اقتصاددانان کلاسیک چه نوآوری داشتند که بعد از حدود ۳۰۰ سال به نظریات آنها برمیگردیم؟
شاید عبارت معروف اقتصاددانان کلاسیک "بگذارید بشود" و یا "بگذار و بگذر" که «ژان-بتیست سه» فرانسوی آن را عنوان کرد را شنیده باشید و یا دربارهی تمسک به بازار آزاد که مبدع آن آداماسمیت است و ما همچنان تا حدود زیادی به آن معتقدیم مطالعهای کرده باشید.
مفاهیم در زمانههای مختلف تغییر میکنند. بهخصوص در علوم اجتماعی کشف صورت نمیگیرد بلکه طرحوارهها ابداع میشود که شکل پدیده را باید دید؛ در طول زمان قطعا این طرحوارهها تغییر میکنند.
پدیدهها حاصل ابداعات دانشمندان هستند بهعنوان مثال در مورد اقتصاد سیاسی و یا همان آداب مملکتداری باید گفت که در گذشتههای دور چیزی جز بردهداری تئوریزهشده وجود نداشته اما در قرنهای ۱۵ و ۱۶ تفاوتهایی ایجاد شد. در زمان شکلگیری رنسانس با دولتهایی روبهرو شدیم که ساختار سیاسی مدرن ندارند و در آن مفهوم حاکمیت و شهروندی معنایی ندارد. دولتها براساس اخلاق فلسفی و مذهبی حکومت نمیشوند بلکه به سلیقه فرمانروایان اداره میشوند. جدا از فرمانروایی حکمرانان و خانوادههای منتخب، روحیه سوداگری روحیه عام نیست و عموم جامعه سودطلبی را صفتی شیطانی میدانند. هنوز زندگی در چهارچوب سنتها و آداب خانوادگی است و اگر حکومتی هم هست، دارد تازیانه قدرت را تزریق میکند.
زمین، نیروی کار و سرمایه، عوامل تولید هستند که در گذشته معنا و مفهوم پسامدرن را نداشتهاند. بهعنوان مثال زمین مایهی حیثیت اجتماعی بود نه عامل تولید. هر چه ارزش زمین بیشتر، قدرت آن بالاتر رفت، حکمرانی قویتر شد. استفادهای مانند اجاره دادن زمین هم در آن زمان معنایی نداشت.
در مورد نیروی کار فئودالها و از طرفی سرفها وجود داشتند. سرفها در نظام فئودالیته همان چهره نرمشده بردهداری بودند. در این نظامها که در سدههای میانهی اروپا رواج داشت روستاییان بدون زمین، در خدمت اربابان زمین دار کار میکردند و در جنگها نیز در معیت اربابان خود میجنگیدند؛ که امکان کشته شدنشان هم بسیار بالا بود. بچههایی که از سرفها متولد میشدند نیز به همین روش تربیت شدند. در کل، نیروی کار به شکل امروزی وجود نداشت و طبیعتا بازاری به نام بازار نیروی کار هم وجود نداشت.
حال که در مورد نیروی کار صحبت به میان آمد نکتهای که ارتباط مستقیم با نیروی انسانی و یا همان نیروی کار دارد این است که حدودا تا قرن ۱۶ نوآوری وجود نداشته است. اساسا نوآوری مشکل دار بود و نوعی سنتشکنی محسوب میشد. در برهههای تاریخ مثالهای فراوانی داریم که شخصی نوآوری داشته و شیوهی جدیدی ارائه داده است و به دلیل همین نوآوری محکوم شده است. عموما این نوع افراد منزوی بودند. رقابت مانند صفت سودطلبی که عنوان کردیم صفتی خیانتآمیز بود. اینطور استنباط میشد که سودطلبی درونی فرد موجب ایجاد حس رقابت میشود و اساسا کار کردن و هدف از کار کردن به معنای امروزی وجود نداشته است.
اما در مورد سرمایه که یکی از عوامل تولید است باید گفت که سرمایه شکل نگرفته بود و ثروت صرفا به صورت شخصی وجود داشت. اما چه اتفاقی افتاد و چه نقطه عطف و پیچ تاریخیای در قرنهای ۱۷ و ۱۸ رخ داد که در عصر روشنگری چنین تحولاتی صورت گرفت؟
یکی از این اتفاقات وقوع انقلاب علمی پس از رنسانس و پس از قرن ۱۳و ۱۴ بود. انقلاب علمی به دو صورت در نگرش دانشمندان تاثیر گذاشت، اول طبیعتگرایی؛ اندیشمندان نظم طبیعت را مشاهده کردند و این نوع نگاه و نظم طبیعت در دیدگاه آنها اثر گذاشت، دوم به وجود آمدن میل به تصرف و تسخیر طبیعت؛ اندیشمندان به این نتیجه رسیدند که بیشتر از اینها میشود طبیعت را تسخیر کرد. انقلاب علمی کمکم پایههای انقلاب صنعتی در قرن ۱۸ را پایه گذاری کرد.
از تغییرات دیگری که در ایجاد تحولات عصر روشنگری مؤثر بود، تاثیراتی است که از انقلاب اطلسی گرفته شد. انقلاب اطلسی بعد از قرن ۱۵ شکل گرفت. کشتیهای اقیانوس پیما ساخته شدند و اینگونه دولتها از تحولات دولتهای دیگر با خبر شدند. آگاهی اروپاییها از شرایط دیگر کشورها بیشتر شد و علاقه به دانستن و تصاحب کردن در آنها به وجود آمد. استعمار کردن و روز به روز قدرتمندتر شدن هم به دنبالهی انقلاب اطلسی به وجود آمد. در قرن ۱۲ و ۱۳ مارکوپولو از ایتالیا به چین و کشورهای دیگر سفر کرد. این سفرها بهنوعی شخصی بود اما بعد از مدتها این اکتشافات و سفرها برای کسب قدرت از طرف دولتها حمایت شد و اکتشافات از خصوصی به اکتشافات تحت حمایت دولت تبدیلشدند.
