هرچی توی هرم مازلو بالاتر میریم، نیاز های مالی کمتر میشن و نیاز هایی که بُعد معنوی دارن بولد میشن.
این برای من ،یعنی درسته که من دارم یه روز درمیون بالای پنج ساعت کار میکنم، تحصیل میکنم، پول در میارم، پول خرج میکنم،
یعنی درسته که من ادم خیلیییی پر تلاش و پر کاریم،
اما اخر شب،
وقتایی که میام و سرم رو روی پشتی میزارم،
یه حفره هست،
یه حس نیاز روانی،
یه جای خالی،
و اون جای خالی دقیقا چیه؟
یه قسمتش رو میدونم و یه قشمتش رو نه
مثلا اینو میدونم که یه قسمتش جای خالیه قدردانی هست
جای خالی یه خسته نباشی
جای خالی شبت بخیر غزلم
جای خالی یه محبت ریز، درست زمانی که از فرط درس و کار، جونی توی بدنت نمونده
و دیگه جای چیخالیه؟
اها، اینم بگم که متاسفانه گویا کمتر موقعیت هایی پیش میاد که خوراک روحت و نونت توی یه راستا باشه
مثلا خود من! خوراک روحم درس دادن ویالونه ولی ازش پول زیادی در نمیاد که بتونم چیزایی که میخوامو بخرم(حتی نصف اون چیزارو) . پس مجبورم به جز خوراک روح، یه سری کارهایی که چندان لذت بخش هم نیست انجام بدم. فدا سرم. خب زندگی همینه دیگه. چه کنیم؟
ولی بازم اون یه تیکه جا، اون یه حفره ی عمیق ریز سیاه، خالیه...یه چیزی کوچیک اما خیلی خیلی مهم، انگار که همیشه کمه...