردم داشتند شعار ((درود بر خمینی)) و ((روح منی خمینی)) میدادند و صدایشان شنیده میشد. امام (ره) به ایشان گفت: آقای بهشتی مردم چه دارند میگویند؟ اگر همین مردمی که دارند میگویند درود بر خمینی، فردا همین ها بگویند مرگ بر خمینی، برای من مساوی است! در هر دو حال، من وظیفه ام را انجام میدهم و آن، خدمت به مردم است؛ چه بگویند مرگ، چه بگویند درود. من اصلا به اینها کاری ندارم که این ها متوجه میشوند یا نمیشوند، تشکر میکنند یا نمیکنند.
منبع: جزوه کارگزار علی (ع)، گفتاری پیرامون دولت و دولتمردی در مقیاس امیرالمومنین به روایت استاد حسن رحیم پور ازغدی