در اینجا بود که نگرهی جدیدی به وجود آمد. ظهور پروتستانتیسم به عنوان نگرهی جدید به مسیحیت و کاتولیک اتفاقا برخلاف کاتولیکها که تجارتگری را امری منفی میدانستند، در نظر پروتستانتیسمها تجارت امری مقدس بود که در آثار وبر در قرن ۱۹ این نگاه مشهود است.
اما نکته مهمتر تغییر نگاه به حکومت اشرافسالارانهی موروثی بود. سرفها کمکم دچار خفقان شدند و فقر و گدایی به مراتب بیشتر شد. یکی از مفسران علم روشنگری امانوئلکانت است که او را پدر عصر مدرنیته و پدر فلسفهی روشنگری مینامند. کانت روشنگری را اینگونه تعریف کرده است که روشنگری برونآیی یا خروج آدمی از نابالغی به تقصیر خویشتن خویش است. علت نابالغ بودن افراد در نبود فهم آنان نیست بلکه در کمبود اراده و دلیری است که بدون هدایت دیگری، خودشان را بشناسند و از کسانی که آنها را به دام انداخته، فرمان نپذیرند. برای این کار به چیزی نیاز نیست جز آزادی آن هم به کمزیانترین نوع آزادی یعنی آزادی در به کار بردن عقل خویش در تمام امور.
عصری به وجود آمد که انسان علیه سنتها و فرامین ایستاد و عصر خودیابی و تکیه بر خود ظهور پیدا کرد. اما انسانی که به این آزادی دست یافته است، پریشان و حیران میماند که چه کند. انسان در مورد آینده و جایگاهش نگران شد. اینجا بود که در اروپا واحدهای سیاسی ملی شکل گرفت و تقویت پیدا کرد. در ادامه حقوق اساسی، حقوق شهروندی، حقوق مشروطه ساخته شدند که علی رغم حضور پادشاهان آنها را مشروط کند!
تدابیر حکمرانان که با تازیانه و سنت و رسوم شکل میگرفت و ادامه حیات داشت در برههی عصر روشنگری پیچیده شده بود و نیاز به دانشگاه تخصصی داشت تا بزرگان عصر روشنگری وارد میدان شوند و هر کدام مکلف بودند که دانشی جدید را ارائه دهند. از این دانشمندان میتوان به آداماسمیت در حوزه اقتصاد، مونتسکیو در حوزه دولتداری مدرن و یا سیاست مدرن، ژانژاکروسو در حوزه تعلیم و تربیت مدرن را نام برد.
آدام اسمیت در این برهه بیان میکند که نفع شخصی و سودجویی رذیلت نیست و این نفع شخصی نهایت باعث نفع همگانی خواهد شد و در مورد مکانیسم خودتنظیمگری به نام بازار صحبت میکند. اسمیت بازار را کشف نکرد بلکه طرح کلی فلسفه عملی کامل از آن را به شکل وسیع و همه جانبه ابداع کرد. بازار ساز و کار خودبسنده، هماهنگکننده و حمایتکننده دارد، حمایت از انسانی آزاد مبتنی بر حقوق طبیعی، حقوقی است که قراداد میشود. به واسطه بازار و نفع شخصی افراد، افراد نسبت به گذشته ثروتمندتر میشوند. هر کشور روی کالایی خاص متمرکز میشود و آن را تولید میکنند و ارتباطات بین المللی و هماهنگیهای اجتماعی صورت میگیرد که در حال حاضر WTO سازمان تجارت جهانی یک سازمان بینالمللی است که قوانین جهانی تجارت را تنظیم و اختلافات بین اعضا را حل و فصل میکند؛ که بخشی از همان هماهنگی اجتماعی است که اسمیت در مورد آن صحبت کرد.
یکی از نکات مهمی که آدام اسمیت در مورد آن هشدار داد این بود که دولتها نباید در هماهنگ کردن بازار دخالت کنند مگر در مواردی چون آموزش کارگران و یا امنیت بازار و امثال آن که باعث مختل شدن روند عادی بازار و یا همان دستِ نامرئیست. البته بعدها بر روی مطالبی چون نظریه ارزش اختلاف، نظرهایی صورت گرفت که در ادامه آن اقتصاد نئوکلاسیک در پاسخ به این سوالات پا به عرصه گذاشت.
آیا در حال حاضر آزادی که مدنظر آداماسمیت بود و تا حدود زیادی از طریق بازارهای آزاد به وجود میآمد، محقق شد؟
در زمانهای گذشته همانطور که عنوان شد، هر چه افراد صاحب زمینِ بیشتر بودند، قدرتمندتر بودند و سرفهایی که برای کار در زمین اجیر میشدند و در معیت زمینداران بودند، کشته میشدند. در حال حاضر چه؟ مزدور کیست و نام جدید سرفها چیست؟ آیا دست نامرئی یا همان بازار آزاد آداماسمیت توانست خوب عمل کند و آزادی را نصیب افراد کند یا دولتها آنجا که نباید، وارد عمل شدند؟