جمع دقایقی که کنار پست های من وارد شده تا الآن ۱۱ دقیقه ای میشه! راجب این مورد هزاران ایده و فکر میاد تو سرم...
من تو این ۱۱ دقیقه خودم بودم براتون؟ هرپست رو با چه حسی نوشته بودم؟ و چقدر پیش نویس وجود داره ! تعدادشون یکمی از پست ها بیشتره. ولی خب فضای امن منه!
آیا واقعا تو ۱۱ دقیقه میشه به من ، نویسنده این پستها نزدیک شد!؟ بله قطعا نزدیکتر که میشه.... ولی نوجوونی من هنوز پر از کشف نشده هاست!
سرشار از کارا و کسایی هست که یک جایی تو مسیرم به مقصد منتظرمن تا با قلم تو دستشون رنگی به لباسم بزنن!
یکی به سیاهی .. یکی به رنگ آسمونِ من تو شب ... آسمونی که پس زمینه عکسامه.
ولی اونا که نمیدونن ، من چنان از راهی کردنشون با خبر بودم که ، خودم این نقش و بهشون دادم.
از آدما هیچوقت متنفر نباشید ، چون میان و کاملتون میکنن! درد داره ؟ بله قطعا، بهاش دردشه.
شما هیچ چیزی رو نمیتونید مجانی داشته باشید، شاید فکر کنید چیزی براش ندادید ، ولی بها ، همیشه یک تکه کاغذ نیست ؛ زمانتونه ، منطقتونه ، تک تک کلماتتون که واسه نوشتنشون وقت میذارید ....
تنها کسی که تو مسیرم ساز مخالف میزنه ولی عاشقشم ، اون نسیمیه که من روبهجلو میرم ! اون مخالفم میوزه ولی با منه.
چقدر دوست داشتم بگم من بزرگ شدم!چقدد از نوجوونی بدم میومد ! ولی تعریفم درست نبود ازش.
چه خاطره ها که با دوربین گوشیم ثبتشون کردم ، که تیترشون میشه نوجوونی من با اون.
اون چیه؟ اون کیه؟ هر چیزی غیر از خودم ، حتی این لیوان قهوه هم که وقتی میگیرم رو دستمو سعی دارم عکس هنری بگیرم ازش هم، اون حساب میشه. غیر از اینه؟
برید تو گالریتون ، ببینید چند تا از این ، اونایی که میگم رومیتونید همین الان احضار کنید؟
حتی از ابرا هم که عکس میگیرم ، همون یک لحظس! دیگه ابرا شبیه اون عکس نمیشن.
هر چیزی غیر از خودم اون میشه. دقت کنید! بعد ها هم اگر بخوایید اون عکس ، اون آدم ، اون اتفاقات ، اون ... رو بنویسیدم ، همون (اون ) میگید بهش .
اره دیگه خلاصه اینم یه تجربهنویسندگی بداهم بود ، همین یک بار بود!
چرا که دیگه این حس رو نخواهم داشت ، سری بعد با یک حس دیگه میام مینویسم ، برداشتتون از حس دیگه چی بود؟ بدتر یا بهتر؟
اونم میتونه هر چیزی باشه از منظرتون.
✔My bestie✔