به قلم: مهدی افراز
سید حسن نصرالله میتوانست صرفاً یک مجاهد شهید یا یک عالم محبوب یا یک سیاستمرد انقلابی یا یک مبارز حرفه ای باشد اما سید حسن نصرالله نباشد. سید حسن نصرالله، مقتدی صدر نشد، جمال عبدالناصر نشد، یاسر عرفات نشد، محمود احمدی نژاد نشد، بلکه سید حسن نصرالله شد.
در زمانه پایان سری و سروری، او محبوبترین و نامدارترین شخصیت جهان عرب شد. بودنش در هر جبهه ای نشانه حقانیت آن جناح بود. جنگ در برابر او جنگ در برابر پیروزی بود. مقاومت با وجود او داستان فاتحانه تر و سوزنده تری داشت. حالا که نیست گویی بلندترین شعله مقاومت خاموش شده است. برای فدائیان مقاومت، خود سید هم موضوعیت دیگری داشت، فدا شدن برای سید خودش طریق شده بود تا جایی که دیگر معلوم نبود عرضه زندگی در مسیر جهاد برای ازاله اسرائیل است یا اشاعه نصرالله ...
شیعه در جوهره اش اهل دلدادگی هست اما قرار گرفتن در این حد از کمال و استقبال عادی به نظر نمی رسد. چهره های گوناگونی در موقعیت سید واقع شدند اما هیچکدام فروغ او را نداشتند. در کنار علمیت، معنویت، سیادت، سیاست و شجاعت اما گوهر دیگری در وجود او درخشش داشت و آن حکمت بود. سید حکیم مقاومت بود. همه فتوحات او برای مقاومت هم برخاسته از همان بود.
اما معدن این حکمت چه بوده؟ زیاد شنیده ایم که قرار گرفتن در میدان مجاهدت و مبارزه، چشمه های حکمت را برای انسان می جوشاند، اما جناب سید خودش مسیر اعطای این حکمت را در گرو عطیه ای می داند و آن اتصال به سید علی خامنه ای است. اتصال میان این دو سید، یک اتصال اندیشه ای به معنای متعارف آن نبود، فوق اخذ اندیشه از یک اندیشمند و آن سلوک ذیل شخصیت آیت الله خامنه ای بود.
قرار گرفتن در ناموسی ترین موقعیت حق و ارائه گران ترین میزان مجاهدت برای اقامه حقیقت، این قابلیت را به جناب سید داد تا سلوک ذیل شخصیت سید علی خامنه ای برایش ممکن و مجاز شود. جناب سید از همان اوایل دوران مبارزهاش به این گنجینه دست پیدا کرده بود و کاملاً هم به آن خودآگاهی داشت. آیت الله خامنهای برای او نه یک استاد، مشاور و حتی رهبری سیاسی یا انقلابی بلکه ذریعه ای بود که پاسخ همه پرسش ها و رافع همه نیازهای معرفتی و راهبردی اش شده بود. میزان اهمیت این ارتباط را تاحدی شناخته بود که برخلاف رویه موجود دائماً بر ترویج زبان فارسی در میان تنظیم و تشکیلات حزب الله تأکید داشت و علت آن را هم زمینه سازی برای اتصال عمیق تر به امامش خامنه ای می دانست.
این اعتماد و تکیه نه به علت جزمیت های کلامی و نه از روی اقتضائات سیاسی و نه حتی بنابر وصیت های خمینی بلکه از روی تجربیات میدانی و مواجهه با صخره های سخت واقعیت بوده است. به روایت خودش او بارها و بارها حکمت رهبرانه آیت الله خامنه ای را در عینیت لمس کرده بود. در لحظاتی که همه مصلحان و مدّبران جهان اسلام در یک مسیر دم دستی و غلط قرار می گرفتند این سید علی خامنه ای بود که نور هدایتش راه دیگری را پیش پایش می گذاشته و مقصد و مراد را برای او در دسترس قرار می داده است.
اما تلخی این روایت این جاست؛ در تنها موردی که جناب سید از دوستان و برادران مجاهد ایرانی اش پوزش می طلبد و واقعیتی ناگوار را به آن ها متذکر می شود، هم در همین وادی است. سید از موقفی که در آن ایستاده و از منظری که به حزب الله ایران می نگریست بر این باور بود که برادران ایرانی اش با نوعی خودبسندگی و استغنا، حقّ برخورداری از نعمت چنین امامی را ادا نمی کنند و از این جهت بر وضعیت آنان تأسف می خورد:
"حقیقت آن است که ما در برابر شخصیّتی عظیم و استثنائی هستیم. ولی میبینیم بسیاری در این امّت از ایشان چیز زیادی نمیدانند. و احساس میکنیم که این امام و این رهبر چه قدر در امّت خویش و حتّی، با پوزش از برادران ایرانی، در ایران مظلوم و تنها است؛ حتّی در جنبهی آشکار و روشن شخصیّتش یعنی جنبهی رهبری و سیاسی که در قالب رهبری بیست و دو سالهی امّت تجلّی یافته. شما در حقیقت در برابر شخصیّتی قرار دارید که، به معنای واقعی کلمه، دشمنان وی را محاصره کردهاند و دوستان حقّش را ادا نمیکنند. دشمنان محاصرهاش کردهاند و مانع رسیدن حقیقت و نور وی به جهان و امّت میشوند، دوستان هم که حقّش را ادا نمیکنند."
پ ن : برای ادراک بهتر ماجرا و کیفیت اتصال جناب سید به شخصیت آیت الله خامنه ای، متن کامل بیانات ایشان در افتتاحیه همایش "نوآوری و اجتهاد از دیدگاه آیت الله خامنه ای" را در لینک زیر مطالعه فرمایید.
https://khl.ink/f/12605